صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

سه شنبه ۲۹ حوت ۱۴۰۲

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

«سکس و فلسفه»؛ تنهایی، عشق و تنوع‌طلبی

«سکس و فلسفه»؛ تنهایی، عشق و تنوع‌طلبی نویسنده :غضنفر کاظمی

چندی پیش فلم «سکس و فلسفه» ساخته محسن مخملباف را دیدم. فکر میکنم این فلم متفاوتتر از هر فلمی دیگریست که تا اکنون دیدهام. با آنکه در نگاه اول، کم کیفیت بودن و پیچیدگی فلم مخاطب را تا سرحدی بیحوصلگی میبرد، اما پس از چندی دیدن بهخوبی میتوان مفهوم و زیبایی فلم را درک کرد. حقیقتا با دیدن این فلم نگاهم نسبت به ساختار فلمها کلا عوض شد و در عالم خیالات تصور کردم که فلم را میشده این چنین آمیخته با آهنگ و موسیقی و رقص هم ساخت.
عشق چیست؟ چه نسبتی بین عشق و رابطه جنسی وجود دارد؟ ارزش عشق چیست؟ آیا دوستی همزمان با چهار زن یا مرد اسمش عشق است؟ اگر نیست پس چرا کسی دنبال معشوق یا معشوقه میرود و چرا بسیاری از مردان و زنان دوست دارند در سکس و حتی در دوست داشتنشان تنوع داشته باشند؟ اگر این جستجو نیاز آدم است، پس تکلیف وفاداری چه میشود؟ اصلا آیا میشود در این مورد قضاوت کرد؟ حالا یک سوال دیگر: اگر لحظات خوش زندگی خود را اندازه بگیرید چقدر میشود؟ اینها همان سوالاتی مهم و اساسی است که ممکن خیلی از آدمها درگیر آن باشند و پاسخ درستی هم در رابطه به این مسایل نداشته باشند. محسن مخملباف کارگردان پر آوازه ایرانی، اینبار در پی پاسخ به این سوالها است. این فلم مخملباف به باور من نگاه ژرفی است به عشق و به تنهایی و به تنوعطلبی جنسی در مردان و زنان. یادآوری میکنم، این یادداشت فقط نگاه از عینک نهچندان تیزبین خودم است به این فلم که از زمان ساخت آن در سال 1382تا اکنون بسیار بر سر زبانها و پرحاشیه بوده است و البته ممکن است دیدم نسبت به این فلم کاملا وارونه و غلط هم باشد.
موتری در حرکت است. مردی چهل سالهی داخل موتر است و شمعهای بسیاری که بعدا فهیمده میشود چهل عدد است در پیش روی موتر چیده شده است. موسیقی زیبایی از ضبط موتر در حال پخش است. مرد چهل ساله به دوست دخترش مریم زنگ میزند. میگوید تولد چهل سالگیاش است و از او میخواهد بیاید به سالن رقص در فلانجا. در راه دو موسیقینواز دورهگرد که هردو زوج هم اند را سوار میکند. وای که چه شگفتانگیز میخوانند آن دو! به دوست دختر دومش زنگ میزند و از او نیز دعوت میکند در همان سالن رقص. همینطور به دوست دختر سوم و چهارم که در ساعت دوی عصر به سالن رقص بیایند.
مرد طغیان کرده است. تصمیمی بزرگی که شاید منجر به جداییشان شود. جان، اما در سن چهلسالگی تصمیم خودش را گرفته است. او شاید فکر میکند که با این طغیان میتواند یک چیز را روشن بسازد؛ اینکه آدمها میتوانند همزمان بیشتر از یک نفر را دوست بدارند، همزمان از سکس کردن با چندین نفر لذت ببرند و اینکه اصلا نمیتوان فهمید که ارزش عشق به چیست و رابطهای جنسی در عشق چه جایگاهی دارد و باقی موضوعات. او بیان میکند که بخش بخشی از عشق را میتوان از آدمهای متفاوتی کشف کرد. او شاید به ما میگوید عشق اصلا مفهومی آنچنان پر معنا ندارد و عشق چیزیست گذرا که یک زمانی میآید و در شرایط خاص و مدتی بعد میبینی که اثری ازش نیست.
هر چهار دوست دختر جان دنبال هم آمده است. همه دخترها متوجه شدهاند که هر چهار، معشوقه جان هستند. در سکانس بعد، موسیقی روشن است و همه دارند رقص میکنند. حالا همه شاگردان و جان و این چهار نفر آمدهاند. جان خطاب به هر چهار دوست دخترش میگوید، میدانم که تنهایم میگذارید، اما لطفا به رقص ادامه بدهید و من هم به نوبت با تکتکتان حرف خواهم زد. مریم در نگاه اول از جان میپرسد؛ چرا غیر از من سه دوست دختر دیگر داری؟ او میگوید: «من در هرکدام شما یک بخشی از قلب و عشقم را یافتم.» رقص همچنان ادامه مییابد. فلم فلش بک میخورد به گذشته و زمانی را روایت میکند که در داخل هواپیما با مریم دوست دختر اولیاش آشنا شده و باز پس بر میگردد به اکنون و آن رقص دلانگیز و موسیقی خیلی دلانگیزتر.
جان شخصیت داستان ساعتی دارد، به گفته خودشان کرونومتر. در آن، زمانهای خوب و خوشیها در زندگیاش را ثبت میکند. وقتهای را که قلبش به تپش میافتد. او در طول چهل سال زندگی فقط چند ساعت زندگی واقعی داشته است. در جایی ناامیدانه میگوید، پرندهها فقط یک روز زندگی میکنند. در طول همین یک روز، عاشق میشوند، دوست میدارند، بچهدار میشوند و میمیرند. من اما در طول این چهل سال حتی به اندازه یک پرنده نتوانستهام زندگی کنم. حالا میدانید زندگی واقعی کدام وقت است؟ دقیقا همان زمان که قلب آدم به تپش میافتد. به یاددارید تپشهای قلبتان را؟
جدای از اینها راستی در زندگی لحظاتتان به گونهی بوده که زمان برایتان مثل آّب روان گذشته باشد؟ چند ساعت از این وقتهای خوش داشتهاید؟ دو ساعت؟ سه ساعت؟ پنج ساعت؟ یک روز؟ یعنی من و شما فقط همینقدر زندگی کردهایم؟ میدانید چقدر وقت کم داریم؟ میدانید زندگی را چقدر به مسخرگی میگذرانیم؟ میدانید که داریم وقتمان را با حرفها، باورها و عذابوجدانهای الکی میگذرانیم؟ مگر چندصد سال دیگر زندگی خواهیم کرد؟ بیایید به تبعیت از شخصیت فلم مخملباف کرونومتر در دست بگیریم و برای چند مدتی خوشیهای زندگیمان را اندازه بگیریم. چیزی زیادی نمیشود واقعا. 
جان، با هر چهار عشقش این موضوع را در میان میگذارد. اینکه هر عشق شعلهیست کوتاه که از چیزهای پیش پا افتاده شکل میگیرد. مثلا فرض کنید اگر با یکی در فیسبوک فرند نمیبودید و برای هم پیام نمیگذاشتید و یا مثلا در یک جایی اتفاقی همدیگر را نمیدیدید شاید هیچوقت زمینه آشنایی و عشق فراهم نمیشد. به این معنی که عشق شاید اتفاقیست گذرا و اصلا فرایندی است بیمعنا.
در بخشی از فلم گفته میشود که عشق را نه به خاطر وفاداری که به خاطر عشق، تن و سکس باید دوست داشت. جالب است. من هم تا حدی هم نظرم با این موضوع. به باور من نیز، سکس و لمس کردن زن جز لاینفکی از عشق است. وقتی مرد نتواند تن زن را فتح کند، هیچ چیز برایش معنی ندارد و در واقع، عاشقی است که شکست خورده. از یک سو اما عدهای هم هستند که میگویند، وقتی تن فتح شد دیگر عشق معنا ندارد و همه چیز؛ معشوق و حتی خود عشق بیمعنی میشود. این ها چیزهای هستند که مخملباف نیز در فلمش نمیخواهد برای آن پاسخی بدهد. سر موضوع را باز میگذارد تا مخاطب خود پاسخی برای آن بیابد.
مخملباف با این فلم تمام قراردادهای معمول را میشکند. او به خوبی نشان میدهد که تنوع طلبی در عشق، در دوست داشتن و در رابطه جنسی نه تنها در مردان که بلکه در زنان نیز به میزانهای متفاوتی است. اگر مردان و زنان را تنوع طلب در نظر بگیریم که من نیز چنین باوری دارم، واقعا منطقی است که همه بخاطر تعهد اخلاقی و قراردادهای از پیش تعیین شده حس تنوعطلبیشان را در سکس، دوست داشتن و ازدواج تا آخر عمرشان سرکوب کنند؟ اگر سکس و تنوعطلبی را یکی از بزرگترین لذت و بزرگترین مسئله بپنداریم مردان و زنان از مهمترین لذت در زندگیشان محروم نمیشوند؟ این موضوع را البته میتوان در فلم سکس و فلسفه مخملباف تا جایی فهمید. وقتی دوست دخترهای جان، پس از فهمیدن همه مسائل رهایش میکند تنها آخرین دوست دخترش باقی میماند و او جان را با خودش میبرد به جایی نامعلومی. در آنجا سه مردی دیگری نشستهاند که معشوقههای آخرین معشوق جان است. به باور من مخملباف با نشان دادن این موضوع میخواهد بگوید که زنان نیز همانند مردان تنوع در عشق و در سکس را دوست دارند و این تنها چیزیست که واقعیت دارد.