صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

سه شنبه ۴ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

شهـر در بـن‌بسـت

شهـر در بـن‌بسـت

پیشرفت و بهسامانیِ هیچ شهر و جامعهی بینیاز از خرد نیست و بهبودی و بهسازیِ وضعیت آن در فقدان عقلانیت امکانپذیر و میسر نمیباشد. جامعهای که در آن پرسش است و همچنان نور خرد در آن بر هزارتویِ ظلمتی که طبیعتا هر جامعه و مدینهی احتمال برخورد با آنرا دارد، روشنی میافکند ـ تا مبادا لغزش و شکستی؛ بنبست و ایستی جامعه را مزمن و متلاشی کند و مدینه را از جوانب مختلف ویران نماید هرگز ـ در امتداد نور اندیشه ـ از پا در نیامده و همچنان به «عصرزرین» خویش در «نیمروز» تداوم میبخشد و نیز جامعهای میتواند، بنبست را رد شود و ریشههای انحطاط را چونانِ اژدها فرو ببلعد که در آن سنجش کارها و امور، مبتنی بر ضابطهی خرد باشد و در هیچ حالتی، نیندیشایی و ناپرسایی در درون آن رخنه نکند. بدینروی، جامعهای که در آن اندیشه نیست و پرتو حسنِ خرد دمی نمیزند و بارقهی پرسش جدی به تجلی نمینشیند، نمیتواند به شکوفاییِ همهجانبه و توسعهی به یکسان ـ در همهی حوزهها ـ نایل شود، چرا که در فقدان خرد ـ بیهیچ تردیدی ـ بنبست در مسیرْ دیوار شده و انحطاط سد سکندر میزند. از اینرو، پرسش از سرشتِ شهر و موضوعِ اندیشه قرار دادنِ آن ـ از سوی کسی که عملا در آن زیست دارد ـ نه تنها که از اهمیت جدی برخوردار است، بلکه واجبِ زیستِ مدنی و ضرورتِ حفظ مدینه؛ از فروپاشی و نابهسامانی نیز میباشد.  وانگهی، باید خاطر نشان ساخت که، تفکر در سرشت شهر؛ یا فهم و تحلیل انضمامی ـ الزاما نه انتزاعی ـ اهمیت جدی و چه بسا مؤثر و راهگشا دارد. ولی تفکری که از شهر فاصله میگیرد و خردی که در اندرونش نوعی بیخردی وجود دارد، یعنی انتزاعی و غیر واقعی است، نه دارای اهمیت جدیست و نه درمانیست برای دردی. از یکسو تفنن، تفکر انتزاعی، خوابرفتگی و بیمبالاتی؛ و از دیگر سو، تبدیل شدن امر مبتذل به مسأله و گرفتارآمدن در روزمرگیها؛ وانگهی که همه به یکسان و از یک قماش اند، از توضیح واقعیت نیز ناتوان میباشد. حتی انتظار گشودنِ افق نویی برای آیندۀ جامعه و شهر از چنین رویکردهای، اشتباه محض و تاحدی مسخره و مضحک است.
بدیهیست که افغانستان در حوزههای مختلف دچار افت و نابهسامانی و نیز بنبست و انحطاط است؛ که گذار از چنین وضعیتی ـ قطعا ـ در فقدان خرد و پرسش از سرشت مدینه و گونهای تأمل مدنی بر آن امکانپذیر نیست. بدینروی پرسشی که مطرح میشود این است که: انسان افغانستانی تا چه اندازه از نابهسامانی و امرِ انحطاط در اندرون شهر خویش آگاهی دارد و بر نیروی خردِ او در برخورد و مواجهه با بنبست و ظلمتِ تو در توی شبِ دیجورِ ایستایی و عقبماندگی؛ تا چه میزانی اطمینان است؟ متأسفانه کم وسعیِ این نوشتار مجال نمیدهد تا مفصل به توضیح وضعیت و پاسخ این پرسش از جوانب متفاوت بپردازیم، لذا سیر اجمالیِ در وضعیت افغانستان صورت میدهیم و اگر گزند روزگار محفوظ گذاشت، در جاهای دیگر، این بحث را پی میگیریم.
از آنجایی که همهی کسانی که در یک جامعه میزیند ـ بدون استثنا ـ در قبال آن مسئول اند، ضروریست تا فعالیتهای همه در برابر بحرانها و بنبستهای که تلاشی و افت و نابهسامانی را باعث میشوند، مورد ارزیابی و تحلیل قرار گیرد، ولی برای ما چون فرصت اندک است، تنها پیرامون جوانان ـ آنهم نسل جوان افغانستانی ـ بحث میکنیم و تاحدی توان پرتوی بر وضعیت خرد و پرسشهایی که در جامعه مطرح میشود و بدون شک در ریشهیابیِ وضعیتِ آشفته و روزگارِ پریشان کنونی بیتاثیر نیست، و نیز نحوۀ برخورد با بنبستی که شالودههای معرفتی و ساختارِ فرهنگی و سیاسی را هر دم به چالش میکشد، میافکنیم.
شهر و جامعهی ما در بنبست قرار دارد و شالودههای معرفتی و فرهنگی و سیاسی ـ حتی به مسامحه تمدنی ـ دچار سستی شده و عملا پیآمدهای شکنندۀ آن جلوه میزند. ولی متأسفانه، نسل جوان و تحصیلکرده ـ اگر بتوان گفت ـ روشنفکر و فرهنگی، تا هنوز نه اینکه بنبست و ایستادگی برایشان مسأله نشده که از مبانیِ نظریِ فربهی در برابر انحطاط برخوردار نشده اند/نیستند. درست است که نسل جوان؛ بیمسأله نیست، مسأله دارند، ولی مسألههای شان جدی نیست و لذا نمیتوانند واقعیتِ پیچیدۀ امر انحطاط را توضیح دهند و با خویشتن تعیین نسبت کنند. آنها غافل از اینکه عدم درک منطق درونیِ بنبست راه به جایی نمیبرد، میخواهند با هشتکهای سبکسرانه و گویههای انقلابیِ بیسروته به وضعیتِ بحرانی کنونی پایان بدهند. در صورتی که این امر از سر زیادت وضوح توضیح نمیخواهد که درک انحطاط پیچیدگیهای بسیاری دارد و عمری تأمل مدنی میخواهد، تا رخنهای بر سرشت آن زده و با درکِ اساسیِ آن موفق به گذاشتن نقطهی پایان آن شد. حقیقتا؛ پیچیدن بر مسایل غیر جدیای که در نهایتِ تنکمایگی قرار دارند ـ از سوی نسل فرهنگیِ ما ـ روزگار را بر هر کسی که در پیِ سخن جدی است، منغص و ناگوار میکند. امید میرود که اهل علم و اصحاب خرد زمانهی کنونی، بر پیچیدگیهای بنبستی که در آن گیر کرده ایم، بیندیشند و ریشههای افت و ایستایی را از منظرهای گوناگون ارزیابی و تحلیل کنند، تا از این رهگذر، در «کوچه سار شب» سنگریزۀ بیابیم و ذریعهی آن بر «در سحر» بکوبیم؛ تا به مرحلهی از «بیداری» و «روشنایی» دستبرد بزنیم. روزگارِ پاچهگیری و چرندنویسی؛ وانگهی تبدیل شدنِ امر مبتذل به مسألهی جدی و چه بسا همیشگی؛ چشمهی امید را میخشکاند و بنبست را چونانِ دیوارِ چینِ غیر قابل عبور، مستحکم میکند.
لذا اگر از بیان دیگر مسایل چشمپوشی کنیم و تنها چشم به خرد و عقلانیت بلخی ـ افغانی بدوزیم؛ تنها چیزی که در دیدرس قرار دارد و دیده میشود این است: نابهسامانیِ خرد و سلبِ اختیار از آن به عنوان ضابطهی سنجش در مدینهی بلخی ـ افغانستانی.
به تاکید، شهر ما در بنبست میباشد و روشن است که انحطاط بر تنۀ آن چنبر زده است؛ لذا چنین حال و وضعی؛ اندیشیدن میخواهد، ولی متأسفانه ما نمیاندیشیم. اینکه چرا نمیاندیشیم، مسألهی‌‌ست، که به آسانی توضیح نمیپذیرد، ولی همینقدر میشود گفت که شاید ریشههای زوال چنان عمیق است که حتی در سرشت خرد ما راه برده و آنرا نیز به بنبست کشیده و نابهسامان کرده است. نیندیشیدن  و نپرسیدن، منطقِ عقل را به چالش کشیده و افسرده میکند، از اینرو، شرایط امکان عرض وجود «وهم» مهیا شده و «عقل افسرده» روز به روز ـ بیشتر ـ زایل میشود؛ تا اینکه دیگر رمقی برای فروغافکنی در آن نمیماند و نمیتواند ضابطهی برای سنجش «در شهر» باشد. تا جایی که فکر قاصر و تُنُک من قد میدهد، تنها راه عبور از بنبست و رد شدن از نابهسامانی اندیشیدن و پرسش جدی از وضعیت کنونی است و دسترسی پیداکردن به ریشههای این وضعیت در گذشتهی درخشان بلخ، هرات و غزنه ... و در کل ـ آن خراسانِ پرفروغ عقلانیت و خرد ـ و نحوۀ زوال درخشانی و شگوفایی آنها است. تنها با اندیشیدن و مسألهی جدی داشتن، میشود راه به جایی برد و از «شامگاه» به «نیمروز» آهنگ بازگشت را ساز کرد. اینکه متأسفانه نسل جوان ما؛ بر نقطهی ثقل ناگواری و روزمرگی ایستاده است و از آنجا وضعیت را ناگوارتر میکنند؛ یعنی با شور تمام از «شامگاه» به سوی «نیمشب» روانه اند و نمیدانند که در تاریکی گم و انکار خواهند شد، بسیار تأسف آور و مأیوس کننده است. نباید اینگونه بود. اینکه چرا نباید اینگونه بود، تأمل و سخن جدی میخواهد که در حال حاضر صلاحیت پرداختن به آنرا به خویش نمیدهیم. تنها همینقدر متذکر میشویم که از چنین وضعیتی باید عبور کرد، در حال حاضر، نیاز جدی ما؛ رونق دادن به بارقهی خردِ بلخی و در پرتو آن اندیشیدن و پرسش از زمانه و تأمل بر بنبست است.