صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

جمعه ۱۰ حمل ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

رمان «از یاد رفتن» روایتی متفاوت از یازده سپتامبر

رمان «از یاد رفتن» روایتی متفاوت از یازده سپتامبر

محمدحسین محمدی نویسندۀ افغانستانی ساکن سویدن است. محمدی پدیدآورندۀ رمانها و مجموعه داستانهای زیادی می باشد. او بیشتر از جنگ مینویسد. جنگهای خونآشامی که چهل سال است همه را نابود کردهاست و چهل سال است که مردم بوی خوش زندگی را ندیدهاند. محمدحسین محمدی کودکیاش را در افغانستان و میان خمپارههای جنگ گذرانده و از همینرو هم متأثر از دوران کودکی‌‌اش است. در تمامي رمان و داستانهای محمدی آثار جنگ به وضوح دیده میشود.
«از یاد رفتن» یکی از رمانهای محمدی است که اولین بار در سال ۱۳۸۶ توسط نشر چشمه در ایران منتشر شد. بعد از آن، چاپ دوم این رمان را انتشارات تاک به عهده گرفت که تا بهحال به چاپ پنجم رسیدهاست. اگرچه این کتاب به راستی به لحاظ شکلی رمان به حساب نمیآید، اما برندهی نهمین دوره جایزهی ادبی منتقدان و نویسندگان مطبوعات ایران به عنوان بهترین رمان سال ۱۳۸۶ انتخاب شده است. از آنجای که محمدحسین محمدی با داستان «مردگان» خود در ایران شهرتی زیادی کسب کرده بود، این رمانش نیز مورد استقبال زیادی قرار گرفت، اما برعکسِ ایران در افغانستان چندان استقبال نشد.
داستان این رمان، روایت تازه از یازده سپتامبر است. روایتی از داخل افغانستان، روایتی از مردم عادی که در یازده سپتامبر چه وضعیتی را سپری میکردند. شخصیتی اصلی داستان کسی است بهنام «سیدمیرک شاه آغا». آغاز داستان از بیدار شدن سید میرک شاه آغا شروع میشود: «سید میرکشاه آغا از خواب بیدار میشود... ص، ۱۰» داستان از زبان سوم شخص روایت شده و همینگونه به پیش میرود.
سیدمیرکشاه رادیویش باتری تمام کرده است و سید برای اینکه از اخبار دنیا مطلع شود ناچار است به دنبال باتری به شهر برود. باتری هم وسیلهی شده برای تعلیق تا بار روایی داستان را به پیش ببرد و هم نوع شخصیت دیگر داستان است. سیدمیرکشاه آغا بدون رادیوی خود هیچ موجودیتی ندارد، چون موجودیتی او را اخباری تعیین میکند که از رادیو میآیند.
«به یاد میآورد امروز دو روز میشود که از دنیا بیخبر مانده است. دو روز است که خبر ندارد در کابل چه گپ شده و یا از قندهار چه فرمانهای صادر شده است. به یاد پنجسال پیش میافتد، وقتی که سمت شمال سقوط کرد و طالبها مزار را گرفتند و او رادیویش را پُت کرد که مبادا آن را بگیرند و چند روز رادیو گوش کرده نتوانسته بود. ص، ۲۵ - ۲۶»
داستان از پانزده کم هفت بجهی صبح شروع و تا بیست و پنج کم هشت بجهی شب پایان مییابد. در این چند ساعت زندگی سیدمیرک شاه آغا را از بیدار شدنِ خواب تا چای خوردن و رفتن به شهر دنبال باتری رادیو و برگشتنش به خانه با جزئیات کامل روایت میکند. محمدی میخواهد با این کار خود، یازده سپتامبر و وضعیتی مردم افغانستان را در آن روزها به تصویر بکشد و زندگی و روزمرگی یک پیرمرد را در آن دوران نشان بدهد. نشان میدهد که دختر سید میرک شاه آغا بخاطر طالبان و ظلم طالبان سیاهچال نشینی شده است که حتی برای همسایههایش وجود ندارد. زنی که وجودش در زمان طالبان و شاید در همه تاریخ انکار شده است.
محمدحسین، در توصیف جزئیات فوقالعاده عمل میکند و در حقیقت شرح همین جزئیات بیمقدار است که از یک روز زندگی پیرمردی، داستان بلند میسازد و همین جزئیات است که خواننده را وارد فضای ذهنی نویسنده، وارد افغانستان قبل طالبان، وارد خانه سیدمیرکشاه آغا و سوار گادی انور میکند. خواننده را به نماز خواندنی بیوضو به مسجد میبرد و به خوردن نان و چای و کشمش در قهوه خانهای در مزار شریف مهمان میکند و او را شریک دلهرهها، امیدها و سرنوشت و سرگذشت مردم مزار شریف میسازد.