صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

پنجشنبه ۹ حمل ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

«سفر قندهار»؛ طالبان، بنیادگرایی، جنگ و محرومیت

«سفر قندهار»؛ طالبان، بنیادگرایی، جنگ و محرومیت نویسنده:غضنفر کاظمی

من قبل از این از محسن مخملباف فلم «سکس و فلسفه» را دیده بودم. به نظرم بسیار جالب آمده بود و یادداشتی هم در موردش نوشتم که از همین دریچه به نشر رسید. در فلم سکس و فلسفه کارگردان به مقولهها و موضوعات جالبی در این بخش پرداخته بود که از نظر من بسیار قابل پذیرش بود. از همان زمان تصمیم گرفتم که فلمهای او را در فاصلههای زمانی و در فرصت ببینم. تا این که فرصتی میسر آمد و پای فلم سفر قندهار نشستم.
محسن مخملباف شاید یکی از کارگردانهای است که بیشتر از هرکسی سوژههای فلمش در افغانستان است. البته دختران او نیز در این زمینه فعالیت داشتهاند که از جمله میتوان به فلم «بودا از شرم فرو ریخت» ساخته حنا مخملباف و «پنج عصر» ساخته سارا مخملباف اشاره کرد. مخملباف در تاجکستان نیز فلم زیاد ساخته است. از همین رو وی را آدم فرصتطلب نیز میگویند و اینکه در فرصتهای مناسب تمام پروژههای خارجیها در این زمینه را در کشورهای خاورمیانه به خودش معطوف ساخته است. اما حقیقتا این حرفها از نظر من اهمیتی ندارد. من اهمیت مخملباف را در فلمهایش میبینم و اینکه چقدر توانسته زندگی مردم و وضعیت افغانستان را به جهانیان نمایش بدهد. تا جایی که من متوجه شدهام این کارگردان سبک منحصر به فرد و دید متفاوتی نسبت به قضایا دارد و این به باور من از نقاط قوت وی است.
سفر قندهار از نظر من شاید یکی از بهترین فلمهای است که به دوران تاریک و سیاه طالبان در افغانستان پرداخته است. این فلم در واقع روایتی مستندگونهی است در باره جهل، نادانی، جنگ و شرایط زنان و آوارگان در دوران طالبان. این فلم از بنیادگرایی و میزان سرایتش به مردمانی میگوید که در جایی بلاهت زدهای چون افغانستان و در دورههای سخت و متفاوتی زندگی داشتهاند و بدین وضعیت رسیدهاند.
سفر قندهار ساخته سال ۱۳۷۹ است. در نزدیکی مرز ایران و افغانستان ساخته شده و سه ماه قبل از یازدهم سپتامبر سال ۲۰۰۱ برای اولین بار به نمایش درآمده است. این فلم در سال ۲۰۰۵ به انتخاب مجله تایم به عنوان یکی از صد فلم برتر تاریخ سینمای جهان نیز معرفی شده است.
فلم سفر قندهار سفرنامهای زنی است به نام نفس. زنی که از کانادا منزل زده و آمده تا نزدیکی مرز افغانستان که به قندهار برود. شهری که خواهرش قرار است در کسوفی که اتفاق میافتد خودکشی کند. این را در نامهای به نفس گفته است. نفس در راه و نرسیده در مرز افغانستان این موضوع را برای ما روشن میکند. فلمساز در این فلم از شیوه روایتگویی مدرن برای گفتن قصهاش استفاده کرده است. نفس شخصیت محوری فلم در حالی نشان داده میشود که ضبط صوتی به همراه دارد و بدون نمایاندن چیزی، بخشی از قصه و وضعیت را برای بیننده روایت میکند. پس از آن است که اتفاقات و موضوعات فلم گشوده میشود و نفس با سفرش به سوی قندهار بسیاری مسائل را برای ما بیان میکند.
پس از فرود نفس از چرخبال او را در کمپی نشان میدهد که آوارههای افغانستان در آن زندگی میکنند. آوارههای که از ایران برگشته و راهی خانههایشان در افغانستان اند. در این سکانس نفس با یکی از خانوادهها به عنوان زن چهارم مرد خانواده همراه شده و به سوی قندهار حرکت میکنند. مخملباف در بخش بخشی از این سکانسها جهل و افراطیت که حتی در ذهن و جان مردم این سرزمین خانه کرده را به نمایش میگذارد. از جنجالهای مردی که نفس با او همراه شده بر سر پس زدن چادری از صورتش گرفته تا دزدی تمام دار و ندار این خانواده و در همین حین سپاسگزاری این مرد از خداوند به خاطر هرچیزی که او میخواهد و بر بندگانش روا میدارد.
در این بخشی از فلم و در حین دزدی، مرد خانواده بیهیچ تکاپو و تلاشی برای نجات، دستانش را به سوی آسمان بلند کرده و از خدا سپاسگزاری میکند. میگوید خدا را هزار مرتبه شکر. هرچیزی که بر سر ما آوردید شکرش را میکشیم. به نظر من در این سکانس مخملباف نقدی محکمی بر تقدیر و باورهای بدوی زده است. به این معنی که در حوزههای بزرگتر زندگی هم مردم این وادی هیچ تلاشی برای نجات جانشان انجام نمیدهند و همه چیز را به قضا و قدر رها کرده است و همین شده که وضعیت تا اینجا رسیده است.
در سکانس بعدتر از آن تصویری را نمایش میدهد که شاگردان در مدرسهای در حالی خواندن قرآن اند. در عین تکان دادن سرهای مداوم شاگردان که تا به یاد دارم در زمانی خواندن قرآن چنین رسمی بوده، معلم از یکی از شاگردان میپرسد: شمشیر را تعریف کن؟ او فورا شمشیرش را از نیام برکشیده و چنین تعریف میکند: شمشیر یک سلاحی سرد است که ضامن اجرای حدود خداست و به حکم حاکم، ید سارق، گردن قاتل و سینه کافر را میدرد. و پس از پس و پیش شدن شاگردان، معلم باز امر سکوت میدهد و از دیگری میپرسد کلاشینکوف را تعریف کند. او هم با برداشتن کلاشینکوف و تیر کردن مرمی به تعریف این سلاح کشتار میپردازد. مخملباف در یک تکه و در یک سکانس بسیار کوتاه و زیبا چه خوب، یک بخشی بزرگ از اوامر خداوند و پیامبرش را در پیش چشمان بینندگان فلمش نمایش میدهد و نیز به درستی میگوید که در مدارس بسیاری جدای از درس، بنیادگرایی و افراطیت، استفاده سلاح و حتی چگونگی کشتار مردمی به اصطلاح کافر و خارج از دین با خواندن قرآن همسان است و همیشه آموزش داده میشود.
نفس حالا تنها مانده است و تا کسوف هم فقط دو روز باقی است. او بالاخره شاگردی را که به خاطر تنبلی از مکتب اخراج شده استخدام و به سوی قندهار حرکت میکنند. در روستایی بین راه به طبیبی برمیخورند. آدمی که از آمریکا سفر کرده به این گوشه دنیا تا خودش را پیدا کند. او اما در جنگی بین اقوام نه بلکه خودش را در شفا دادن مردم فقیر این سرزمین پیدا کرده است. این طبیب میگوید اول طرف پشتونها را گرفتم و با تاجکها جنگیدم، بعد طرف تاجیکها را گرفته و با پشتونها به جنگ پرداختم. همه اقوام در افغانستان خودشان را حق به جانب میگیرند در حالیکه هیچ کدام حق به جانب نیستند و همهای این جنگها یک دور باطل است.
از این پس طبیب آمریکایی با نفس همراه میشود. قرار است او را تا نزدیکیهای قندهار برساند. در راه با گروههای بزرگ و کوچکی مواجه میشوند که مشغول سگجنگی و خروس جنگی است. نفس این وضعیت در افغانستان را در گفتگو با ضبط صوتش جنگ همه علیه همه توصیف میکند که به نظر توصیفی دقیقی به نظر میرسد.
در طول این مدت طبیب در راه به نفس اظهار علاقه میکند. کارگردان نشان میدهد که عواطف و احساسات جزئی لاینفک از نفس انسان است که زمان و مکان نمیشناسد. در ادامه این فلم به موضوعات بسیار مهم دیگر نیز میپردازد. از کمکهای مسخره و مشمئزکننده جامعه جهانی مانند اهدایی پاهای پلاستیکی، دروغبافی و دغلبازی مردان افغانستانی در هر شرایطی گرفته تا وضعیت خفقانآوری که طالبان بر این مملکت وارد آورده است.