صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

شنبه ۱ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

پیامدهای اجتماعی و سـیاسی تغییر جغـرافیای جنگ در افغانستان گفت‌وگو با دکتر محمدامین احمدی، رئیس دانشگاه ابن سینا

 پیامدهای اجتماعی و سـیاسی تغییر جغـرافیای جنگ در افغانستان گفت‌وگو با دکتر محمدامین احمدی، رئیس دانشگاه ابن سینا

جنگ تروریزم با وجود هفده سال نبرد قوای ناتو به رهبری آمریکا در افغانستان به اتمام نرسید؛ بلکه در سالهای اخیر گروه تروریستی داعش نیز از شرق کشور سر برکشید و تا شمال این خاک به سرعت تازید. گروه تروریستی طالبان به عنوان یک ساختار چریکی پیشینهدار با ایدیولوژی وارداتی که از اوایل دهه هفتاد خورشیدی تا کنون نفس میکشد، در سالهای اخیر از ابعاد گوناگون تقویت شده است. اکنون طالبان هم در میز گفتوگوی صلح مینشیند تا در نظام سیاسی سهیم شود و هم در پی گسترش قلمرو حاکمیت شان آستین برزده است.
جغرافیای جنگ طالبان پیش از این مختص به سرزمینهایی میشد که بستر پذیرش ایدیولوژی طالبانی محسوب میشد، اما حالا طالبان با استمداد از منابع متعددی برآن شده است تا از قلمرو حاکمیت ایدیولوژی شان پا را فراتر بگذارد. حدود دو ماه قبل طالبان بر بخش‌‌هایی از ولسوالی پاتو در ولایت دایکندی حمله کردند و چندین تن از باشندگان پاتو را کشتند.
در تازهترین موارد، طالبان پس از بهانه گرفتن یک مساله حقوقی در ولسوالی ارزگان خاص ولایت ارزگان، یک غایله بزرگ به راه انداختند و دهها فرد ملکی را از دم تیغ کشیدند. از آنجا که هممرز بودن هزارهها در مناطق مرکزی افغانستان با مناطق تحت نفوذ گروه تروریستی طالبان همواره یک تهدیدی برای وقوع جنگهای خونبار پنداشته میشد، واقعیت این امر در ولسوالی جاغوری و مالستان ولایت غزنی رخ داد. حدود ده روز قبل طالبان بر بخشهایی از این دو ولسوالی حمله کردند و در تازهترین گزارش هیات دولت برای بررسی این قضیه آمده است که حدود ۶۰ تا ۷۰ درصد مردم آواره شده اند.
در رابطه به تغییر جغرافیای جنگ و رسیدن رد گروههای تروریستی به مناطق مرکزی کشور و پیامدهای اجتماعی و سیاسی این مساله گفتوگویی داریم با دکتر محمدامین احمدی، رئیس دانشگاه ابن سینا در کابل.
دکتر صاحب از اینکه وقت تان را برای گفتوگو با ما اختصاص دادید، سپاس‌‌گزاریم. در ابتدا بفرمایید که به نظر شما، طالبان به خاطر کدام هدفهایی میخواهد جنگ را بر مناطق مرکزی بکشاند؟
اساسیترین هدف طالبان سرنگونی نظام مردمسالار مبتنی بر قانون اساسی افغانستان است و هدف از تغییر جغرافیای جنگ شان این است که میخواهد قلمرو نفوذ خود را گسترش دهد و قلمرو حاکمیت دولت را تضعیف کند. تضعیف قلمرو حاکمیت دولت، آنان را به نحوی به حاکمان مسلط بر بخشهایی از کشور تبدیل میکند که به اعتبار سیاسی این گروه افزایش خواهد بخشید. افزایش اعتبار سیاسی آنان، نظام مرکزی را بیشتر با چالش مواجه میکند و به طالبان فرصت میدهد تا به عنوان گروه نسبتا مسلط بر بخشهایی از افغانستان شناخته شود. حمله طالبان برغزنی و ارزگان و تصرف این سرزمینها در راستای اهداف استراتیژیک این گروه صورت میگیرد.
آیا مناطق مرکزی از این جایگاه استراتیژیک برخوردار است که کلید بقا و سرنگونی نظام مرکزی باشد؟
مهم نیست که مناطق مرکزی از نگاه نظامی تاثیری بر بقا و عدم بقای نظام دارد یا نه، ولی از لحاظ سیاسی از چنین جایگاهی برخوردار است؛ چون مناطق مرکزی افغانستان عقبه نظام محسوب میشود. این مناطق همکاری و همنوایی کامل با نظام دارد و هیچگاهی ساحه تحت نفوذ طالبان نبوده بلکه حامی و طرفدار دولت بوده و پروسههای دموکراتیک مانند انتخابات در این مناطق همواره پر شور برگزار شده است. مناطق مرکزی که تاکنون تمام برنامههای دولت در آنجا موفقانه تطبیق میشود، ساحه نفوذ طالبان نبود و عقبه نظام محسوب میشود؛ اگر طالبان بتواند در این ساحه نفوذ کند پیامدش تضعیف نظام و موفقیت کلان سیاسی برای طالبان است. طالبان در دیگر ولسوالیهای درگیر جنگ دارای شبکههای محلی است و به شکلی ساحه نفوذ دایمی طالبان به حساب میآید ولی مناطق مرکزی از لحاظ سیاسی و فرهنگی در تقابل با طالبان قرار دارد؛ بنابراین موفقیت طالبان در تصرف بر بخشهایی از این مناطق که در واقع بخشی از بدنه دولت را جدا میکند، یک موفقیت کلان سیاسی برای طالبان محسوب میشود.
نظر به اوضاع اجتماعی و افکار عمومی مردم، آیا طالبان قدرت بقا در مناطق مرکزی را دارند یا فقط خواستهاند با تهاجم بر بخشهایی از این سرزمین قدرت و صلابت شان را به نمایش بگذارند؟
از اینکه طالبان هیچ شبکه محلی در این مناطق ندارد، دوام تسلط شان بر این مناطق دشوار و مشکل به نظر میرسد، ولی اگر مقاومت جدی علیه آنان صورت نگیرد به طوری که مردم  تنها راه بقای خود را (زنده ماندن) در سازش با طالبان و پذیرش حاکمیت آنان بداند، طبیعی است که هزارهجات نیز مانند شماری از ولسوالیهای کشور تحت تسلط طالبان قرار خواهد گرفت. البته حاکمیت طالبان نه به لحاظ فراهم شدن بستر پذیرش از جانب مردم، بلکه به خاطر تضعیف مقاومت و خالی شدن مناطق، پس از آوارگی مردم تحقق خواهد یافت. مصداق این نظر را در ارزگان میشود دید؛ در جنگ کنونی که طالبان به راه انداخته است شماری از مردم مقاومت کرده و شماری هم آواره شده اند. هرچند تعدادی از مردم پس از خاموشی آتش جنگ به منطقه برگشته اند، اما آن مناطق تحت نفوذ و تسلط طالبان است.
یکی از پیامدهای ناگوار جنگ، آوارگی است؛ به نظر شما با درنظرداشت اوضاع کنونی کشور سرنوشت آوارگان جنگ چه خواهد شد؟
همانگونه که در ارزگان نیز شاهد هستیم که شماری از مردم به منطقه برگشته اند ولی در جایی که دولت و مردم مقاومت درست نتوانند و طالبان بر منطقه مسلط شود، بدون شک که سرنوشت مردم آوارگی است و  15 تا 20 درصد این آوارگان پس از اتمام جنگهای اولیه و تسلط طالبان، بر نمیگردد. آنعده از افرادی که چهرهی سیاسی، کارمند دولت، فعال مدنی ویا فعال فرهنگی هستند حتمی آواره باقی میمانند زیرا طالبان با نخبگان و فعالان فرهنگی سر سازگاری ندارد.
اگر در برابر نفوذ طالبان مقاومت شود و یا از جاهای دیگری مقاومت صورت بگیرد، بازهم خطر انتقام وجود دارد. طالبان انتقام این مقاومت را از مناطق تحت تسلط شان خواهد گرفت. نظر به استراتیژی سرکوب که طالبان در دست دارد، باعث افزایش آوارگی میشود. همچنین طالبان بر مناطق تحت تسلط شان با بستن مالیات سنگین، تفتیش به بهانه اسلحه و اعمال فشارهای گوناگون باز هم مردم را مجبور به ترک منطقه خواهند کرد و در نتیجه درصدی آوارگی افزایش مییابد. همچنین از بین رفتن فعالیتهای اجتماعی، فرهنگی و بیکاری در مناطق تحت نفوذ طالبان درصدی آوراگی را بیش از پیش افزایش خواهد داد. رابطه افراد تحصیل کرده و صاحبان درآمد شهری نیز به مناطق پدری شان کم میشود و این خود باعث فقر و بیکاری در مناطق تحت نفوذ طالبان میگردد که خود باعث افزایش مهاجرت به داخل و خارج از کشور خواهد شد. به این ترتیب تسلط طالبان به شکل مستقیم و غیر مستقیم درصد بسیار بالای از مردم را آواره خواهد کرد.
هیات دولت که برای بررسی جنگهای ارزگان و غزنی رفته بود، به رسانهها گفته که حدود 60 تا 70 درصد مردم جاغوری و مالستان در پی جنگ کنونی آواره شدهاند، همچنان در مناطق ارزگان خاص؛ آیا این آوارگی را میشود با مهاجرتهایی غایله ارزگان در دورهی عبدالرحمان (حاکم پیشین افغانستان) قیاس کرد؟
مهاجرت به آن شکل و آن پیمانه بعید است، اما گوشههایی از رخداد آنروز ممکن اتفاق بیفتد. به طور نمونه؛ در طی جنگ سی سال اخیر، به ویژه دوره حکومت طالبان در دایچوپان، قریه اوتی و در ارزگان، قریه شیره و چندین منطقه دیگر تخلیه شد و به کلی از دست رفت. حتا در زمان پس از طالبان نیز قریه باغچار و حدود یک سوم قریه پالو تخلیه شد و هزارهها از سرزمین اصلی شان مهاجر شدند. در زمان قبل از طالبان، حدود 80 درصد مردم بازار کهنه نیز در اثر جنگ مهاجر شدند و هرگز برنگشتند. بنابراین در ولسوالی‌‌های جاغوری و مالستان و یا دیگر مناطقی که طالبان حمله میکنند، ممکن است این قضیه اتفاق بیفتد، البته در جاهایی که زیاد آسیبپذیر است که مرز مشترک با مناطق تحت تسلط و نفوذ کامل طالبان دارند و همیشه تحت تهدید قرار دارد.
آنچه باعث تخلیه قریهها میشود و آوارگی در پی دارد، سیستم سرکوب و رفتار بیرحمانه طالبان است؛ زیرا آنان بر مسایل حقوق بشری پابند نیستند و مرتکب هرگونه جنایات میشوند. از سویی دیگر در اوضاع کنونی، زمینهای زراعتی نیز حاصلات رضایتبخشی ندارد، بنابراین وقتی مردم مهاجر شد و از سرزمین شان فاصله گرفت دیگر وابستگی شدیدی برای برگشت احساس نمیکند و این کم کم به تخلیه مناطق میانجامد. سه عامل اصلی باعث می شود در هر جایی که جنگ کشیده شود بخشی از مردم حتماً آواره میشود و ممکن است این آوارگی به تخلیه مناطق هم بینجامد.
نخستین عامل این است که حدود 15 یا 20 درصد مردم به هر نحوی فعالیت سیاسی، وابستگی حزبی، فعالیت مدنی و یا فعالیت فرهنگی دارند که از نظر طالبان محکوم اند و به هیچ وجه در مناطق تحت نفوذ و تحت تهدید طالبان برگشته نمیتوانند. عامل دوم افزایش مهاجرت و آوارگی، سیستم سرکوب طالبان است که پیشتر در موردش بحث شد و سومین عامل، بیکاری است. در این گسست ارتباط مردم با منطقه و زادگاه شان، باعث میشود که نفوس این سرزمینها کاهش یابد و طبیعی است که سنگرهای مقاومت برای بقا و حفظ مناطق نیز تضعیف میشود و این امر به قدرتگیری و افزایش قلمرو طالبان میانجامد. از سوی دیگر این تهدید هم وجود دارد که ممکن حجم این تهدیدها زیاد شود و با افزایش حملات طالبان بر هزارهجات آوارگی زیاد شود که با افزایش شمار مهاجران و آوارگان جنگی با توجه وضعیت اقتصادی کنونی کشور به یک بحران انسانی وسیع ممکن است گرفتار شویم.
با این وصف، سرنوشت سیاسی نظام کنونی و دولت چه خواهد شد؟
وقتی عقبه نظام با چنین سرنوشتی دچار شود، حامی اصلی نظام و مخالفان سرسخت رژیم طالبان تحت تهدید جنگ باشد، با وقوع جنگ مردم آواره شود و یا مناطق شان که مرکز انکشاف و فعالیتهای فرهنگی است، تحت تسلط طالبان قرار بگیرد، بدون شک که یک رکن اساسی نظام در سیطرهی طالبان قرار میگیرد و این کار سرنوشت نظام را متزلزل خواهد کرد.
حالا جنگ با پیامد آوارگی انبوهی از مردم در ولسوالیهای جاغوری و مالستان و ارزگان خاص رخ داده است، راه حل مؤثری که بتوان هم جنگ جاری را مدیریت و هم از تکرار این فجایع جلوگیری کرد، چیست؟
همکاری متقابل مردم و نیروهای امنیتی. دولت باید در دفاع از مردم نقش فعال را به عهده بگیرد. مسئولیت فوری نیروهای امنیتی این است که طالبان را از مناطق اشغال شده بیرون برانند. از آنجا که طالبان شبکههای محلی در این مناطق ندارند، قدرت نفوذ مجدد و فرسایشی کردن جنگ را ندارند. با تطبیق طرح موجود که بر اساس آن جهت تامین هزارهجات قطعات اردو و پولیس ملی در مناطق حساس هزارهجات باید استقرار یابد؛ اما اینها کافی نیست. باید پولیس محلی تشکیل شود و با قانونی ساختن نیروهای محلی در چارچوب وزارت امور داخله، دفاع خودی  و محلی منظم به وجود آید. مردم نیز میتواند به نیروهای مردمی که بر اساس نیاز به وجود آمده است، کمک کند و این نیروها باید در همسویی با نیروهای امنیتی قانونمند شود و زن و مرد آموزش نظامی ببینند. زنان نیز میتوانند در مقابله با تهدید گروههای طالبان مدافع خود و مردم شان باشند؛ شبیه دختران کوبانی، زنان دیگر پندار غنیمت بودن را از سر دشمن  بیرون کنند و برای دفع این تهدیدات امنیتی به مبارزه بپردازند.
یکی از طرحهای مهمی که میتواند تهدیدهای امنیتی را از مناطق مرکزی و تمامی ساحههای مورد تهدید طالبان در کشور دفع کند، این است که حوزهی امنیتی این مناطق وسیعتر شود. به طور نمونه در خاکافغان و همینطور در مناطق تماس میان ساحه امن و ساحه ناامن، باید طالبان سرکوب شود تا جرأت حمله بر مناطق تحت حاکمیت دولت را نداشته باشد. با گسترش شعاع امنیت میتوان ساحه نفوذ طالبان را کاهش داد. زمانی که در مناطق تحت نفوذ طالبان چندین سال است که هیچ موضعی دست دولت نیست تا با آنان بجنگد، طالبان توان ناامن ساختن هزارهجات را پیدا میکند و پیامدش اوضاع کنونی است.