صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

جمعه ۳۱ حمل ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

شاعرانه سکنا گزیدن

شاعرانه سکنا گزیدن

نویسنده : عباس اسديان
کیارستمی، در تمام فیلمهایش به یکی از پرسشهایی اساسی میپردازد. با وجودی که پرسشها در هر فیلمی اندکی تفاوت دارند، اما با این حال یک مخرج مشترک هم در این فیلمها وجود دارد و آنهم «معنا و اهمیت زندگی» است. به باور بعضی از منتقدین، کیارستمی از عینکی به جهان میبیند که یک چشماش «مرگ» است و آن دیگری «زندگی».
تم فیلم «باد مارا خواهد برد» دربارۀ مرگ است اما به شدت توصیفگر زندگی است. نقدینگی که در زندگی در اختیار ما قرار دارد به مراتب به نسیهباوری های دینی ترجیح داده میشود. مصداق این سخن را شعری از خیام آورده است: «... که آواز دهل از دور خوش است».
فیلم مورد نظر ما از آن فیلمهایی است که با ظرافتها و خلاقیتهای عجیب در صحنهسازیهای بصری و سمعی ما را به سمت مسئله چگونه زیستن میکشاند. محور بحث ما اما در این مقاله این نکته است که این فیلم در صدد نقد زندگی مدرن است، اما در عین حال که زندگی مدرن به گونهای در این فیلم نقد شده است، ولی از بعضی سطوح با دیدۀ خوشبینانه به آن نگریسته شده است. از اینرو میشود در اینجا پلی زد میان تفکر ژیژک دربارۀ کارهای کیارستمی و اندیشه «شاعرانه سکنا گزیدن» مارتین هایدگر. یعنی هر سه نفر به یک نکته مشترک چشم دوخته‌‌اند، نقطهای که در آن شاعرانگی و اصالتمندانه زیستن ممکن میشود. اما معلوم است که راههایی را که هر تای از این متفکرین برای رسیدن به آن نکته انتخاب نمودهاند تفاوتهایی دارند.
از مهمترین وجهی که کیارستمی در این فیلم از زندگی مدرن استفاده برده است و احتمالاً به آن خوشبین است، استفادۀ او از امکاناتی است که زندگی مدرن برای بهتر شدن و شکوفا شدن «هنر» در اختیار ما قرار میدهد. نمونه بارز آن در این فیلم «دوربین عکاسی» است که از نابترین و دلانگیزترین صحنههای زندگی اصالتمند (در این فیلم طبق خوانش نگارنده زندگی روستایی) تصویربرداری میکند. اما معلوم است که نقدهای فراوان بر زندگی مدرن وجود دارد، از آن جمله ما مسئله «سکنا گزیدن» را در نظر داریم. آنطور که در این فیلم مشاهده می‌‌شود زندگی مدرن با وجودیکه امکانات فراوان برای بهتر زیستن و در آسایش زیستن برای فراهم مینماید، اما میبینیم که برای اصالتمند زیستن به آدمها کمک چندان نکرده است. ما گرچند امکانات فراوان برای زندگی جمعی داریم، اما واقعیت این است که در این عصر آدمها به گونه فلاکتبار فلکزده و مأیوس به نظر میرسند. زندگی در عصر حاضر آدمها را به ماشینها نزدیک نموده است نه به خودشان. این حرفها گرچند به معنای مخالفت مطلق با تکنولوژی نمیباشد، ولی خیلی هم با لحن خوشبینانه بیان نشده است. خوانندهای که با تئوری «فلتر بزرگ» آشنا باشد حتماً دلیل این بدبینیها را درک میکند.
فیلم «باد ما را خواهد برد» را میتوان به عنوان فیلمی خوانش کرد که در صدد نقد کردن زندگی مدرن به دلیل آغشته شده در متن ماشینها است. زندگی اصالتمند (در این فیلم زندگی روستایی) و زندگی مدرن و شهری که با ماشینها عجین شده است، طوری در این فیلم به نمایش گذاشته میشود که بیننده به صراحت میتواند درک نماید که عباس کیارستمی (سازنده فیلم) خواسته است زندگی مدرن را نقد کند. گرچند در متن فیلم به صورت مستقیم اشارۀ به زندگی شهری نشده است، اما از نشانههایی که به کار رفته است به وضوح میتوان فهمید که اولویت به زندگی روستایی داده شده است. زندگی مدرن، سرد و بیروح است و آدمها را بیعاطفه بار میآورد. به یک معنا، احساس شاعرانه، یا به قول هایدگر «شاعرانه سکنا گزیدن»، و زیستنِ توأم با احساس در زندگی مدرن وجود ندارد. ماشینها، به عنوان بزرگترین پیآیند زندگی مدرن، با وجودیکه آدمها را به هم نزدیک میسازند، اما روحاً و قلباً آدمها را از همدیگر دور ساخته است. یعنی آنطور که از زندگی مدرن انتظار میرفت نتوانست در نزدیک کردن آدمها موفق عمل نماید. در زندگی مدرن، آدمها در فضای مجازی و بیروح زندگی میکنند. منتها یک دلخوشی هم در آن وجود دارد، و آنهم اینکه جهان را به «دهکده کوچک» تبدیل نموده است. ولی این دلخوشی در کنار خود یک برآیند دیگر هم دارد و آن این است که میزان خشونت به مراتب در این وضعیت بالا میرود. در فیلم مذکور، موبایل به عنوان نمادی از زندگی مدرن به کار گرفته شده است و به واسطه همین وسیله است که با هنرمندی تمام بیان شده است که ماشینها چگونه زندگی اصالتمند و با معنا را از ما گرفته است. در یک کلام، زندگی مدرن به گونه نکبتباری در جهت معنا بخشی به زندگی شکست خورده است. ماشین آدمها را از هم دور ساخته و در نتیجه احساس ما را نسبت چیزهای بسیار خشک و بیروح بار میآورد. زندگی مدرن به گونه رقتباری حول یک محور و مسیر گردش دارد. در زندگی مدرن آدم میداند که کارهایش چگونه برنامه ریزی شده است و این واقعاً کلافه کننده است که بدانیم بعد از فلان کار فوراً باید کاری بعدی را انجام بدهیم. این ویژهگی زندگی مدرن ما را به یاد مونولوگی از فیلم «پرندهباز الکاتراز» میاندازد: « زندگی در حصار زندان یک دور تسلسل است: یک مرد غذایی تو را از میان در به داخل میفرستد؛ خوردن غذا در تنهایی؛ استحمام هفتهی یکبار، قدم زدن روزانه در حیات پشتی، ماه یکبار اصلاح سر در داخل سلول، مطالعه در ذهن؛ راه میروی و قدمهایت را میشماری، هفته یکبار لباسهای تمییز و شسته شده برایت میدهند، قدم میزنی. اوضاع همیشه یکنواخت است، تنها راه تغییر دادن آن مریض شدن و رفتن به بهداری است. آدم کاری ندارد جز اینکه بنشیند و به ضربان قلبش گوش بدهد و ببیند چطور عمرش ذره ذره کوتاهتر میشود. چیزی که درون سر آدم میچرخد و آدم را دیوانه میکند این است که آدم صد در صد میداند بعد چه پیش میآید». در اندیشه هایدگر این مورد را میشود با تسلط تفکر تکنولوژیکی و «گشتل» بیان نمود. به باور هایدگر زندگی در عصر مدرن بیروح، پوچ و بیمعنا شده است. او دلایل فراوان برای صدق این ادعای خود بر میشمارد و مشخصاً یکی از این دلایل فراگیری گشتل است. گشتل را میشود به «قالببندی» ترجمه نمود. منظور هایدگر این است که زندگی در عصر مدرن درون یک چارچوب قرار گرفته است، یعنی همهچیز برنامهریزی شده است و باید از همان مسیرهای که قبلاً برای افراد تعیین شده است حرکت کند. این وضعیت باعث میشود تا جوهره و گوهر انسان (دازاین) زیر سوال برود و حتا نابود شود. تعریف هایدگر از انسان این است که میگوید وجودش در دازاین بودگیاش معنا میشود، یعنی موجودی که منتشر است؛ وجودش «این -جا»، «آن -جا» قرار دارد و به هیچوجه نمیتوان آن را درون یک قالب ریخت و بر اساس آن معنا نمود.
تکرار، یکی از بلاهتهای زندگی مدرن است، چون «تکرار» شور و شوق را از آدمها می‌‌گیرد. در این فیلم رفتن مرد به واسطه موتر از یک جاده مشخص (که بارها تکرار میشود) این ایده را بیان میکند که زندگی مدرن چیزی جز تکرار و بیعاطفگی نیست. در این فیلم، هر وقتی که مرد میخواهد غذا را با روح روستایی و در بین جمع صرف کند، برایش زنگ میآید و او مجبور است برای پاسخ گفتن به تماس راه نسبتاً طولانی را با ماشین طی کند. این کار او دو نکته را بیان میکند: اول، تنها شدن؛ دوم، گام گذاشتن در مسیری که کاملاً تکراری است. شاید کیا رستمی در این فیلم شعار «بازگشت به طبیعت» ژان ژاک روسو و احساس شاعرانه فروغ فرخزاد را – همانطور که نام فیلم برگرفته از شعری فروغ است - نسبت به زندگی در کنار هم قرار داده و از این طریق ما را تشویق به اصالتمند زیستن و دور شدن از روح سرد ماشینی و همآغوشی با طبیعت و با همدیگر نموده است.
از سمت دیگر اگر به فیلم نگاه کنیم خودمان را با یک سلسله «نماد»ها مواجه میبینیم که تأویل آنها خیلی مشکل به نظر میرسد. با این حساب این فیلم میتواند به شدت نمادین نیز تلقی شود. برای اینکه بتوانیم درک عمیقتر و نزدیک به حقیقت از این فیلم داشته باشیم باید به شکافتن نمادها نیز بپردازیم. یعنی ما باید بفهمیم که نمادهای که در این فیلم به کار برده شدهاند چه باری معنایی را درون خودشان حمل میکنند. مهمترین مواردی که از آنها میتوان به عنوان نماد نام برد اینهایند: سنگپشت، استخوان فسیل شده انسان، رودخانه، آیینه. اما قابل توجهترین آنها، و با توجه به اینکه ما در پی یک نوع خوانش پست مدرنیستی از این فیلم میباشیم، باید گفت که سنگ پشت به عنوان یک نماد پست مدرنیستی تلقی شده میتواند. حضور سنگ پشت در این فیلم این نکته را به ما میگوید که زندگی مدرن آدمها را سخت، سرد، بیاحساس و خشک بار میآورد. ما در برابر خیلی از چیزها بیتفاوت میباشیم، و وجدان بیدار و حساس برای جدی گرفتن آن در وجود ما مرده است.
اشاره دیگر که میتوان داشت این استکه زندگی مدرن تکراری و از پیش تعیین شده است. یعنی مسیر کارها به گونهی خسته کننده برای ما مشخص است، که این ویژگیاش زندگی آدمها را ماشینی بار آورده و برایمان بیش از حد کسل کننده و بدون جذبه میسازد. مثلاً در این فیلم کسی که زندگیاش در شهر رقم خورده است، و بعداً در روستا آمده، میبینیم که هر روز مجبور است یک مسیر مشخص و تکراری را طی کند بدون آنکه در این کار فضیلت و تازگیِ نهفته باشد و تازه هم اینکه این کار او را از بقیه دور میسازد و او نمیتواند برای در کنار دیگران بودن خودش را از اسارت مدرنیته آزاد کند.
در قسمتی از فیلم آدمها با ماشین قیاس شده و در ابتدا آدم را با ماشین عین هم فرض نمودهاند. آنجا که میگوید ماشین عین آدم است؛ زمانی که زیاد کار کند جوش میآورد. اما این دیدگاه به مرور تعدیل میشود و جای خود را به دیدگاه رقیب واگذار میکند: آدمها با ماشین به هیچوجه یکی بوده نمیتوانند. ماشین همیشه از اثر زیادت کار جوش میآورد ولی آدمها بعضاً از اثر بیکاری جوش میآورد. از اینجا است که شکاف عمیق در زندگی آدمها در عصر حاضر بروز میکند.
اما با این وجود خوشبینیهای هم در فیلم وجود دارد. اگر نتوان از خوشبینی نام برد، ولی به طور قطع میتوان گفت که سازنده فیلم به جانب زندگی روستایی گرایش دارد. در یک سکانس فیلم مشاهده میشود که مرد میخوهد سیگار بکشد اما به خاطر آنکه فضای روستا خیلی دل‌‌کش و صاف است باعث میشود تا او سیگار نکشد. دلیل او خیلی نا موجه مینماید. باورش این است که او با دود سیگارش هوای تمییز روستا را آلوده میکند. اما کسی که در کنار او است برایش آنچه را که باید گفته شود میگوید؛ یعنی با دود سیگار هوای روستا آلوده نمیشود. طبیعت قویتر از آن است که فقط با دود سیگار بتوان آلودهاش کرد، ولی خوب میبینیم که در سطح کلانتر این کار خیلی مشکل آفرین خواهد بود.
با تمام بدبینیهای که نسبت به مدرنیته وجود دارد، باید قبول کرد فضیلتهایی هم در آن وجود دارد. خب، اگر ما به آنچه که زمانه اقتضا میکند باور نداشته باشیم باید گزینهای هم داشته باشیم. ما زندگی مدرن را بد میگوییم ولی توصیفگر کدام نوع زندگی باید باشیم؟ برگشتن به غارها و زندگی صحرایی؟ قطعاً که پاسخ منفی است. اینجا باید به راه سوم فکر کرد، راه سومِ که به گونهای تلفیق از امکانات سنت و مدرنیته باشد. راه سوم کیارستمی اما کم و بیش استفاده کردن از امکانات سنتی و مدرن است؛ نه سراسر به مدرنیته باور دارد و نه سراسر به سنت، بلکه ایدهآل او یک نوع تلفیق سنت و مدرنیته است. در کنار این ، تفکر کردن به آینده و امکاناتی که زندگی مدرن در اختیار ما قرار میدهد نیز میتواند برای ما مایه امیدواری باشد. تفکر کردن، در این جهان یخزده و بیروح میتواند مأمنی برای ما قلمداد شود. «همینکه انسان در بیخانمانیاش تأمل کند دیگر بیپناه نیست، زیرا چنین تفکری فانیان را به اسکان فرا میخواند». برای همین است که هایدگر از «شاعرانه سکنا گزیدن» حرف زده است و من میخواهم به بهانه همین شاعرانه سکنا گزیدن پلی بزنم میان تلفیق و بهرهگیری از سنت جهت بهتر ساختن زندگی در عصر مدرن. صرفاً مدرن بودن برای انسانها ناممکن است و از سنت که هم باید گذر کرد.