صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

جمعه ۱۰ حمل ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

زمان همه چیز را با خود می برد

زمان همه چیز را با خود می برد

انسانها ميآيند و ميروند. حادثهها اتفاق ميافتد و روي به فراموشي ميبرد. زمان ميگذرد و همه چيز را با خود ميبرد، هم انسانهايي را که سبز زيستهاند و هم انسانهايي را که سياهي را پرستيدهاند. زمان ميگذرد و بارانها و رودخانهها خاطرههاي سبز را و خاطرههاي سرخ و سياه را با خود شسته ميبرند و از آنها تنها حسي برجاي ميماند؛ حسي که ميتواند الگوهاي نسلي در زمين شود و همينطور برشهاي تنفري که يک نسل را به دخمههاي مرگ و نيستي بکشاند. انسان موجود فراموشکاري است. شايد اين راز نيکزيستياش باشد و شايد راز بدزيستياش در زمين. به راستي ما از ديروزمان چه خاطرهاي در حافطه داريم. مگر نه اين است که هرچه از ديروزمان دور ميشويم خاطرهها محو و گنگ ميشود، هاشور نامفهوم که هرگز چهرهها و حادثهها را نميتوان شناخت. همين حالا به حافطهمان برگرديم، گذشتهها محو شده است. حادثهاي پشت حادثهاي. داغي پي داغي. گذشتههايي در جنگ و تفنگ و مغشوش. کشتگاني که کمکم چهرههايشان از ذهن ميروند، آهوان دوندهاي هستند انگار. همين است که بايد کاري کرد. انسان از ديرگاه به اين راز پي برده است که بايد کاري کرد. از همين روي بوده است که انسانهاي باستاني نقش دستانشان را در دل کوهسنگها نقش کردهاند. اويي که دستانش را در دل کوه گرفته و به گردنش رنگ پاشيده است، به دنبال جاودانگي بوده است. آنهايي که در «لاسکو» به نقاشي روي آورده بوند به دنبال جاودانگي بودهاند؛ به دنبال گريز از چنگال فراموشي زمان و دور شدن از رازي که آنها را گم ميکند و تنها حسي از صداهايشان، قدم هايشان، ترانهها و عشقهايشان در کوه و کمر باقي ميماند، در سنگ و کوه. راز کتابت انسان هم همين بوده است. ديگر هيچ علتي را نميتوان يافت. انسانهاي اوليه به دنبال اين بودند که خاطرهاي از خود بر جاي بگذارند. همة کساني که دست به قلم ميبرند به دنبال اين است که خودشان را در ذهن فراموشيپذير زمان تحميل کنند.
ما در دهههاي گذشته حادثههاي بسياري را در اين سرزمين از سر گذراندهايم. حادثههاي تلخ انسانکش را. ما ذهن زمين و زمان را رنجاندهايم. اما در اين ميانه هرچه بوده است، هميشه فکر کردهايم که حقيقت ماييم و ناحقيقت ديگرانند. اين پندار کجمدار گاهي همه انسانها را به سوي حقيقت ناواقع ميبرد. همين است که بسياري از کارهاي انسان را در زمين توجيهپذير ميسازد. ما نسلي که امروز تنفس ميکينم نسلي را پشت سر گذراندهايم؛ نسلي که هرطوري بودهاند تاريخ خودشان را رقم زدهاند. حالا ماييم که بتوانيم تاريخ خودمان را آنطوري که ميخواهيم رقم بزنيم. در اين ميانه نيازي به گذشته داريم. گذشته چند دهة ما گذشته پرحادثهاي است؛ گذشتهاي که زمان و باد و بارانها به زودي نميتوان از خاطرة زمين شست. اگر از ذهن انسانها محو شود در ذهن زمان ميماند، در ذهن سنگ و کوه و درختان.
حالا ما نسل کهن را کمکم از دست ميدهيم؛ نسلي که کمتر خاطرههايشان را نوشتهاند، نسلي که کوهبهکوه دويدهاند به دنبال آرمانهاي نسلي که امروز قد کشيدهاند. نسلي که شايد در شب حادثه اصلا قلم نداشته که بنويسد و يا نفير گلولهاي اجازه نداده است که دستي به روي کاغذي بچرخد. من اين سياهه را به بهانه «يادداشتهاي ميثم» مينويسم. يادداشتهايي که همين روزها به چاپ رسيده است. خاطرات مبارزات سالهاي مقاومت و نبرد او عليه فراموشي. او توانسته است خودش را به جاودانگي نزديک کند. اثري از خودش به جاي گذاشته است. يادداشتهاي نبردهايش را با آنچه که خلاف ايدآلهاي انسانياش ميدانسته. بسياري از همنسلان او شايد خاطرههايشان را نوشته باشند و در پستويي گذاشته باشند. بسياري هم شايد هرگز ننوشته باشند و خاطرههاي تلخشان چنان زخمهاي ناسوري در آشوبند. حالا ما اگر زمان را از دست بدهيم همة راويان حوادث چند دهه گذشته کمکم از دست خواهند رفت و زمان با خودش خواهد برد. ما ديگر ميشويم انسانهايي که از چند دهه خودمان تاريخ نداريم. داريم اما پراکنده و مغشوش؛ واقعيتهايي که ناواقعيتند. زمان ميگذرد و همه چيز را با خود ميبرد و تنها از عشق حسي باقي ميماند مغشوش.