صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

پنجشنبه ۹ حمل ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

نگاهی به مجموعه داستان «سنگ و سیب»

 نگاهی به مجموعه داستان «سنگ و سیب» نویسنده : فریده فریاد

مجموعه داستان «سنگ و سیب» که متشکل از 12 داستان کوتاه است، از نویسنده و شاعر موفق کشور «حسین حیدربیگی»  در سالهای متمادی نوشته  شده و در بهار 1382 توسط انتشارات عرفان به بار اول در بازار کتابفروشان کابل عرضه شد. این مجموعه به زودترین وقت توانست علاقمندان زیادی را به خود جذب کند. داستانهایی که در این مجموعه آمده است، بیانگر واقعیتهای اجتماعی به زبان ساده و گاهی طنزآمیز است. این مجموعه داستان کوتاه، با داستانِ تحت عنوان «نیمروزخاکستری» آغاز میشود. از همین نخستین داستان معلوم میشود که محتوای این مجموعه همانا مضامین نهفته از جامعۀ امروز را بازتاب میدهد. داستان «نیمروزخاکستری» بیانگر آن است که دغدغهای اصلی نویسنده جنگ و نابسامانیهای جامعه است و دغدغههای فردی او نسبت به تحولات و جنگهای کشور است که به زبان ساده و کاربرد بعضی ترکیبات عامیانه بیان شده است. نویسنده در این داستان، پدیدۀ جنگ را به صورت غیر مستقیم به تصویر کشیده است.
در این داستان روباهی است که با جسد یک مرد روبهرو میشود؛ ولی در اول به او نزدیک نمیشود، چون هراس دارد که مبادا مثل جفتش به دست آدمها کشته شود. با وجود اینکه جسد در زیر آوار برف گم شده است و فقط دست آن معلوم میشود، ولی آنچه در ذهن روباه میگذرد دغدغههای انسان است.
دومین داستان این مجموعه به نام «گالوان» است که با یک تصویر متفاوت و زبان ساده و عامیانه گوشهای از وضعیت فعلی جامعه را بازتاب داده است.
« راحت بشین. مانده شدهای! خوب شد که بابایت زمینش را گال نمیکارد و تو میتوانی راحتتر زندگی کنی. راحتی که نیست از پشت بز هم آدم رودهبر میشود، ولی دم چاشت می توانی «قُل بالا و قُل شیو» کمی چکر بزنی. چطور شد که امروز از من سر زدی؟ نشود راه گم کرده باشی، ها؟ مثل موشی که دیروز دواندم. نه، خوب کجایم، حالم حال کولالی است از بس که اولاهای، اولاهای میگویم. از گل صبح تا شب میگویم اولاهای، نمیدانم تا کی بگویم اولاهای؟ در این قهر تموز، روز تا بیگاه در بین کشت ایستاده میشوم و زوزه میکشم: اولاهای، اولاهای...»
همینگونه آخرین داستان این مجموعه تحت عنوان «وقتی بهار بیاید»، است. این داستان روایت کودکی است که همواره سراغ پدرش را از مادرش میگیرد، روزها و شبها را در انتظار پدرش است و یگانه آرزویش دیدار پدرش است، همیشه از فرط تنهای با تصویر که از پدرش دارد صحبت میکند و با زبان کودکانه وعدههای دیدار با پدرش را میدهد، تصویر از پدر را میبوسد و همواره به آن زل زده و اندیشههای گوناگون ذهن این کودک را مصروف میکند، او به امید دیدن پدر لحظه شماری میکند ، با برفها صحبت میکند و در دنیایی کودکانه خود با زبان نرم و ملایم خصاب به برفها میگوید زودتر آب شوید تا من به دیدار پدرم بروم؛ اما وقتی که مادرش او را به دیدن پدر میبرد، او خود را روی سنگ قبر پدر میبیند ، پدر که خود را قربانی نابسامانیهای اجتماع کرده است.
«... به خانه میآیی به عکس بابا نگاه میکنی. بارها پرسیدهای که «این عکس را کی و در کجا گرفتهای؟» و جوابها را تکراری شنیدهای و باز پرسیدهای: «مادر این عکس را بابا کی گرفته؟» باز همان جواب؟ «کابل، دوران عسکری» به چشمان عکس بابا تیز نگاه میکنی. برایت یک دنیا محبت را معنی میکند. لبخند شیرین بر لب دارد و تو پیش چهرۀ مهربانش میخشکی، فکر میکنی، زیر لب میگویی: «بابا! ما که با این برف زمستانی پیش تو آمده نمی توانیم. مادر این طوری میگوید، اما تو چرا نمیآیی؟  راستی همین دیشب خواب دیده بودم که آمده بودی، مرا سر زانویت نشاندی و موهایم را شانه کردی، آن قدر مهربان و آهسته که اصلا درد نمیکرد و برایم قصه گفتی...»
 نویسنده علاوه براین داستان در تمام داستانهای این مجموعه چون (خرس، سنگها و سیب نورس، باتور، سیم آخر، درهی مارتو، گاوسنگها، حاج اسماعیل خصیگر، من مردهام و آیه سرخکان» چهرۀ واقعی جامعه و این جغرافیایی جنگ زده افغانستان را هنرمندانه بازتاب داده است؛ تصویری که در داستانهای این مجموعه دیده میشود، بدون شک متفاوت از آنچه میبینیم و میشنویم، است.
حیدربیگی مضامینی را در داستانهایش ارائه میکند که در درون این مضامین، فقر، جنگ، نابسامانیهای اجتماعی و روابط انسانی و انساندوستی از زاویههای متفاوت نگریسته شده است.
با خواندن این داستانها جنگ و فقر اجتماعی توجه خوانند را به خود جلب میکند با وجودی که پدیده جنگ و فقر حضور مستقیم در داستانها ندارد؛ اما مکان وقوع حادثهها وقتی سرزمین چون افغانستان به خصوص روستاها باشد بدون تردید، هرگونه داستانی که باشد گوشه‌‌ای از آن برمیگردد به وضعیت فعلی این سرزمین که همانا جنگ و فقر است و به هراندازهای که نویسنده کوشش کند تا چهره‌‌ای فقر را عریان نسازد، بازهم سایه این فقر و بدبختی در داستانها نمایان میشود. حیدربیگی نیز سعی دارد تا از پرداختن به چهره ای فقر وجنگ بپرهیزد؛ ولی در سراسر داستانهایش، خصوصا در این مجموعه فقر و جنگ سایه افکنده است و محل وقوع حادثهها نیز روستاها و محیطهای باز است و قهرمانان این داستانها را معمولا ساکنان روستاها شکیل میدهد.