صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

شنبه ۱ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

این فلم ها با ذهن تان بازی می کنند!

این فلم ها با ذهن تان بازی می کنند!

هفت
  فلم هفت ساخته ديويد فينچر شايد يکي از بهترين فلمهاي ساختهشده در ژانر معمايي باشد. فينچر در سون يک فلم ديني را به نمايش درميآورد. طوري صحنههاي اين فلم را تنظيم کردهاند تا بهراحتي درک فلم براي بيننده راحت باشد. فلم هفت درباره هفت گناهي که در تمام اديان آمده است، بحث ميکند: هفت گناه (شکمپرستي، طمع، تنبلي، غرور، شهوت، حسادت، غضب). هفت گناهي که ما بارها و بارها با آنها مواجه بودهايم. هفت گناهي که به گفته بعضي اديان مختلف مجازاتش فقط مرگ است. داستان اصلي فلم مثل هميشه در شهر پر از گناه و قتل و جنايت نيويورک اتفاق ميافتد که در اين فلم به صورتي مرموز و بسيار حرفهاي بيان و به بيننده منتقل ميشود. داستان درباره قاتل زنجيرهاي است که در ادامه در موردش نقل خواهد شد و در پي آن است که اين افراد که يکي از هفت گناه کبيره در آنها وجود دارد به سزاي اعمالشان برسند.
  داستان فلم از نمايي باز از خانه کارآگاه ويليام سامر، کارآگاه سالخورده و بازنشسته شروع ميشود که در حال آمادهشدن براي رفتن به محل جنايت است که در اينجا با ديگر کاراکتر فلم مواجه ميشويم. ديويد ميلز (برد پيت) که به تازگي انتقالي گرفته و ويليام سامر (مورگان فريمن) که بهزودي بازنشسته ميشود؛ هر دو کارآگاههاي جنايي هستند که عميقاً درگير پرونده يک قاتل سريالي دگرآزار ميشوند. قاتلي که قتلهاي خود را بهدقت بر طبق هفت گناه کبيره طرحريزي کرده است. فلم براساس کتاب کمدي الهي دانته ساختهشده و اين کتاب به اين گناهان اشارهکرده است. صحنههاي فلم که فضاهايي بسته هستند، نوعي ترس و غم را به بيننده ارايه ميدهند.
  در فلم هفت بازيگراني چون مورگان فريمن و برد پيت و کوين اسپيسي به ايفاي نقش ميپردازند. ديويد فينچر قبل از هفت بيشتر كارگرداني موزيك ويديو ميكرده است. از ساير نكات بايد گفت كه نخستين روزهاي اکران فلم باعث ترس اهالي لسآنجلس شده و گفته ميشد که درخواست امنيتي بسيار بالا رفته است!
 نيويورک جزء بهکل
 بهعنوان يک فلمنامهنويس، چارلي کافمن هيچوقت از درگير کردن و به چالش کشيدن ذهن تماشاگران فلم خود ابايي ندارد و بهراحتي انتظاراتي که از وي ميرود را انجام ميدهد. فلم نيويورک جزء بهکل در سال 2008 منتشر شده است. زماني که او شروع به کارگرداني فلمنامهاي کرد که خود او آن را نوشته بود، ما را دعوت کرد تا يک نگاه جامع، کامل و موشکافانه به زندگي فردي داشته باشيم که کار و زندگي او يکي شده است. سبک پوچ و غم و اندوه قريب به اتفاق اين فلم حتي براي حرفهايترين بينندههاي خانگي هم بيگانه به نظر ميرسد درعينحال تصويري کلي و جامع از زندگي روزمره و اختلالات و چالشهايي که در آن رخ ميدهد را به تصوير ميکشد.
  اينجا نشان داده ميشود که چگونه امرار معاش، زندگي پنداشته ميشود. ما از جسم خودمان بيرون ميآييم و در دنيايي رها ميشويم و سعي بر تحقق بخشيدن به آرزوهايمان داريم. باز، به خودمان بازميگرديم و سپس ميميريم. نيويورک جزء بهکل يک زندگي را از 40سالگي تا 80سالگي دنبال ميکند. کادون کوتارد (فيليپ سيميور هافمن) يک کارگردان تئاتر است با تمام غرغرها و دلسوزيهايش و با تمام تکبرات و ترسها و خصايصي که شاخصه اين حرفه است. واضحتر بگويم، من ميتوانم جاي او باشم، شما ميتوانيد جاي او باشيد. او ميتواند جو پلامر باشد. شغل، جنس، نژاد، محيط، تمام اين تغييرات در ما هست، اما انسان در آخر هماني ميشود که بود. فلم چگونگي اين جريانات را نشان ميدهد. اگر خوششانس باشيد و يک زندگي معمولي همانند اکثر مردم داشته باشيد، به چيزهايي که نياز به انجامش داريم و دوست داريم انجام دهيم، ميرسيم.
   کادونن با بودجهاي که از طرف يک بنياد هنري خاص بهدست آورده يک پروژه عجيب را اجرا ميکند! جزءبهجزء زندگي خودش و اطرافيانش را در شهر نيويورک بهصورت يک تئاتر خوب ترسيم ميکند. اينجا همهچيز فلم بهصورت ديوانهوار به هم ميريزد. يک نمايش درون يک نمايش ديگر تا آخر... تا حدي پيش ميرود که اين تئاتر با زندگي واقعي يکي ميشود. جالب است بدانيد که نقطه قوت فلم در اين است که فکر ميکنيد موضوع آن درباره تئاتر است ولي اينگونه نيست!
 خواب ابدي
  خواب ابدي، خواب بزرگ يا خواب گران يک فلم جنايي به کارگرداني هاوارد هاکس است که در سال 1946 اکران شد. اين فلم بر پايه رماني به همين نام اثرِ ريموند چندلر ساختهشده است. در سال 1997، کتابخانه کنگره اين فلم را به لحاظ فرهنگي، تاريخي و زيباييشناختي، پراهميت قلمداد کرد و آن را به فهرست ملي ثبت فلم افزود. يکي از دلايل شهرت اين فلم، موضوع بغرنج و پيچيده داستان آن است.
 هنگام فلمبرداري، نه کارگردان و نه فلمنامهنويس، هيچيک نميدانستند که آيا اوون تيلور راننده شخصي ويويَن (با بازي لورن باکال) خودکشي کرده يا به قتل رسيده است؛ بهنحويکه به نويسنده رمان يعني ريموند چندلر تلگراف زدند تا از او بپرسند که ماجرا چيست.
 چندلر بعدها در نامهاي به يکي از دوستانش نوشت: آنها تلگراف زدند... تا از من بپرسند، اما لعنت بر شيطان، خودِ من هم نميدانستم. جالب آنکه ريموند چندلر متوجه شد، بازيِ مارتا ويکرز (در نقش کارمن) آنچنان چشمگير است که در صحنه دوتايي او با لورن باکال (در نقش ويويَن، شخصيت اصلي زن فلم)، بازيِ باکال را تحتالشعاع خود قرار داده و در نتيجه، تهيهکنندگان فلم مجبور شدند قسمت اعظم بازي ويکرز را حذف کنند تا شخصيت ويويَن اهميت و جلوه خود را از دست ندهد.
بندزن، خياط، سرباز، جاسوس
اين فلم جاسوسي محصول 2011 بريتانيا و فرانسه به کارگرداني توماس آلفردسون است که براساس رماني اثر ژان لو کره و بازيگري گري اولدمن در نقش جرج اسمايلي توليد شده است. شرح داستان اين فلم اينگونه است که درحال حاضر جنگ سرد باعث شده تا کشورها چهارچشمي حواسشان به حرکات مشکوک و غيرمنتظره يکديگر باشد تا مبادا کشوري دست از پا خطا کند و شعله جنگ ديگري برافروخته شود. سرويس اطلاعات جاسوسي بريتانيا نيز بهنوبه خود سعي در کنترل اوضاع دارد و به دنبال راهي براي کاهش تنش ميان کشورهاست.
 در جديدترين ماموريت اين سازمان، يکي از افراد ارشد سازمان به نام کنترل (جان هارت) تصميم ميگيرد جاسوسي را به شهر بوداپست هنگري بفرستد تا در آنجا سروگوشي آب دهد، اما اين ماموريت بنا به دلايل نامعلومي با شکست مواجه ميشود و به همين جهت، کنترل اجبارا از کار کنار گذاشته ميشود. اما اين شکست براي بريتانيا چندان خوشايند نيست چراکه به حيثيت اين سازمان در جهان خدشه وارد شده است. از اينرو تصميم گرفته ميشود تا يک جاسوس کارکشته به نام جورج اسمايلي( گري اولدمن) که درحال حاضر در بازنشستگي به سر ميبرد را به کار برگردانند تا از خيانتهاي انجامگرفته پرده بردارد. اسمايلي با قبول درخواست سازمان، بار ديگر بر سر کار خود بازميگردد اما متوجه ميشود که اوضاع بسيار پيچيدهتر از آن است که سازمان فکر ميکرده است و ... .
در اينجا ما کاملا مطمئنيم رماني که ژان لو کره نوشته است، کاملا واضح است و تمام اتفاقاتي که براي شخصيت اصلي اين رمان يعني جرج اسمايلي ميافتد خيلي عجيبوغريب نيست، ولي ظاهرا آلفردسون و دو فلمنامهنويس همراهشان بريدجت لوکانر و پيتر استراگان بهگونهاي اتفاقات را روايت کردهاند که با وجود روايتهاي تودرتو و خيانتهاي زياد، خيلي سخت ميتوان در مسير اصلي فلم پيش رفت و چيزي را فهميد. اغلب بينندهها بايد چندين بار فلم را ببينند تا بتوانند تکههاي فلم را کنار هم قرار دهند و بفهمند که چه اتفاقي افتاده و چه کسي چه بلايي به سر بقيه آورده است. منظور کلي ما اين است که راههاي بدتري هم وجود دارد که بهجاي ديدن دوباره اين فلم زمان خود را تلف کنيم.
چشمه
 چشمه فلمي به کارگرداني دارن آرونوفسکي و با بازي هيو جکمن و ريچل وايس محصول 2006 آمريکاست که در 22 نوامبر 2006 اکران شد؛ فلمي است که بيشک در 95 دقيقه زمانش بارها اشک را بر گونههاي بيننده حساس جاري خواهد ساخت. چشمه آخرين ساخته فلمساز شهير آمريکايي، دارن آرونوفسکي است که در سال 2006 و بعد از حدود 6سال زمان که صرف ساختهشدنش شد به نمايش درآمد. فلم از سه داستان تودرتو تشکيل شده است که در انتها به هم ميپيوندند. با هم نگاهي مياندازيم به اين اثر بينظير.
 فلم با داستان يک شواليه قرن شانزدهمي اسپانيايي به نام توماس آغاز ميشود. او در جنگلهاي محل زندگي ماياها سرگردان است تا شيره افسانهاي درخت حيات را براي ملکهاش بيابد. داستان دوم و اصلي به زندگي داکتر تام کرئو ميپردازد که ديوانهوار به دنبال درماني براي سرطان ميگردد تا همسر دلبندش را از مرگ نجات دهد.
 در داستان سوم که پانصدسال بعد روايت ميشود و بسيار سورئاليستي است تام را دنبال ميکنيم که در فضا روان است، شناور بر جزيره کوچکي که تنها درختي کهنسال در آن وجود دارد. آنها به سمت يک سحابي عازماند که زماني از آن بهعنوان مکان آرامش سخن گفته بود.
فلم بيانکننده اين حقيقت است که انسان قرنهاست که در افسانه يا واقعيت به دنبال راهي براي پيشگيري از مرگ بوده و هست (جايي از فلم دکتر تام ميگويد: مرگ هم يک بيماري است. پس حتما درماني دارد و من آن را پيدا خواهم کرد) اما آيا خود مرگ بهتنهايي بهعنوان تولدي دوباره، زيبا نيست. واقعا اين فلم نيز چالشبرانگيز است که شما در پايان فلم نميدانيد که بحث اصلي چه بود و روند رويدادها از دستتان درميرود.