صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

جمعه ۱۰ حمل ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

یادداشتی بر فلم «سفر در تاریخ»

یادداشتی بر فلم «سفر در تاریخ»

سفر در تاریخ؛ فلم دیدنی و آموزنده
به جایی اینکه بنشینم کتاب بخوانم و کار پایاننامهام را به پایان برسانم یا هم نوشتهای را که روی دست دارم، تمام کنم، نشستم و فلم سینمایی یک قسمتهی «سفر در تاریخ» جاپانی را تماشا کردم؛ فلمی که روایتگر دو مقطع زمانی( یکی 1868 و دیگری 2014م.) است و شخصیتهای آن نیز مربوط همین دو محیطاند. فلم از آنجا شروع میشود که خانم جوانی معلم تاریخ است و در کارش فقط به نمرهی بالا اهمیت میدهد. برایش مهم نیست که کی چقدر توانایی و استعداد در بخشهای دیگر دارد یا ذوق و علاقهاش چه است. از سویی، از کمک کردن و اعتماد به نفس دادن  هم چیزی نمیداند. از این خاطر شاگردانش از او خاطر خوشی ندارند. در نظر او بهترین دانشآموز کسی است که بهترین نمره را از آن خود میکند و فقط آنهایی که خود میتوانند نمرهی بالایی بگیرند، میتوانند در دانشگاهها در رشتههای خوبتر و بهتری تحصیل کنند. به ذوق و علاقه و به استعداد و انتخاب فردی کسی هم آنقدرها احترام نمی‌‌گذارد. او با سه نفر از شاگردانش با یک تکنیک هرچند هم ناجور و غیر قابلباور، از طریق تونل زمان به گذشته، در یکی از شهرهای جاپان(ایدو) بر میگردند؛ با شخصیتهای تاریخساز، بانامونشان، سیاسی و ذینفوذ آن دوران بر میخورند و از طریق معلومات تاریخیشان آن‌‌ها را میشناسند. نقشها، فعالیتها و کارکردهای آنها را میدانند و دربارهی آنها و آیندهی شهر « ایدو» سخن میگویند. به این خاطر با آنها نزدیک میشوند.
معلم تاریخ و سه نفر از شاگردانش چون از طریق تونل زمان از دههی دوم دوهزار، به دههی 1860، با اختلافهای زمانی متفاوت، در مکانهای مختلف برگشتهاند، طبعاً با امکانات دستداشتهیشان؛ مانند موتر و تلفن و ... برگشتهاند. اینها و سخنانشان در نظر آدمهای دههی 1860 عجیب و غریب میرسند. معلم و یکی از شاگردان او را دولت «ایدو» دستگیر میکنند. آنها فکر میکنند که خانم معلم و نوجوان همراهش جاپانیهای امریکاییرفتهاند که اکنون به خاطر کار برای دولت امریکا به جاپان برگشتهاند. بنابراین، آنها را به جرم جاسوسی به نفع امریکاییها دستگیر و محاکمه کرده، میخواهند شکنجهشان بدهند و از پیشان اعتراف جاسوسی بگیرند؛ اما یکی از قهرمانهای تاریخیای(کاتسو) که معلم تاریخ با نامونشان، و کارکر و کارنامهی درخشان وی آشنا است، او را نجات میدهد و نمیگذارد که شکنجه شوند و به زور شکنجه از پیششان اعتراف گرفته شود. هیأت دادگاه را قناعت میدهند که مسئولیت اینها را به دوش میگیرد. این طوری در خانهی او ماندگار میشوند.
معلم تاریخ از کاتسو تصور یک قهرمان را داشت، تصوری که با بیعرزهگی ظاهری کاتسو نفی میشد. او و یکی از شاگردانش از دیدن کاتسو ناامید میشوند؛ زیرا کاتسویی که آنها در تاریخ خوانده بود و نقش ماندگار و مؤثری در قسمت جنگ «ایدو» و «ساچو» بازی کرده بود، با کاتسویی که آن ها در خانهاش اقامت کرده بودند، فرق میکند. به رغم صفات و ویژگیهایی که در متون تاریخی دربارهی او خوانده بودند، آدم ناامیدکننده به نظر میرسید. گاهی هم فکر میکنند که شاید آنها تاریخ را خوب نخواندهاند و در قسمت انتخاب دچار اشتباه شدهاند یا هم تاریخ دستکاری شده است.
کاتسو کایشو؛ فرمانده نظامی و شخصیت صلحطلب و مخالف جنگ و خونریزی است. زمانی که میشنود تا پنج روز دیگر؛ یعنی پانزدهم مارس 1868م. ساتسوما(حاکم ساچو) به خاطر تسخیر «ایدو» با لشکریانش که فرماندهی آن را «سایگو تاگاموری» به عهده دارد، حمله میکند، به فرمانده لشکرش (سایگو تاگاموری) که هشت سال قبل در یکی از سفرهایش با او آشنا شده بود و باهم حرف زده بود، نامهای مینویسد و صلح و عدم خونریزی را پیشنهاد میکند.
در جلسهای که حاکمان «ایدو» یا سلسلهی «توکوگاوو» برگزار میکنند، تصمیم جنگ را میگیرند و همه با آنها موافقت میکنند؛ اما کاتسو کایشو به تنهایی با «جنگ و خونریزی» مخالفت میکند و چشم به راه جواب نامهاش میماند و پیش خود امیدوار نیز هست که میتواند این معضل را بدون ریختن هیچ خونی حل کند. در این جلسه که او تنها میماند، متهم به همدستی با دشمن شده، خائن ملی پنداشته میشود. او جلسه را ترک میکند و منتظر جواب نامه میماند. شوربختانه نامهای که «سایگو» به او مینویسد، در آن موافقت خود را با پیشنهاد صلح بیان میکند، به دست یکی از بزرگان «توکوگاوو» میافتد و با این وجود، باز هم به جنگ تأکید میکنند؛ زیرا «توکوگاووها» در صدد ادامهی سلسهیشان هستند و میخواهند با وارد کردن سلاحهای مختلف مبارزه کنند و بر باقی ماندن افراد نادان و جاهل بر سر قدرت تأکید کنند؛ چیزی که کاتسو کایشو را میرنجاند و آزار میدهد.
سایکو زمانی که میفهمد نامهاش به «کاتسو» نرسیده است و در مسیر راه توسط یکی از افراد خانوادهی «توکوگاوو» پاره شده است، خود مخفیانه وارد شهر میشود و به رستورانی که هشت سال پیش کاتسو دربارهی آن سخن گفته بود، میرود. معلم تاریخ که او را میشناسد، پیام آمدن او را به کاتسو میبرد و اینطوری زمینهی دیدار آنها فراهم میشود. آنها کوتاه و مختصر نه دربارهی اینکه در پانزدهم مارس به شهر «ایدو» حمله میکنند یا نه، بلکه دربارهی گذشته دو سه جملهای را رد و بدل میکند؛ اینکه چایخانه را عجب فراموش نکرده است و سایگو هم میگوید که همهی سخنان آن دیدار را به یاد دارد. اینها در واقع در گذشته به توافق رسیده بودند که از جنگ جلوگیری کنند و قبایل را از خودکامگی و ملکالطوایفی رهایی بخشند و سپس یک جاپان متحد را اساسگذاری کنند.
موفقیت برآیند قاطعیت است
کاتسو ظاهر بیپروا و پرگذشت، ترسو و بیکاره دارد. به نظر خیلیها که با ویژگیهای شخصیتی او آشنا نیستند، هرزه و بهدردنخور، ترسو و تنبل میرسد؛ اما کاتسو در کارش دقیق و در اقداماتش سنجیدهشده و مؤثر است. او کشور را متحول کرد و جاپان را از تفرقه و چنددستگی نجات بخشید. با این کارش در تاریخ به قهرمان شهرت یافت؛ نسلی که شاهد این موفقیتش بود، از او خوششان میآمد، او را دوست داشتند و در بین آنها از محبوبیت خاصی برخوردار بود. در واقع کاتسو کایشو فرشتهی نجات کشور شد و «ایدو» و دیگر شهرهای جاپان را از غوطهخوردن در آتش جنگ و ناامنی، تفرقه و بیاتفاقی نجات بخشید. او با متحد کردن قبیلههای مختلف خرد و بزرگ و با به وجود آوردن یک دولت متمرکز و همهشمول، نگذاشت که تحت تسلط غربیها قرار بگیرد و محل تاختوتاز نیروهای بیگانه(غرب) شود.
کاتسو کایشو افق نگاهش را فراتر از قبیلهاش تعیین کرد و چشماندازی بزرگتری را به تماشا نشست؛ چشماندازی که اگر به خاطر یکپارچگیاش تلاش نمیکرد، در آتش خشم و و خونریزی، خودکامگی، خودمحوری و سلطهی خانوادگی میسوخت و نابود میشد. حرف او این بود که من قبل از اینکه یک «سامورایی» باشم، یک جاپانیام. او هشت سال پیش از حملهی حاکمان «ساچو» بر حاکمان «توکوگاوو»؛ گرداگر اوقیانس اطلس را با کشتی تماشا کرده بود و به سیاحت پرداخته بود. او وقتی که بعد از سیاحتش پا به ساحل جاپان گذاشت، ایدهی تازهای در ذهنش جرقه زده بود و با یک دستآورد خیلی گرانبهایی برگشته بود. این سفر برایش این امکان را فراهم کرده بود که در فکر اتحاد قبایل کوچک و بزرگ جاپان بیفتد و از سوی دیگر «سایکو توگاموری» را نیز ملاقات کند. با او ایدهاش را شریک کند و برای تحقق چنین ایدهای با او همدست شد و سند همپیمانی را به امضا برساند.
او همزمان با همهمهی حملهی «ساچوییها» وقتی «سایکو توگاموری» را میبیند، جریان ملاقات هشت سال پیششان را با دو سه حرف تازه میکند و هردو بر آن موافقت میکنند. معلم تاریخ که از ماجرا بیخبر است، فکر میکنند که این دو فرمانده هیچ تصمیمی نگرفته و به هیچ نتیجهای هم نرسیده است، اما او زمانی که به خانهاش برمیگردد، بدبینیها و تردیدهای معلم تاریخ را با بیان جزئیات سفر هشت سال پیشش، چنین بر میدارد:
«هشت سال پیش من دور اوقیانوس را سیاحت کردم، وقتی پایم به ساحل جاپان رسید، با یک فکر بزرگ و تجربهی جدید پیاده شدم. این باعث شد که من به اتحاد قبایل فکر کنم. به یک کشور جدید فکر کنم و به یک دولت متحد. ما باید برای جلوگیری از اختلاف تلاش کنیم و باید قوی بشویم. چاپخانهها و راهآهن بسازیم و از جنگ داخلی دور باشیم. از طرف دیگر، اگر ما قوی باشیم، کسی جرئت حمله به جاپان را ندارد. همهی قبایل باید باهم متحد باشند و برای تشکیل یک حکومت متمرکز همه باید مشارکت کنند. در جاپان مناصب بالا از پدر به پسر میرسند و موروثیاند و برای همین است که افراد نادان سرکار هستند؛ ولی من فکر میکنم افراد صاحبمنصب و بانفوذ باید از همهی قبایل و از همهی مردم باشند. ما باید بین همهی قبایل خرد و بزرگ جاپان اتحاد ایجاد کنیم. من اعتقاد دارم که قبل از اینکه یکی از ملازمان خاندان «تکوگاوو» باشم، یک جاپانیام و به این نتیجه رسیدم که جاپانیها نباید باهم بجنگند. اگر کارم باعث بشود که نفعی به کشور برسد، برایم مهم نیست که دربارهام چه بگویند؛ اینکه غرور سامورایی ندارم یا خائنم یا بزدلم، اصلاً مهم نیست. زمان در حال تغییر و گذر است، جاپان نباید از زمان عقب بماند. این چیزی بود که هشت سال پیش به سایگو گفتم و او هم تمامشان را پذیرفت و قبول کرد که حرفم کاملاً درست است.»
همانگونه که دیده میشود، در سخنان سایگو تاگاموری به صورت خاص و فلم «سفر در تاریخ» به صورت عام، نکات ارزشمند زیادی نهفته است که میتوان به صورت مختصر به چند تای آن اشاره کرد:
الف. آنهایی که برای ارزشهای متعالی، انسانی و همهزمانی، مانند عدالت و برابری، همپذیری و اتحاد مبارزه میکنند و میجنگند، هرگز نمیمیرند و برای همیشه در خاطرهی زمان زنده میمانند. الگو و نمونه میشوند و راه آنها برای نسلهای آینده هموار و درخشان میمانند.
ب. نسل امروز وظیفه دارند که تاریخ گذشتگان را خوب بخوانند و همهی ابعاد آن را ژرفنگرانه مطالعه کنند و سپس با تحلیل دقیق و عمیق حادثهها و رویدادهای گذشته، گامهای موثر برای آیندی خود آیندهی نسل بعد از خود بردارند؛ چنانکه اگر رویدادهای گذشته و تاریخی به درستی تحلیل و بازخوانی و ارزیابی نشوند، نمیتوانند نتیجهی مطلوب بگیرند تا تاریخ دیروزشان تکرار نشود.
پ. برای اینکه یک کشور و یک ملت به پیشرف و ترقی نایل آید، در گام نخست باید یک دولت متمرکز، نیرومند و همهشمول داشته باشد؛ دولتی که مناصب و چوکیهای آن موروثی نباشد و گردانندگان آن از میان نخبگان و زبدگان همهی قوم و قبیلهها برگزیده شده باشند.
ت. جنگوخونریزی راهحل نیست و باید مشکلات بزرگ کشوری را از راه همپذیری و صلحآمیز حل کرد. جنگ و کشتار نهتنها که مشکل را حل نمیکند، که بدان میافزاید؛ نهتنها که کشور را آباد نمیکند، بلکه به ویرانی نیز میکشد. کینهها را میکارد و بدبینیها را تشدید میبخشد. طوفان فقر و ویرانی، بیثباتی و بدبختی شهر و ده کشور را فتح میکند؛ آنگاه است که زندگی را سخت میکند و آدمها را مأیوس.
ث. اتحاد و همبستگی اقوام و قبایل یک کشور، ستون اصلی و سنگبنای اساسی یک حکومت نیرومند و قدرتمند است؛ حکومتی که دیگر نه آلهی دست بیگانگان باشد و نه بدانها محتاج و دستبهدامن.
وقتی فلم داشت کمکم به پایانش نزدیک میشد، به این فکر میکردم که این نکتهها چقدر ارزشمندند و اکنون چقدر در کشورمان بدانها ضرورت داریم. چقدر لازم است که سیاستمداران ما نیز به این فکر بیفتند و یگانه راه نجات کشور را عدالت اجتماعی و سهیم دانستن تمام باشندگان این کشور در بدنهی قدرت بدانند؛ یعنی عدالت اجتماعی را سرلوحهی کارشان قرار دهند و از آن حمایت کنند. نابرابری اجتماعی که نقطهی مقابل عدالت اجتماعی است، ریشهکن کنند و درخت بارور و پرثمر عدالت را در باغستانهای کشور بنشانند تا هر فرد این خاک بتوانند از میوهی شیرین، دلانگیز و خوشطعم آن لذتها ببرند.
در آن دقیقههای پایانی فلم آرزو کردم کاش صداهای رسای عدالتطلبانهای تعدادی از بزرگمردان این سرزمین نیز شنیده میشد و سخنان گهربار آنها که حامل عدالت و برابری، اتحاد و همپذیری بودند، به کرسی مینشستند تا ما از این بنبستی که در آن به سر میبریم، نجات پیدا میکردیم. در این سرزمین، هر زمانی که عدالت اجتماعی تأمین شود و باشندگان این کشور نیز به این باور برسند که خویشخوری و نادیدهگرفتن و حذف دیگران ره به جایی نمیبرد، بلکه باید همه حقوق یکسانی داشته باشند و از امتیازات ملی و عمومی سهم برابری داشته باشند، آنگاه میتوان به یک کشور مقتدر و آزاد باورمند بود. به امید روزی که چنین اتفاقهای میمونی بیفتند.