صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

سه شنبه ۱۱ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

کافکای نا تمام – بخش دوم و پایانی

کافکای نا تمام – بخش دوم و پایانی ناتان گولدمن / برگردان: هامون نیشابوری

مضمون فقدانِ راه خروج و همچنین درگاههای غیرقابلعبور در این مجموعه مدام تکرار میشود. حضور بیهودهی گذرگاه صرفاً باعث تشدید حال و هوای به دام افتادن میشود. در قطعهای دیگر، تعدادی از جانواران پس از دزدیدن جرعهای آب از دریاچه به خانه باز میگردند و مجازاتکنندگان شلاق به دست آنها را تا «دالانهای آبا و اجدادی» دنبال میکنند «جایی که در کاملاً بسته شد و ما تنها به حال خود رها شدیم.» در داستانی دیگر، که آن هم یک جواهر محسوب میشود، راوی بیجهت در «تالاری نسبتاً بزرگ که نور ملایم لامپی آن را روشن کرده است» قدم میزند. او میگوید «این اتاق درهایی دارد اما اگر آنها را باز کنید در مقابل خود دیواری صخرهای خواهید دید که فقط به اندازهی یک دست تا درگاه فاصله دارد و تا جایی که میتوان دید در یکی از طرفینِ در امتداد پیدا میکند. راه خروجی وجود ندارد.»
این عبارت خفقانآورِ «راه خروجی وجود ندارد» ــ که خود فینفسه عبارتی کافکایی است ــ در متن دیگری نیز تکرار میشود، در گفتگویی بین فردی بینام و شامپانزهای به نام پیترِ سُرخ که انسانها او را از جنگل ربودهاند و عاقبت آموخته است که مانند انسانها رفتار کند. این میمون راویِ «گزارش به آکادمی» است، یکی از معدود داستانهایی که کافکا در زمان حیات خود به اتمام رساند و منتشر کرد. در داستان کامل، پیتر سرخ ابراز میکند که خواهان «راه خروج» است و مدتی مشغول تفسیر معنای این عبارت میشود: او در ترجمهی ویلا و ادوین موری به مخاطبش میگوید که «شاید درست متوجه نشدهای که منظورم از «راه خروج» چیست.... من آن را در مشهورترین و کاملترین معنایش به کار میبرم و عمداً از کلمهی «آزادی» استفاده نمیکنم. منظورم احساس فراخ آزادی از هر جهت نیست» ــ ما خودمان باید استنتاج کنیم که او چه نوع آزادی نسبتاً محدودی را میخواهد. در روایت آثار مفقود، پیترِ سرخِ اندوهگین داستان اسارت خود را روایت میکند و میگوید که پیش از آن «نمیدانستم «راه خروجی وجود ندارد» چه معنایی دارد.» او سپس توضیح میدهد که در «قفسی که چهار طرف آن با میله پوشیده شده باشد» نگهداری نمیشد بلکه «فقط سه دیوار وجود داشت و آنها محکم به صندوقی چسبیده بودند، آن صندوق دیوار چهارم بود.» به نظر میرسد همه چیز وابسته به این دیوار چهارم بود. در کیهانشناسی کافکایی، سه دیوار مسلم فرض میشوند اما تراژدی هولناک این است که وجود خود فرد، دیوار و حائل نهایی را تشکیل میدهد.
شبح دیوارِ چهارمِ غایب بر آثار مفقود سایه افکنده است. این مضمون آشکارا در قطعهای دیگر نیز تکرار میشود، در جایی که راوی فضای اسارت خود را توصیف میکند. در همان خط اول داستان میگوید: «سلول زندان نبود زیرا دیوار چهارم کاملاً باز بود.» در اینجا نه مخصمهی فیزیکی بلکه تفسیر راوی است که مانعی در برابر اوست: باز بودن دیوار چهارم فقط این واقعیت را برجسته میکند که او هیچ تلاشی برای گریختن نمیکند. در واقع، راوی میگوید که خیلی بهتر شد که عریان بودنش مانع از آن شد که از لباسش طنابی برای فرار درست کند؛ با توجه به «پیامدهای فاجعهآمیزِ» احتمالی «بهتر است نه چیزی داشته باشم و نه کاری کنم.»
کافکا در جاهای دیگر به روشهای دیگری این ساختار خودناکامساز را نشان میدهد. در یکی از قطعات، راوی میگوید که به شکل اسرارآمیزی نمیتواند با دختری که عاشقش است بماند. او ابتدا ادعا میکند که «چنان است که گویی گروهی از مردان مسلح به دور او حلقه زدهاند و نیزههایشان را در جهات مختلف نگاه داشتهاند» اما بعد این روایت را تغییر میدهد و میگوید «من نیز در حلقههای مردان مسلح بودم اما آنان نیزههایشان را به سمت عقب، در جهت من، گرفته بودند. زمانی که خواستم به سمت دختر بروم بلافاصله گرفتار نیزههای مردان خودم شدم و دیگر نتوانستم جلوتر بروم.» در قطعهای دیگر این خودانکاری عمیقتر میشود: راوی میگوید که «من هم میتوانم مانند دیگران شنا کنم اما حافظهام از آنها بهتر است و در نتیجه نتوانستهام فراموش کنم که پیشتر نمیتوانستم شنا کنم. چون نتوانستهام آن را فراموش کنم، توانایی شنا کردن فایدهای برایم ندارد و در واقع نمیتوانم شنا کنم.»
اغلب قطعات آثار مفقود شناخت جدید یا عمیقتری از کافکا به دست نمیدهند بلکه بیان فشردهتری از همان دینامیسم، مضامین و دغدغهها ارائه میکنند که در آثار طولانیتر و مشهورتر او به چشم میخورند. این قطعات خصوصیت چندپارهی نوشتههای او را که کمتر چندپارهاند آشکار میکنند. بسیار جالب توجه است که پس از خواندن مجموعهی این اشکال شکسته و چندپاره همان احساسی دست میدهد که با خواندنِ، برای مثال، «مسخ» یا محاکمه. این آثار نیز، به رغم وحدت نسبی و دینامیسم روایی، از همان ساختار ترکیبی برخوردارند که شاکلهی آثار مفقود را تشکیل میدهد: هر یک پارههای به هم پیوستهای از مخمصهها و رشتهای متوالی از آرزوهای ناکامماندهاند.
هر چند در پسگفتار با ظرافت اشارهای به آن نمیشود اما این مجموعه خود طرحی شکستخورده است. ابتدا اعلام شده بود که آثار مفقود مجموعهای از قطعاتی است که پیشتر به زبان انگلیسی ترجمه نشدهاند، ادعایی که با پیدا شدن ترجمههایی دیگر در مجلدات نایاب پس گرفته شد. اکنون بر روی جلد کتاب آمده است که از مجموعهی ۷۴ قطعهی این مجموعه، دو قطعه پیشتر هرگز به انگلیسی منتشر نشده بودند.
این تغییر احتمالاً برای ناشر و خوانندگانی که تازگی و اصالت برایشان جذابیت دارد، مأیوسکننده است.
هر چند آثار مفقود بر میراث سردرگمیهایی کافکایی میافزاید اما با آشناییزدایی از کافکایی که تصور میکنیم میشناسیم، روشنگری نیز میکند. در صد سال گذشته اغلب پژوهشهای کافکایی به قدری صرف بحث بر سر معنای نگرش مستأصل و رنجدیدهی او بوده است ــ حسرت خوردن برای خدایی غایب، دست و پنجه نرم کردن با تناقضهای یهودیت مدرن، از ترس پدر یا معشوق بر خود لرزیدن، نومیدی در میانهی بوروکراسیای غیرقابلدرک، پیشبینی نزدیک شدن تمامیتخواهی ــ که غریبیِ بیپیرایهی آثارش بدیهی فرض شده است چنانکه گویی تجربهی عجز خوفانگیزی را که کافکا به تصویر میکشد کاملاً درک کردهایم. خواندن آثار مفقود این اطمینان را بر هم میزند: نه تنها با آشنا کردن ما با نمودهای جدید یا کمترشناختهشدهای از پروژهی او بلکه از طریق مواجههی مکرر و بلافصل با عدم اعتماد به نفس کافکا، که در هر نشانهی «[...]» در پایان هر قطعه و پیش از خاتمه یافتن جملهی پایانی خودنمایی میکند. این نشانه دیوار چهارم را در هر اثرِ ناتمام کافکا، و حتی آنهایی که او اجازهی چاپشان را داده بود، آشکار میکند. نه تنها شخصیتهای داستانهای کافکا بلکه خود او نیز نمیتوانست راه خروجی بیابد. آثار مفقود به ما کمک میکند تا در درگاههای عبورناپذیر او اندکی کنارش توقف کنیم.