صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

جمعه ۷ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

چرا این‌قدر به کتاب‌هایی که نابود یا ناپدید شده‌اند، علاقه داریم؟

چرا این‌قدر به کتاب‌هایی که نابود یا ناپدید شده‌اند، علاقه داریم؟ لورن بری | ترجمه بابک طهماس

چکیده: برای کتاببازهایی مانند من، دانستن اینکه این آثار زمانی بودند و اینک نیستند دردآور است. ون استراتن مینویسد: «نقلقولی از پروست هست که میگوید، برای آزادکردن آن چشمۀ اندوه، آن حس خوب نشدنی، آن عذابها که راه عشق را میسازد... باید خطر یک امر ناممکن وجود داشته باشد». من نیز فکر میکنم این اشتیاق به کتابهای ازدسترفته نیز، مانند عشق به یک انسان دیگر، معمولاً از ناممکنیِ خواندنِ آن سرچشمه میگیرد.»

در ماه جون سال ۱۹۴۰ میلادی که ارتش نازی در آستانۀ حمله به پاریس بود، والتر بنیامین، این آلمانیِ یهودیِ تبعیدی، آماده میشد که پاریس را ترک کند. بنیامین که یکی از مهمترین روشنفکران قرن بیستم است نمیتوانست مدارک لازم را تهیه کند تا بتواند از بندر مارسی کشور را ترک کند. پس او نیز به سایر پناهندگانی پیوست که میخواستند با گذشتن از کوهستانها به اسپانیا برسند و از آنجا به لیسبون بروند تا با هواپیما از اروپا خارج شوند. بنیامین یک چمدان بزرگ و سنگینِ سیاهرنگ داشت که سرعت او را کم میکرد. این چمدان حاوی دستنوشتههایش بود. بنیامین در صحبت با یکی از همسفران گفته بود محتوای آن چمدان از جان خودش هم ارزشمندتر است.
در شهر مرزی پرتبو، مقامات اسپانیایی به او گفتند که باید به فرانسه برگردد. آن شب، بنیامین سیویک قرص مورفین خورد که برای بیماری قلبیاش به همراه داشت. پس از خودکشی، دیگر اثری از آن چمدان سیاه یافت نشد. آن دستنوشتهها هرگز پیدا نشدند.
این داستان و داستانهای دیگری از کتابهای از میان رفته، در کتاب جدید جورجیو ون استراتن، در جستوجوی کتابهای از دسترفته آمدهاند. کتابهایی همچون بخش دوم و سوم نفوس مرده که نیلاکی گاگول آنها را سوزاند، رمانی به نام «افشای مضاعف» از سیلویا پلات که پس از مرگش ناپدید شد، خاطرات شخصی لرد بایرون که خانوادهاش آن را سوزاندند تا از شهرت او پاسداری کنند، چمدانی پر از نوشتههای اولیۀ ارنست همینگوی که در یکی از ایستگاههای راهآهنِ پاریس، در قطار به سرقت رفت.
برای کتاببازهایی مانند من، دانستن اینکه این آثار زمانی بودند و اینک نیستند دردآور است. ون استراتن مینویسد: «نقلقولی از پروست هست که میگوید، برای آزادکردن آن چشمۀ اندوه، آن حس خوب نشدنی، آن عذابها که راه عشق را میسازد… باید خطر یک امر ناممکن وجود داشته باشد». من نیز فکر میکنم این اشتیاق به کتابهای ازدسترفته نیز، مانند عشق به یک انسان دیگر، معمولاً از ناممکنیِ خواندنِ آن سرچشمه میگیرد».
ون استراتن در کتابش میان آثار از دست رفته و آثار گمشده فرق میگذارد. اگر دستنوشتهای گم شده باشد، هنوز این امید هست که جایی در یک بایگانی جای اشتباهی گذاشته شده باشد و روزی پیدا شود. ولی برای آثار ازدسترفته، مانند رمانی که مالکوم لاوری نُه سال صرف نوشتنِ آن کرد و در آتشسوزی کلبهاش سوخت، امیدی متصور نیست. البته مشخص است که ون استراتن هنوز در جستوجوی کتابهای از دسترفته است، اگرچه خود او نیز بر بیفایدگی این کار واقف است. او این جستوجو را به تصورات کودکی خود از کاوش شبیه میبیند، به اشتیاقش برای اینکه «قهرمانی باشد که معما را حل میکند».
کتابی که از دست رفته است همچنین فرق دارد با کتابی که هرگز نوشته نشده است. کتابی که زمانی وجود داشته است موجب چیزی میشود که ون استراتن آن را «خلأ» مینامد، خلأیی که ما آن را با تصوراتی در مورد اینکه چه میتوانست باشد پُر میکنیم. آیا پرسشی بیپاسخ را پاسخ داده بود؟ آیا به کمال ادبی رسیده بود؟ آیا اثری هنری بود که ما اینک به خاطر ازدستدادن آن موجوداتی حقیرتر هستیم؟
مانند ون استراتن، من نیز به این حفرههای کتابشکل در گنبد اندیشه علاقهمند هستم. وقتی دانشجو بودم، بزرگترین فانتزی من این بود که کتاب یا دستنوشتهای را بیابم که گمان میرفت از دست رفته باشد یا معمایی تاریخی را حل کنم. این ایدۀ جستوجو برای چیزی گمشده شبیه آن حس ماجراجویی است که در کودکی هر تابستان با یکی از بچههای فامیل تجربه میکردیم وقتی ساحل را در جستوجوی گنج دزدان دریایی میگشتیم.
اتفاقاً والتر بنیامین کسی است که میتواند «اصالتی» را توضیح دهد که گمان میرود آن آثار ازدسترفته دارند. در یکی از مقالاتش با نام «اثر هنری در عصر بازتولید مکانیکی» میگوید که حضور کالاهای چاپشده با روش تولید انبوه باعث شده است تا وقتی یک کتاب با جلد کاغذی را در دست میگیریم دیگر هیبت آن را حس نکنیم. چون اینک همگی میتوانیم نسخهای از یک کتاب را داشته باشیم، پس آن کتاب دیگر خیلی هم خاص نیست؟ این همان حس سرخوردگی است که بسیاری از بازدیدکنندگان موزۀ لوور بر آن تأکید دارند: پس از اینکه بازتولیدهای بسیاری از تابلوی مونالیزا را دیدهایم، دیدن یک نقاشی کوچک که بر دیوار موزه آویزان است چه چیز عایدمان میکند؟
کریستوفر دوآمِل یکی از افرادی است که این هیجان بالا را چشیده است: تماس با نوشتههایی منحصربهفرد. کتاب او با نام دیدار با دستنوشتههای جالب گنجینهای از دستنوشتهها را ارائه میدهد که او فرصت مطالعۀ آنها را داشته است. تصویرسازیهای کتاب کیلز و کتابِ ساعات جین ملکۀ ناوار و چند مورد دیگر نفس را در سینه حبس میکنند و دوآمل هم تاریخچۀ این دستنوشتهها را ارائه میدهد و هم از احساس و واکنش خودش به این آثار میگوید.
چرا یک دستنوشته بیش از یک کتاب چاپشده و نهایی برای ما ارزشمند است؟ دوآمل میگوید: «به این بستگی دارد که میخواهید چه چیزی را تجربه کنید. خواندن نسخههای مدرن اثر چاوسر راحتتر است ولی لذت شخصیِ لمس و ورقزدن نسخۀ اصلی بیهمتاست. همۀ ما دوست داریم تاریخ را لمس کنیم».
حال که میتوان نسخۀ چاپی کتاب کیلز را از کتابفروشی سر کوچه خرید، آیا از جذابیت این کتاب کاسته شده است؟ دوآمل میگوید نه: «چیزهایی در نسخههای دستنویس میبینید که حتی در میکروفیلم کتابهای ازدسترفته چیزی دارند که سایر کتابها ندارند: امکان خیالپردازی و امکان خلق دوباره و داستانسرایی یا نسخۀ دیجیتالی شبیهسازیشده منتقل نمیشوند، چیزهایی مانند صیقل سوزنکاری، جای پاکشدگی، سوراخهای صحافی، خطوط اولیۀ طرح، تغییرات کاغذ پوستی، ظرافتهای رنگ، صدمههایی که به صفحات وارد آمده است، فرسودگی ناشی از استفاده از کتاب، حتی بو و صدا و جنس کتاب وقتی کاتب آن را ساخت و نخستین خواننده آن را دید، چیزهایی که حتی میتواند دانش و فهم آن متن را تغییر دهد». پس وقتی ما برای دستنوشتههای ازدسترفته سوگواریم، این سوگواری فقط برای ناپدیدشدن متون نیست، بلکه ما فهمی از فرایند این آفرینش را هم از دست میدهیم، بدخطیهای نویسنده و چیزهایی که باعجله به متن افزوده شدهاند و بخشهایی که از سر نگرانی حذف شدهاند.
کتابهای ازدسترفتۀ بسیاری هستند که دوآمل امیدوار است روزی آنها را ببیند: «کتاب کیلز در قرن هفدهم میلادی تعداد صفحات بیشتری داشت. آیا این صفحات گمشده اکنون در مجموعۀ شخصیِ کسی هستند؟ انجیل وینچستر مربوط به قرن دوازدهم میلادی، که شاید بتوان گفت بزرگترین اثر هنری انگلیس در قرونوسطاست، حاوی چندین مینیاتور بود که احتمالاً همین اواخر و در قرن بیستم آنها را از کتاب جدا کردهاند: حداقل برخی از اینها هنوز هم موجود هستند. واقعاً دلم میخواهد پیش از مرگم یکی از اینها را پیدا کنم».
اگرچه فکرکردن به سرنوشت این آثار دردناک است، باز به استدلال ون استراتن بازمیگردم که کتابهای گمشده مانند عشقهای گمشده هستند. همانطور که آلفرد تنیسون در شعر «به یادِ» مینویسد، بهتر که عاشق باشیم و ببازیم تا اینکه هرگز عاشق نباشیم، دانستن اینکه این آثار زمانی وجود داشتهاند بهشکلی عجیب آرامشبخش است، حتی اگر هرگز یافته و مرمت نشوند. جای آن دانش خالی نیست، خلأ است. چنانکه ون استراتن مینویسد: «در پایان این سفر، دریافتهام که کتابهای ازدسترفته چیزی دارند که سایر کتابها ندارند: امکان خیالپردازی و امکان خلق دوباره و داستانسرایی برای کسانی که هرگز آن را نخواندهاند».