صفحه نخست » فرهنگ و سینما » نویسندگان و ساختار اجتماعی
نویسندگان و ساختار اجتماعی
نويسندگان و شاعران و همينطور در يک کليت، طبقه قلمبهدست، بخواهي نخواهي يک طبقه و تيپ و صنف به شمار ميآيند. اما وقتي نسبت اين تيپ را با ساختار اجتماعي در نظر بگيريم، پاي دو مقوله به ميان ميآيد؛ اول اينکه نويسندگان از لحاظ تأثيرگذاري و خطدهي چه جايگاهي در ميان نسل امروزشان دارند؟ و از طرف ديگر اينکه از لحاظ ساخت تشکيلاتي در ميان کلانساختار اجتماعي چه جايگاه حقوقي براي اين تيپ در نظر گرفته شده و تعريف شده است؟ آيا در ساختار اجتماعي امروز ما نويسندگان و فرهنگيان به عنوان يک صنف با هويت به حساب ميآيد يا خير؟
نسبت به مقوله اول اگر به دنبال يافتن جواب باشيم، بايد بگوييم که در اين زمينه نميتوان به طور قطع حرفي به ميان آورد؛ نه ميتوان گفت صددرصد قلمبهدستان ما به طور عام و نويسندگان و شاعران ما به طور خاص، نقشي در جهتدهي و تعاملات اجتماعي امروز دارند؛ به شکلي که بتوان امروزه اين تيپ را به عنوان تيپ جهت دهنده رفتارها، کنشها و گفتمانهاي اجتماعي دانست و نه هم ميتوان گفت تمام گفتارهاي اين تيپ نخبة اجتماعي بدون تأثير است. ما در يک نگاه کلي ميتوانيم اين طبقه را به عنوان شاهرکهاي ساخت فکري اجتماع در نظر بگيريم؛ بدون اينکه احساس شوند، همواره پيکره و ساختار فکري را تغذيه و خونرساني ميکنند. از سوي ديگر، جامعه امروز خود را ميتوانيم به عنوان انساني بپنداريم که هرگز به اين امر تمرکز نکرده است و نميکند، نفس ميکشد و زيست را ادامه ميدهد بدون اينکه توجهي به شريانهاي زيستياش داشته باشد.
واقعيت اين است که نقشآفريني طبقه فرهنگي و قلمبهدست در بازسازي فکري و فرهنگي و جهتدهي سلوک و رفتار اجتماعي همواره به شکل نسبي رقم ميخورد. گاه از شدت و قوت برخوردارند و گاه هم انگار هيچگونه نقش اساسي ندارند و چنانکه در برهههايي از تاريخ و زمان ميبينيم که طوطيوار سخنگوي فاتحاني بودهاند که ورقهاي تاريخ را آن گونه سياه کردهاند که خودشان ميخواستند. اينگونه رفتار نسبي در طول تاريخ ادبيات ما و همينطور در نحوه کنشهاي تاريخ نگاران ما در برهههاي زماني ديده شده است. نقش نويسندگان و شاعران در جامعه ما نيز چنين بوده است. گاهي اين طبقه نقش اساسي را در ميدانداري و جهتدهي فکري جامعه بازي کرده است و در فرايند تاريخي نيز چنين خواهد بود. در مقاطع تاريخي همواره اين نويسندگان و قلمبهدستان بودهاند که ساختارهاي فکري اجتماعي را رهبري کردهاند و تأثيرگذار بودهاند. ما در گذشته تاريخي خود بهترين نقطههاي تاريخي را شاهد هستيم که توسط نخبگان فکري اين فرهنگ و سرزمين رهبري شده و رقم خورده است و پيشرفتهاي فکري و فرهنگي و ساختهاي نو زباني و تحولات فکري را به وجود آورده است. اما همين پيشاهنگ بودن، گاهي محسوس بوده است و گاهي نامحسوس. گاهي آن قدر اهميت داشته که مستقيم با افکار توده روبهرو بوده و گاهي چنان نا محسوس که انگار چنين طبقهاي اصلا وجود نداشته.
به نظر ميآيد امروزه، همانگونه که فرهنگيان و قلمبهدستان اين مرز و بوم از هيچگونه جايگاه صنفي و شغلي برخوردار نيستند، از جايگاه جهت دهنده بودن فکري نيز برخوردار نيستند. مثلا امروزه اگر از مردم کوچه و بازار بپرسيم که چه کساني را از اين تيپ ميشناسيد، شايد آنها از توي پرسنده سئوال کنند که اول تو جواب بده که اصلا چنين تيپي وجود دارد يا خير؟ اين مسألة جدا افتادگي تيپ فرهنگي و نويسندگان و شاعران از پيکره توده و عامه مردم، علتهاي گوناگوني را ميتواند داشته باشد. اولين علتش همان عاملي است که اشاره شد. اين طبقه در کشور هيچگاه شناخته شده نبوده و به عنوان طبقه و صنف شناخته نشده و از هيچگونه هويتجمعي برخوردار نبوده. همچنين نسبت به اين طبقه هيچگونه امتياز جمعي در ساختار اجتماعي در نظر گرفته نشده است. در بسياري از کشورها، طبقة نويسنده و فرهنگي داراي هويت تعريف شده و جايگاه خاص در ساختار اجتماعي تعريف شده و نويسنده بودن به عنوان يک شغل به حساب ميآيد. ولي اگر در کشور ما کسي بگويد شغل من نويسندگي است، پيش از آن که تعجبآور باشد، خندهآور به نظر ميآيد. البته در اين قسمت علت اصلي اين گمنامي و محروميت، به خود اين طبقه نيز برميگردد. اين طبقه حداقل تا حالا نتوانسته است براي خودشان هويت مستقلي تعريف کنند و حول يک محور تشکيلاتي بچرخند؛ هويتي که خودشان بسازند و به دنبال تثبيت جايگاهشان باشند. امروزه فرهنگيان اين سرزمين همان اندازه از همديگر دورند که اگر هر کدامشان به رودخانه کابل بيفتد هيچکدامشان صداي فرياد آن را نميشنوند. هرکسي به هر سوي روانند چنان ريگهاي سرگردان سيستان و زابل.