صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

جمعه ۱۰ حمل ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

قربانی‌کردن دقت و کیفیت پیش‌پای حجم و هیاهو

قربانی‌کردن دقت و کیفیت پیش‌پای حجم و هیاهو نویسنده: غضنفر کاظمی

بهتازگی وزارت اطلاعات و فرهنگ از هنرمندان همسو با حکومت تجلیل به عمل آورد و به صفدر توکلی از پیشگامان دمبوره لقب «سلطان دمبوره» و به آقای گل زمان هم لقب «بابای موسیقی پشتو» را اعطا کرد. بگذریم از اینکه جامهی بابای موسیقی پشتو با بودن خوانندگان چون ناشناس چقدر بر قد و قامت آقای گل زمان برابر است، چون مجال پرداختن به این موضوع در این نوشته نیست. فقط میپردازیم به واکنشها در برابر سلطان خطاب کردن صفدر توکلی دمبورهنواز و خواننده سبکهای هزارگی و چند حرف دیگر.
لقب سلطان دمبوره واکنشهای بسیاری از سوی کاربران در شبکههای اجتماعی به همراه داشت. جمعی در حمایت از این کاری وزارت اطلاعات و فرهنگ و عدهای هم در مخالفت قد علم کردند، نوشتند و گفتگو کردند. عدهای گفتند صفدر توکلی سالها عمرش را پای دمبوره گذاشت، دمبوره را از روستا به شهر آورد و اینگونه دمبوره را زنده نگهداشت، پس بدون شک شایسته سلطان بودن در وادی دمبوره است، بخش دیگری اما باور داشتند که صفدر توکلی در پنجاه سال گذشته غیر از خواندن تکراری شعرها و زدن دمبوره به سبکهای یکسان و پیشپاافتاده در دربار، کاری دیگری انجام نداده است. عدهای حتی پا را فراتر از این گذاشتند و از صدای خشدار و تعصب منطقهی و دیگر چیزها سخن گفتند.
حقیقتا از یک سو این گفتگوها بسیار خوب و قابل ستایش است، چون با گفتگو و نظرات متفاوت است که پویایی پدیدار میگردد و زوایایی پنهان یک مسئله رو میشود و اینگونه خوانندگان و گفتگوگران تیزبین راحتتر میتوانند به درکی درستی نایل گردند. اما با تاسف اینروزها نفرت پراگنی بیشتر از هرچیزی در گفتگوی طرفهای قضیه که گاه بر سری کتابیست و گاهی هم بر سر دیگر چیزها از جمله موضوعی که در بالا ذکرش رفت، نمود مییابد. شبکههای اجتماعی هم در این نفرت پراکنی کمکی شایانی میکند و افسار حرف را بر دست کسانی میدهد که هیچ سر رشتهای از موضوع مطروحه ندارند، اما بعضی از این آدمها به دلیل مورد توجه قرار گرفتن در جمع و بخشی هم به دلایلی غرضآلود دیگر، آتش بیار معرکه میشوند و گفتگو را از موضوعات اصلی دور کرده و بحث را بیشتر از پیش مبهم و پیچیده میسازند.
به باور من واقعیت این است که تنها یک نفر را نمیتوان سردمدار دمبوره خطاب کرد، چون هرکدام از دمبورهنوازان محلی به زعم خود برای دمبوره و احیایی اشعار و لغات در حال فراموشی گویش هزارهگی کارهایی شایانی انجام دادهاند. از سرور سرخوش، صفدر توکلی، صفدر خیرعلی، داوود سرخوش، سید انور آزاد، خیرعلی شهرستانی گرفته تا آن محلیخوانهای که تا اکنون نام‌‌شان حتی از سطح روستاشان فراتر نرفته است. دمبوره با فضایی شدیدا بسته و باورهای بدوی مذهبی به این دلیل تا بدینجا رسیده است که آدمهای پیدا و گمنامی مثل همینها رشادت و پایداری کرده و در هر شرایطی از کارشان دست نکشیده و با تقبل همه رنجها، هنر دمبوره و اشعار گویش هزارهگی را زنده نگهداشته اند.
نویسندگان زندگینامه صفدر خیر علی از آوازخوانهای محلی مینویسند که او برای نواختن دمبوره شلاقهای بسیار و رنجهای بیشماری تجربه کرده است. او که از توابع ولسولی سنگ و تخت و بندر ولایت دایکندی بوده از سوی فرماندهان نظامی و جهادی بارها به قرارگاه نظامی برده شده و صدها شلاق خورده است. شاهدان قصه میکنند وقتی صفدر خیرعلی را دستگیر و به او شلاق میزدند، عسکر در جریان شلاق زدن از او سوال میکرد: دیگر دمبوره میزنی؟ صفدر خیرعلی جواب میداد: نه. اما وقتی که شلاق زدن را متوقف میکرده، از صفدر سوال میکرد: حالا چطور، دیگر دمبوره میزنی ؟ خیرعلی در جواب میگفته است: شاید بزنم. میگویند تا آخرین لحظه در جریان شلاق و با هر ضربهی شلاق، صفدر خیرعلی از دمبوره نواختنش منصرف نمیشود.
این هنرمندان و دمبورهنوازن به خاطر دوام دمبوره و دوام هنر خودشان هنجار شکنیهای بسیاری نیز کرده است. صفدر خیر علی در یکی از مصاحبههایش گفته است که «بعد از فوت پدر، سر قبر پدر در قبرستان «ادیره دان قرآن» کلیگوی سنگتخت رفته و به جایی اجرایی آیینهای مذهبی و دینی چون قرآنخوانی و فاتحهگیری چند پنجه مست دمبوره زده و به روح پدرش نثار کرده است.»
چندسال قبل در کابل تقریبا هر هفته به اتاق یکی از دوستان میرفتم. این دوست، هماتاقی داشت بسیار آدم بامزه و جالب. هماتاقی این رفیقم البته زندگی و مشکلات فرا راه زندگیاش غمانگیز و جالبتر از خودش بود. این آدم روزهای بسیاری میرفت کارگری میکرد و فقط بعضی از روزها در اتاقش بود. او دمبورهای با خودش داشت که همیشه با آن کلنجار میرفت. گاهی در داخل اتاق و بیشتر هم در اتاق بغلی که مدتی میشد خالی بود، دمبوره مینواخت. خودش از مشکلات زندگی و از اینکه چرا از اینجا سردرآورده قصه میکرد. میگفت، همه چیز از دمبوره شروع شد. علاقهی خاصی به این آله موسیقی داشتم و خانوادهام که همه ملا و ملازاده اند با این کارم مشکل داشتند. پنهانی دمبوره خریدم و شروع کردم به نواختن. بالاخره خانوادهام با خبر شدند. از دمبوره زدن شدیدا منعم کردند چون فکر میکردند این کار خلاف شئونات اسلامی و حرام است، اما برای من اهمیتی نداشت. تا که واقعا مرا از خودشان راندند. او میگفت، اکنون که اینجا هستم هم کسی به من اهمیت نمیدهد. والدینم بارها گفته اند، ما دیگر پسر به نام تو نداریم. با همهی اینها تا من به دیدار دوستم میرفتم و متوجه بودم این آدم با عشق فراوان به دمبوره نواختن و یادگرفتنش ادامه میداد. او باور داشت که در سالهای آینده دمبورهنواز خوبی خواهد شد و سبکهای منحصر به فردی هم بیرون خواهد داد.
برخی باور دارند که سرور سرخوش از سردمداران دمبوره و دارای سبکهای منحصر به فرد را نیز مجاهدین و ملاها با انگیزههای ایدئولوژیک و افراطگونهی دینی و مذهبی، به جرم دمبورهنوازی و آوازخوانی به قتل رسانده اند. در واقع تعهد و پشتکار همینها حتی با به گردن گرفتن مرگ و شلاق و طرد شدن است که دمبوره را زنده نگهداشته، وگرنه تا اکنون دمبوره همانند دهها فرهنگ و هنرهای خورد و بزرگ دیگر که با مخالفت از سوی دین و مذهب نابود و فراموش شدند، به نیستی کشانده میشد.
ناگفته پیداست در طول این سالها دمبوره در خفقان بسیار شدیدی به سر میبرده و تا اکنون هم اگر کدام پیشرفت قابل توجهی در این عرصه حاصل نگشته به همین دلیل است. اما به هرحال نقش کسانی که در این راه نوآوریهای انجام داده و دمبوره را از حالت رکود و انجماد به تپش درآورده و به جاهای رسیده اند را هم نباید نادیده گرفت. از جمله نقش بسیار تاثیرگذار داوود سرخوش و طاهر خاوری را. من فکر میکنم همین دو هنرمند تا حدی توانسته دمبوره را با آلههای دیگر موسیقی آشتی بدهد و سبکهای تازهای پدید بیاورد. بر علاوه این دو، هنر را برای هنر و هنر را برای بیان درد و رنج مردمشان به کار برده اند که این خود میتواند جایگاه یک هنرمند را در مرتبهی بلندی قرار دهد. باور دارم با کمی مکث و تأمل روی کارهای سرخوش و خاوری به راحتی میشود این مسئله را درک کرد.
به هرحال جدایی از اینکه چه کسی سلطان دمبوره و چه کسی هم بابای موسیقی پشتو است، تقدیرهای بدون چون و چرایی وزارت اطلاعات و فرهنگ، برگزاری مدام نقد و بررسی بر کتابهای خوب و بد تازه چاپ شده و راهاندازی انواع و اقسام جشنواره و تجلیل، بدون هیچ بررسی جانبی، به باور من یک نگرانی دیگری را نیز در خود دارد؛ سیاسی کردن هنر و استفاده ابزاری از آن. هنر، اگر سیاسی شد، دچار مرگ زودهنگام میشود. حکومتی ساختن هنر و حتی شاید استفاده ابزاری از هنر برای تغییر باورهای مردم به نفع حکومت و در آیندهها سانسور بیرویه فرهنگ و ابتذال هنر بیشتر از هرچیزی جای نگرانی دارد.