صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

پنجشنبه ۹ حمل ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

شاعرانه سکنا گزیدن - قسمت اول

شاعرانه سکنا گزیدن - قسمت اول

منظور از سکونت کردن چیست؟ آیا وقتی از سکونت داشتن و سکونت کردن حرف میزنیم صرفاً قرار گرفتن و زیستن در یک مکان مشخص را منظور میکنیم و یا اینکه از طریق این سؤال میتوانیم افقهای جدیدتر را نیز به رویمان بگشاییم؟ قطعاً که متن پیشرو به سکنا گزیدن به معنای سطحی و معمولیاش چندان توجه ندارد، بلکه میخواهد در صدد پردازش آن از روزنه فلسفه و هنر برآید.
بحث «بیخانمانی» بشر در عصر حاضر نه یک بحث ناشناخته است و نه یک بحث بیش از اندازه انتزاعی، بلکه این بحث بخش عظیمی از واقعیتهای زندگی روزمره مان را در خود تنیده و «بیخانه بودن» (بیشتر به معنای فلسفی) برای آدمهای عمیق به معنای صریح و جدی و برای آدمهای سطحی به صورت خفیف مطرح است. و یا به عبارت دیگر، دغدغه سکونت داشتن و اصالت مندانه زیستن برای کمتر متفکر و روشنفکری است که مسئله نباشد. این مسئله به صورت ناخواسته  خود را بر ما تحمیل مینماید؛ چون بخشی از واقعیتهای غمانگیز زندگی مدرن میباشد. به هر صورت، اما این هایدگر بود که روی این مسئله به صورت جدی به تفکر پرداخت و آن را به مبحث قابل تأمل و چالش برانگیز در حوزه فلسفه مبدل نمود. واضح است که مسئله هایدگر نه تنها از لحاظ نظری غنی و پر قدرت است، بلکه به لحاظ انضمامی و عینی نیز پشتوانههای منطقی فراوان دارد.
به باور هایدگر زندگی اصیل در پرتو با همی بودنِ «نامیرایان»، «فانیان»، «زمین»، و «آسمان» شکل میگیرد. فانیان (یعنی انسانها) برای یک زندگی اصیل نیاز به آن سه موجود دیگر نیز دارد. اما انسان قبل از همۀ اینها مراقب و شبان هستی است. منظور هایدگر از هستی صرف اشیای مادی و کائنات نیست، برای هایدگر هستی عبارت از همۀ آن امکاناتی است که میتواند در زندگی انسان واقع شود. به همان اندازه که هستیِ انسان برای هایدگر مهم است وجود نامیرایان، زمین و آسمان نیز اهمیت دارد. اما او نقد جدی به زندگی مدرن و تفکری که در پس پشت تکنالوژی و باور عموم وجود دارد، وارد میکند. البته نقد او صرفا به زندگی مدرن خلاصه نمیشود و خوانندهای که اندکی با تفکر هایدگر آشنا باشد درک خواهد نمود که مسئله «فراموشی هستی» چگونه در تفکر هایدگر معنا میشود! ولی با اینوجود او برآیند و نقطه اوج «فراموشی هستی» را در تفکر و زندگی مدرن کشف میکند. چون به باور هایدگر در زندگی مدرن فقط انسان است که در هستی جایگاه دارد و آدمها خودشان را به صورت سخیفانۀ ارباب هستی میدانند. در زندگی مدرن جایگاهی که باید برای آن سه موجود دیگر در نظر داشته شود خالی است و روی این لحاظ زندگی آدمها از درون پوچ شده است. دکارت میگفت انسان ارباب طبیعت است و دیگر موجودات (خصوصاً حیوانات) ماشینیاند که باید به خدمت انسانها درآیند- البته دکارت همین نظر را دربارۀ طبیعت نیز داشت. در این صورت بود که دکارت شکاف عمیق میان سوژه و ابژه به میان آورد و زمینه را برای پوچی زندگی فراهم کرد. از این رو خیلی بعید نیست که انسانی که خود را مالک و ارباب هستی میداند و زمین را صرفاً به شیء برای تولید انرژی تبدیل کرده است زندگیاش را به صورت نکبتباری پوچ و بیمعنا مییابد. اما هایدگر برای رفع این مسئله امر «در-جهان-هستن» را مطرح کرد و خواست از این طریق بر مشکلات تفکر تاریخ غربی (علیالخصوص تفکر دکارت) غلبه نماید تا بتواند افقهای جدید را به روی بشریت بگشاید.
انسان برای زندگی کردن به طبیعت نیاز دارد، یعنی ما «درجهان» قرار داریم، اما طوری از طبیعت بهرهبرداری میکنیم که انگار طبیعت صرفاً یک چیزی بیرونی، زاید و خارج از زندگی ما است. در صورتیکه چنین نیست و طبیعت یگانه پشتوانه و ستونی است که پایههای زندگی به واسطه آن استوار میماند. روی همین موارد بود که چرخش فکری هایدگر از سمت دازاین به عنوان «آشکار کننده هستی» به دازاین به عنوان «شبان هستی» کلید خورد. یعنی هایدگر در دورۀ اول فکری خود باور داشت که دازاین صرف آشکار کننده هستی است و هستی فقط به واسطه انسان آشکار شده و معنا مییابد. اما این تفکر کمکم دچار تحول شد و هایدگر از این روزنه به سمتی عبور کرد که بعد از آن انسان نه به عنوان آشکار کننده هستی، بلکه انسان به عنوان «شبان» هستی تعریف میشد، گرچند مرحله دوم فکری هایدگر به معنای این نیست که تفکر مرحله اول او را نقد و یا نقض کند، بلکه تفکر دوره اول خود به خود او را به سمت مرحله دوم میبرد، باید از هستی مراقبت میکرد. چون زندگی آدمها به طور گریزناپذیری منوط به طبیعت است، بناءً باید به صورت جدی مراقب آن باشد. به همین دلیل بود که او مخالفت خود را با تفکر ابزاری و تکنیکی اعلان کرد. تعریف هایدگر از اصالتمندانه سکونت داشتن، و در عین حال شبان هستی بودن چنین است: «خصیصه اساسی سکنا گزیدن همین آسیب نرساندن و حراست است». اما صرف آسیب نرساندن و حراست کردن نمیتواند زمینه را برای شاعرانه سکنا گزیدن مهیا کند. برای اینکه انسانها بتوانند از هستی به عنوان یگانه پایگاه حیات حراست کنند، ابتدا باید «چگونه سکونت کردن» را بیاموزند. هایدگر مینویسد: «مصیبت واقعی سکونت کردن در این امر نهفته است که فانیان هر بار که میخواهند از نو ماهیت سکونت کردن را جستوجو کنند میبینند که همیشه باید نخست سکونت کردن را بیاموزند» (فلسفه تکنالوژی، ص۱۵۴).
«سکنا گزیدن» نقل قولی از یک قطعه شعر هولدرلین است: «با آنکه بسیار سزاوار است، اما انسان شاعرانه بر این زمین سکنا میگزیند». شاعرانه ساکن شدن در زمین در تفکر دور دوم هایدگر مطرح است. روی این لحاظ شاعرانه سکنا گزیدن را میشود به واسطه این ایده که دازاین «شبان هستی» است و در عینحال «در جهان» قرار دارد بهتر توضیح داد. مبحث سکنا گزیدن به معنای نزدیک ساختن انسان به «سرشت» آن است. یعنی گسترش و توضیح این فکر که چگونه میشود در عصر مدرن آدمها اصالتمندانه و با معنا زندگی کند. زندگی اصیل، بر حسب سرشت انسانی و با معنا در پرتو همسویی با ذات آدمی ممکن است. اما رسیدن به مطلوب قبل از همه بایستی ما را با پرسش مواجه سازد که ذات انسان چیست؟ «ذات انسان سکنا گزیدن است. انسان بودن به معنای اسکان داشتن است» (فلسفه هنر هایدگر، ص ۲۰۳). شاعرانه سکنا گزیدن به معنای بیرون آورن «وجود» از خفا و مغاک فراموشی است. شاعرانه سکنا گزیدن زمانی برای انسان مقدور خواهد بود که قبل از همه خودش را از دام تفکر متافیزیکی (فراموشی هستی) آزاد است. شاعرانه سکنا گزیدن به معنای آوردن آدمی در «خانه» است، حداقل از این لحاظ که زمین را به عنوان یک امر قدسی در نظر دارد. اما با این حال «اسکان، در قدم نخست، نوعی امنیت بنیادین است، فرد ساکن خود را مورد مراقبت عالمش میبیند و به واسطۀ آن از خطر در امان است و دوم، به معنای حفظ و مراقبت عالم توسط ساکن است. پس به طور خلاصه سکنا گزیدن به معنای مراقبت کردن و مراقبت شدن است» (فلسفه هنر هایدگر، ص ۲۰۹). سکنا گزیدن شاعرانه انسان را به سمت نوعی از معنویت و آرامش فرا میخواند که با آرامش و معنویت دینی کاملاً متفاوت است. این آرامش طلبی قهرمانانه، خلاقانه و اصیل است بدون آنکه زندگی را در نسبت با یک موجود متافیزیکی و موهوم معنا کند  با همۀ اینها، فکر میکنم برای اینکه خواننده گیج نشود و تصورش را از «متافیزیک» در اندیشه هایدگر روشنتر کند، بهتر است یک تعریف از متافیزیک را اینجا بیاوریم. اما قبل از آن باید گفت که تمام تلاش هایدگر این است تا جهان را از تفکر مسلط (یعنی تفکر متافیزیکی و علمی که فقط از زمین به عنوان منبع انرژی برای سود جوییهای هر چه فراوان استفاده میکند) برهاند و از این طریق نوعی از تقدس و معنویت را در زندگی آدمی بازگرداند. تیموتی کلارک در کتاب «مارتین هایدگر» متافیزیک را در اندیشه هایدگر از زبان ژاک دریدا، چنین تعریف کرده است: «کل متافیزیک، از افلاطون تا روسو، از دکارت تا هوسرل، در این مسیر پیشرفته است، تصور خیر در برابر شر، مثبت در برابر منفی، خالص در برابر نا خالص، ساده در برابر پیچیده، ذاتی در برابر عرضی، امر مورد تقلید در برابر امر تقلیدی و غیره و این تنها یکی از نشانههای متافیزیک نیست، این ضرورت متافیزیک است، همانچه پایدارترین، ژرفترین و مقتدرترین ضرورت بوده است» (همان، ص ۲۴۱). در یک صورتبندی دیگر از این حرف میتوان گفت که هایدگر مابعدالطبیعه را به معنای عقلگرایی، اثباتگرایی و علمگرایی به کار میبرده است؛ نیتجۀ آن هم واضح است که روشنگری، تصرف کامل بر طبیعت و در نهایت حرکت به سمت نوعی از تخریبگری آن است. به همین دلیل او نسبت به علم، با تعاریف خاص خودش، عمیقاً مخالف بود. احتمالاً خواننده گمان کند که هایدگر نوعی به میان آورن نوعی احساسگرایی و غیر منطق اندیشی بوده است، ولی باید گفت که او خودش را میراثدار یونان باستان میداند؛ جایی که مردمانش با تفکر منطقی آشنا نبودند، اما در عینحال خلاف منطق هم عمل نمیکردند. از آن میان هایدگر به غایت ستایشگر هنر در یونان باستان میباشد. به باور هایدگر، هنر در یونان باستان اساساً برای آنها جهانی را خلق میکرد. یعنی در کنار اینکه یک رویکرد نسبتاً پیشپا افتاده (کسب آرامش به واسطه هنر) به هنر داشتند، اما در عینحال از طریق هنر به ذات و سرشت انسانیشان نزدیک میشدند. ژولیان یانگ، با تبعیت از هایدگر، هنر یونان را اینگونه تعریف میکند: «هنر یونان به اساسیترین نیاز پاسخ میدهد. زیرا، به نحو بدیهی، فهم چگونه زیستن، امری است که همهی ما به آن محتاجیم. اما آرامش روانی، اگر چه لذتبخش است، اما ضرورتی مطلق ندارد» (فلسفه هنر هایدگر، ص۲۹). روی این لحاظ او به هنر مدرن نیز توجه جدی نشان میداد، سوای اینکه به نواقص و انحرافات آن نیز اشراف داشت.