صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

پنجشنبه ۶ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

پیمان استراتژیک و ریشه های ناامنی در افغانستان

-

پیمان استراتژیک و ریشه های ناامنی در افغانستان

باگذشت چندین سال ازاستقرارنظام سیاسی نوین و حضور جامعه جهانی درکشور، وضعیت امنیتی و ثبات در کشور هم چنان بصورت غیر قابل تصور شکننده و نا امن به نظرمی رسد. روزی نیست که خبرقتل، گروگانگیری، ربودن افراد، سرقت های مسلحانه، دزدی های کلان، حملات انتحاری، کمین و مین گذاری کنارجاده ها و شاهراهها و..... سرخط عنوان خبرهای داخلی قرار نگیرد.

تنش های سیاسی ، گسترش فساد اداری، رشوه خواری، تیره شدن مناسبات قومی و زبانی، افزایش فاصله میان حکومت و مردم ، بدبینی مردم نسبت به روش و سیاست های غیر صادقانه عساکر خارجی و.... هر روز دامنه گسترده تری بخود می گیرد.

یأس و نا امیدی با گذشت هر شب ، بیشترچترتیره و تار خود را بر زندگی مردم می گستراند. افسردگی روانی و پریشانی اجتماعی از امراض شایع و عادی جامعه به شمار می آید. فقر و بیکاری در جامعه بیداد می کند. مسؤولین همچنان فقط ناظر اوضاع بوده و برای پر نمودن جیب های خود شان دست به تکاپو می زنند و یا در پی تحکیم مقام و چوکی های شان هستند.

انگیزه خدمت و وجدان کاری در ارگانها و نهاد دولتی یا خصوصی باگذشت هرروزکمرنگ وضعیف می شود. بطور قاطع می توان گفت که داشتن وجدان کاری و روحیه خدمت به کشور و برخورداری از تفکر وطن دوستانه و ملی در جامعه افغانی از بلاهت ها و سفاهت های نابخشودنی پنداشته می شود. هر کس از بیماری های واگیر و شایع اجتماعی، روانی و جسمی و اخلاقی مصئون و سالم باشد ، او را در جامعه امروز افغانی بیمار می دانند.

یکی از نشانه های بزرگ و شاخص بیماری عمومی در جامعه افغانی این است که هیچ فرد و نهادی در پی ریشه یابی واقعی وضعیت آشفته و ناامن حاضر نمی باشد. هر مقام و مجموعه ای تلاش دارد که دیگری را متهم به ایجاد نا امنی سازد و تا حد امکان از خود رفع مسؤولیت نماید و یا این ضعف ها را به بیرون از کشور سرایت دهد و فرافگنی نماید.

در تحلیل و ارزیابی جراید داخلی و دیدگاههای کسانی که خود را صاحب نظر می پندارند هرگز اصل موضوع و واقعیت جاری کشور بیان نمی گردد. به همین دلیل است که هرگز با مشکلات و چالش های کشور برخورد جدی و اساسی صورت نگرفته وبرخوردسطحی می شود. دانه و زخم ابتدایی که در آغاز می شد با عمل جراحی دقیق و مختصر از پیکره جامعه برطرف ساخت، اینک به مرض سرطانی تبدیل گردیده است که امید به درمان و بهبودی آن دشوار و حتی ناممکن به نظرمی رسد. زیرا این بیماری نه تنها در پیکره جامعه و سیاست عمق و ریشه گرفته است، بلکه بر وسعت و دامنه آن نیزافزوده شده است.

راجع به ریشه ها و علل اصلی نا امنی های کشور دلایل و نظریات مختلفی وجود دارد. همانطور که اشاره گردید مشکل در ارائه این تحلیل ها و نظریات آن است که فقط کوشش گردیده که بر جنبه های خاص بدون در نظر گرفتن سایر جنبه ها و عوامل تکیه شود.

به تعبیر دیگر همه ریشه ها و عوامل نا امنی کنونی را بر محورخاص و واحد اشارت داده اند.این محور خاص و واحد یا دخالت و حضور بیگانگان می باشد ، یا ضعف حکومت و یا توانایی مخالفین. دیدگاههای که دراین باره ارائه می گردد متاسفانه اغلب یک جانبه می باشد وسایرابعادآن ناگفته میماند.

ضروری می باشد که درشرایط کنونی ، بویژه که موضوع پیمان استراتژیک افغانستان وایالات متحده مورد توجه بوده وپیرامون آن دیدگاهها وموضع گیریهای مختلف وجوددارد، باپرداختن عمیق تربه موضوع ریشه های ناامنی درکشوروضعف های که درنظام سیاسی وکشوروجوددارد ، صاحب نظران وکارشناسان امورمسئله را باجدیت وعمق بیشترموردبحث قراردهند.

نگارنده سعی دارد که بانگاه اجمالی برمجموعه این موضوعات، علل و عوامل واقعی نا امنی در کشور را به اندازه و ظرفیت یک شهروند عادی بدست آورد .

بر اساس برخی دیدگاهها عامل اصلی نا امنی در افغانستان طی سالهای اخیر، از جمله سالهای پس از سقوط طالبان دست اندازی ، دخالت ها و حضور بیگانگان می باشد. در این میان بصورت واضح قدرت های بزرگ شامل ائتلاف بین المللی و کشور های هم جوارموردگمان واقع گردیده اند. بدون شک هر حادثه و پدیده ای بدون در نظر داشت محیط و مسایل پیرامونی آن شکل نخواهد گرفت.

در قضایای افغانستان نیز مسایل پیرامونی تأثیرات خود را داشته و دارد. مهم نگاه و توجه به این مسایل پیرامونی وتبعات آن است . پرسشی که بصورت جدی مطرح می گردد این است که زمینه دخالت بیگانه را چه کسی فراهم نموده است؟ کدام نیرو و جناح سیاسی و نظامی در پیوند با بیرون از مرزها شکل نگرفته است؟ این پیوند ها تا چه اندازه آگاهانه و بر اساس منافع دوجانبه بوده است ؟

چرا چنین سوالهای بصورت بی طرفانه طرح نمی گردد ؟ آیا با طرح غرض آلود این مسایل، مسأله رقابت های قاره ای و منطقه ای و بیرون مرزی برخی کشور ها را تحریک و تشدید نبخشیده ایم ؟ بطور مثال در شرایط کنونی افغانستان میدان رقابت خونین کشورهای همسایه گردیده است.

کدام سیاست و چه عناصری کشور را به این میدان تبدیل نموده اند؟ باید پذیرفت که هر کشوری برای خود طرح های فرامرزی جهت تامین منافع ملی خویش دارد. این اصل و واقعیت را نمی توان از عرصه سیاست خارجی کشور ها حذف نمود و یا نادیده انگاشت.

این که افغانستان قادر به پیش برد سیاست های خارجی خویش و تأمین منافع ملی خود در منطقه نمی باشد ، ضعف و مشکل در ناتوانی دولت افغانستان است. دولت افغانستان قادر نگردید که از همگرایی منطقه ای در مبارزه با تروریزم و تثبیت اوضاع در داخل بگونه ای هنرمندانه استفاده نماید بلکه با سیاست های اشتباه آلود خویش افغانستان را وارد معرکه رقابت های خونین منطقه ای نمود.

بطور مثال قبض و بسط های ناسنجیده در برابر سیاست خارجی بخشی از این ناتوانی و ضعف مدیریت سیاست خارجی را نشان میدهد. زمانی پاکستان، دوست و برادر خطاب می شود و هنگام دیگر اسلام آباد متهم به حمایت از مخالفین می گردد، در زمان دیگر با تکیه بر احساسات نا پایدار، غیرت افغانی خود را نشان داده و پاکستان تهدید به حمله نظامی می شود.

این در حالی است که در عقبه این سیاست ها، دوستی ها و دشمنی ها موضع گیریها و اظهار نظرها هیچ طرح ، هماهنگی و امکاناتی قرار ندارد. در رابطه با همسایه غربی کشور، یعنی ایران نیز هم متأسفانه چنین سیاستی ناپایداردر پیش گرفته شده است،هرچند با غلظت کمتر.

این که مقامات ایرانی چه تصور و برداشتی از اوضاع افغانستان و حضور نیروهای بین المللی دارند بحثی است جداگانه و مربوط به خود شان است. ولی مقامات افغانستان باید می کوشیدند که از موضع شفاف و دوستانه با همسایه غربی خود و تمام همسایگان برخورد می نمودند.

ذهنیت آنان را نسبت به بسیاری از مسایل روشن می ساختند . جای گفتن ندارد که افغانستان کشوری است ضعیف وآسیب دیده. استوار ساختن افغانستان در همه عرصه ها و خصوصا تامین امنیت بدون مشارکت همسایگان امکان پذیر نخواهد بود.

با در پیش گرفتن سیاست های تنش آلود و منازعه آفرین و یا چشم دوختن به دهان دیگران جز این که موقعیت کشور را در منطقه ضعیف ساخته و موجب انزوای مملکت گردد، نتیجه ای دیگر در بر نخواهد داشت. از دست دادن همگرایی منطقه ای یکی از بزرگترین زیان ها و اشتباهات تاریخی کشور بود که به دلیل ضعف سیاست خارجی کشور روی داده است. یقینا این زیان بر چگونگی وضعیت ثبات و امنیت در کشور بی تاثیر نمی توانست باشد ، آنگونه که امروز شاهد آن می باشیم .

عکس العمل در برابر حضور نیروهای ائتلاف بین المللی
نیروهای بین المللی عمدتا تحت عنوان ائتلاف بین المللی،آیساف و ناتو ياد مي شوند كه بر اساس توافق شورای امنیت ملل متحد در افغانستان حضور یافته اند. هدف اساسی حضور این نیروها مبارزه با تروریسم و تامین امنیت و ثبات در کشور خوانده شده است. هر چند در آغاز با توجه به شرایط موجوده و هدف سرکوب نیروهای افراطی طالبان و القاعده ذهنیت عمومی جامعه از حضور آنان خوش بین به نظر می رسیدند؛ اما با گذشت زمان این ذهنیت دچار دگرگونی و تغییر شد. بخشی از جامعه خوش بینی اولیه های خود را نسبت به حضور نیروهای خارجی از دست داده است.

اکنون پرسش درباره دلایل حضور نیروهای خارجی در افغانستان نه تنها در ذهن فعالان سیاسی کشور و توده مردم وجود دارد، بلکه مردم کشور های غربی که اکثریت قاطع نیروهای بین المللی فرزندان آنها می باشند این سوال را طرح می سازند که سربازان ما در افغانستان چه می کنند؟ چرا با گذشت چندین سال از حضور آنان در کشور، تروریزم و نیروهای افراطی هنوز قادر به فعالیت اند؟ چرا موضوع امنیت هنوزهم یکی از مسایل چالش برانگیز برای مردم افغانستان و جهان دانسته می شود؟ و....

پرسش های از این قبیل در واقع باز تاب های از حضور و فعالیت و عملکرد نیروهای یاد شده در افغانستان می باشد که در افکار عمومی انعکاس یافته است . مهم ترین سوال و کنجکاوی مردم درباره تامین هدف اساسی حضور نیروهای بین المللی می باشد.

همانطور که اشاره رفت هدف اساسی و فلسفه وجودی حضور نیرو های خارجی را در افغانستان مقابله با تروریسم، تامین ثبات و کمک به مردم افغانستان برای باز سازی کشور تشکیل میدهد اما در طی این چند سال هیچ پیشرفتی در این راستا صورت نگرفته است. تروریسم نه تنها در افغانستان سركوب و مهار نگرديده، بلکه در منطقه روز بروز تقویت گردیده است.

لانه های تروریسم سالم مانده و دامنه فعالیت و جلب و جذب آنان بیشتر گردیده است. قتل، انتحار و حمله های مسلحانه و جبهه ای گزارش های روز مره کشور می باشند. امنیت و ثبات از گمشده های مردم ما می باشند که هیچ وقت از نزدیک با آن مواجه نگرديده اند.

بنا بر اين بسيار طبيعي خواهد بود كه اين سوال در ذهن مردم خلق شود كه وقتي امنيت و ثبات با وجود هزاران سرباز خارجي و به مصرف رسيدن ميليارد ها دالر بوجود نيامده است، پس حضور نيروهاي خارجي در کشور چه توجيهي مي تواند داشته باشد؟ آيا افغانستان خود حق ندارد كه در اين باره تصميم اتخاذ نمايد؟ آيا شرايط جاري كشور ايجاب نمي نمايد كه در اين باب بصورت جدي و اساسي تأمل نمايند؟ و...

متاسفانه تاكنون درباره چنين سوالاتي و براي اقناع افكار عمومي مردم افغانستان و مردم كشور هاي عضو ائتلاف بين المللي پاسخ روشن و مدللي از هيچ سويي ارائه نشده است. اين بي توجهي به افكار عمومي و بي پاسخ ماندن سوالات موجب بدگماني گرديده و هم سبب بهره برداري مخالفين از آن شده است. در اين ميان مواردي نيز وجود دارد كه اوضاع را بيش از پيش تيره تر ساخته و در واقع زمينه نا امني و فعاليت مخالفين مسلح را فراهم آورده است.

مبهم بودن سياست و روشی که ائتلاف بين المللي در امر مبارزه با تروريزم از مهم ترين و واضح ترين موضوعي است كه بدگماني را بوجود آورده است. بویژه در این ارتباط اختلاف نظرهای با حکومت افغانستان نیز مطرح گردیده است. از سوی دیگر هم جامعه جهاني و هم حکومت تلاش براین دارند که بگونه ای باطالبان گفتگوصورت گیرد.

چنانچه در جرگه عنعنوی نیز این موضوع را رسمیت بخشیدند. اما طالبان با قاطعيت هرگونه مذاكره و مشاركت سياسي را در نظام حاكم بر افغانستان رد نموده و قانون اساسي كشور را مردود دانسته و خواهان خروج بي قيد و شرط نيروهاي خارجي از افغانستان گرديدند. بنا بر اين اصرار حکومت و جامعه جهاني بر مشاركت دادن طالبان بر خلاف شعار ها و سياست هاي روز هاي نخستين و انكار جدي و قاطع طالبان از اين امر، موجب تقويت سوال هاي فوق در افكار عمومي می گردد.

نكته ديگر اينكه شكاف عميقي در جبهه ضد تروريسم هم در سطح جهاني و هم در سطح منطقه بوجود آمد. برخي از هم پيمانان منطقه اي جبهه ضد تروريسم بصورت مستقيما از در همكاري و همدردي با طالبان بر آمدند. اين در حالي بود كه اين همكاري و همدردي، بويژه از طريق سازمان هاي جاسوسي آن كشور ها امري پوشيده نبود.

در سطح جهاني نيز گاهی اوقات ميان سياست و روش هاي لندن و واشنگتن تفاوت و تناقض های جدي به مشاهده می رسد. بنا بر اين موضع دوگانه جبهه مبارزه با تروريزم وفروپاشي انسجام اوليه و سكوت قدرت هاي درجه اول اين جبهه در برابر همكاري اعضاي منطقه اي هم پيمانان شان با طالبان و القاعده اين سوال را در ذهن مردم خلق نمود كه آيا شعار مبارزه با تروريزم يك خيمه شب بازي بيش نيست ؟

موضوع ديگر برخورد خود مختارانه نيروهاي خارجي در داخل كشور مي باشد. آنان در هنگام آنچه عمليات نظامي خوانده مي شود نه تنها به اذيت و آزار مردم محلي مي پردازند، بلكه به دليل عدم هماهنگي با نيروهاي داخلي نقاط و مواردي مورد حمله واقع مي گردند كه جز اهداف نظامي محسوب نمي گردد.

شگفت اينكه با وجود اظهارات پياپي رئيس جمهور مبني بر ايجاد هماهنگي ميان نيروهاي ائتلاف و نيروهاي داخلي در هنگام عمليات هاي نظامي، کمتراین تذکرات بکار بسته شده است. هرچند در مورد جزئیات آن باید معلومات و تحلیل دقیق تر صورت گیرد؛ اما در کلیت وجود هماهنگی میان نیروهای داخلی و بین المللی یک ضرورت انکار ناپذیر می باشد. در مجموع برخورد هاي خود مختارانه و خارج از قاعده نيروهاي خارجي در كشور ذهنيت عمومي را باجهت گیری منفی تغییرداده است.

مجموع اين مسايل در باب حضور نيروهاي خارجي سبب گرديده است كه طالبان و مخالفان مسلح از وضعيت نابهنجار و آشفته كنوني نهايت استفاده را بنمايند. آنان با براه انداختن تبليغات سنگين در مناطق دور دست و نقاط شديدا سنتي احساسات عمومي را به نفع خود و بر عليه حكومت و حاميان بين المللي او تحريك ساخته اند. بر اين اساس وقايع تلخ و نا امني هاي گسترده اي كه امروز در كشور جريان دارد ، معطوف به حضور تعريف ناشده و عملكرد هاي چندگانه و متناقض نيروهاي خارجي در كشور مي باشد. هرچند انتظار می رود که با دایرشدن جرگه عنعنوی این حضور قانونمند گردیده و چهارچوب های حضور و فعالیت بر اساس منافع ملی تعریف و معین گردد.

ضعف حكومت و افزايش بي ثباتي :
يكي از وظايف اساسي و مهم حكومت بر اساس فلسفه وجودي شان كه در قانون اساسي هر كشوري نيز مسجل و واضح گرديده است ، تامين امنيت و ثبات ، فراهم آوردن رفاه و آسايش جامعه است. يعني حكومتي كه از برآوردن حد اقل اين دو موضوع عاجز و ناتوان باشد در حقيقت او نه تنها برمقبوليت و مشروعيت خويش علامت سوال گذاشته است ، بلكه خود نقض كننده فلسفه وجودي و بطور طبيعي در تقابل با قانون اساسي قرار خواهد گرفت. واقعيت نيز جز اين نمي تواند باشد . حكومت هاي مردمي و زمامداراني كه اندكي از شمه مردم دوستي و وفاداري به خاك و وطن را دارند سعي و همت تمام بر اين دارند كه حد اقل چنين نياز هايي را برآورده سازند.

تامين ثبات و استقرار امنيت در هر جامعه اي در واقع مقدمه و پيش در آمد توسعه و ترقي در زمينه هاي گوناگون اجتماعي ، اقتصادي و سياسي مي باشد. با گذشت سير تاريخي درباره تحولات سياسي و اجتماعي جوامع ، آگاهي درباره اين بخش از مسئوليت اساسي حكومت ، هم از جانب زمامداران و سياسيون قابل فهم گرديده و هم از جانب مردم درك شده است و در اين زمينه عمق صورت گرفته است.

با آنكه افغانستان سالهاي پر ماجراي را پشت سر نهاده و طي چندين دهه از داشتن يك سيستم و نظام سياسي و اداري محروم گرديده و حتي ساختار و بنياد هاي سنتي و عرفي جامعه نيز در پي توفانهاي سهمگين و ويرانگر دهه هاي گذشته نابود و متلاشي گرديده است ، با تغيير و تحولي كه با سقوط طالبان روي آورده بود انتظار مي رفت كه با گذشت هر روز و هر سال از گذشته تلخ و سالهاي رنج و دوران هاي محنت بار فاصله بگيريم و بسوي آينده درخشانتر، پربارتر و اميداورانه تر نزديك تر شويم.

ولي متاسفانه تاكنون اين آمال تحقق نيافته و حسرت اين آرزوها هم چنان بر دل باقيمانده است. همانطور كه در بخش هاي قبلي ياد آوري گرديد متاسفانه بحران و نا امني بصورت فزاينده و وحشتناك ، هم چون كابوس هراس انگيز بر زندگي مردم ما سايه افگنده است. در قسمت هاي قبلي علل و زمينه اين وضعيت به تحليل گرفته شد. اينك به يكي از علل و زمينه عمده وضعيت پيش آمده اشاره مي شود .

واقعيت هاي جاري در كشور، خصوصادر رابطه با گسترش ناامني و بي ثباتي در كشور نشان ميدهد كه حكومت و نهاد هاي امنيتي در اين عرصه از ضعف و ناتواني بسيار مشهود و غير قابل انكاري برخوردار مي باشند. ضعف و ناتواني حكومت را در جهت تامين ثبات و امنيت و مهار بحران مي توان در چند فاكتور بيان كرد:

- ضعف در استراتژي و ساختار حكومت : اين موضوع اشعار بر اين نكته دارد كه حكومت براي استقرار ثبات و امنيت و دست يابي به زمينه ها ، عوامل ، عناصر ، ابزارها و نيروها هيچگونه طرح و برنامه اي جامع و دقيق و جدي نداشته است. به مفهوم روشنتر حكومت در اين راستا قادر به طرح يك استراتژي نگرديده است. مجموع حركت ها و اقدامات حكومت و نهاد هاي امنيتي نشان ميدهد كه سياست هاي اتخاذ شده و شيوه هاي در پيش گرفته شده متكي بر تصورات بسيار ساده و برخورد هاي مقطعي و مصلحت جويانه بوده است.

حقيقت آنست كه حكومتگران ما فاقد انديشه و برداشت حكومتداري بوده و مي باشند. آنان بطور اتفاقي اينك در موقعيت و جايگاهي قرار گرفته اند كه هرگز تصور آن را در خواب هم نمي نمودند. به همين دليل چگونه مي توان از مغز هاي كساني كه اساسا مفكوره و انديشه حكومتداري را در ذهن نداشته اند ، انتظار داشت كه استراتژي دقيق و ملي از آن تراوش نمايد. به دليل فقدان انديشه و مفكوره سياسي و دولتداري در ذهن خام و رسوب يافته زمامداران كنوني ، ايجاد يا بازسازي ساختار سياسي و اداري نيز ناكام و فاقد كارآمد بوده است. هرچند برخي ساختار هاي اداري و امنيتي بصورت كاملا صوري برپا شده اند ، اما از توان و كيفيت عملي و رهبري و اجراي برنامه هاي ملي ، خصوصا در عرصه امنيت و مقابله با دهشت افگنان عاجز و مستأصل مي باشند.

- بخش ديگر ضعف حكومت در راستاي مقابله با نا امني ، ناتواني در عمل و تعهدات مي باشد. بدون شك طبق قانون اساسي و بر اساس دستورالعمل هاي داخلي هر يك از نهاد هاي حكومتي ، اعضا و اجزاي آن در برابر مردم و كشور تعهداتي داشته و بايد قاطعانه و باورمندانه در جهت آن عمل نمايند. ولي متاسفانه بررسي عملكرد حكومت نشان ميدهد كه حكومت در عرصه عمل كاملا كميت آن لنگ بوده است.

حكومت طي چند سال گذشته نتوانست با استفاده از حمايت و شور و شوق مردم و جامعه جهاني پروژه خلع سلاح را بصورت درست و دقيق به اجرا درآورد، در بازسازي پوليس ملي موفقيت قابل توجه بدست نياورد ، نهادهاي امنيتي را نتوانست كه از گرايش هاي سمتي و باندي پاك نموده و مصئون دارد، فساد اداري در جزء جزء نهاد هاي حكومتي رسوخ نموده و تار و پود آن را كاملا از هم متلاشي ساخته است. افراد و عناصر بكار گرفته شده فاقد شايستگي و توانايي كاري در موقف تعيين شده مي باشند.

مصالح شخصي و سمتي بر منافع جمعي و كشوري ارجحيت داده مي شود ، موضوع مكافات و مجازات در اداره و سياست حكومت كنوني افغانستان هيچ تعريفي ندارد، خائن و خادم در اين دستگاه از هيچگونه تمايز برخوردار نمي باشد و چه بسا كه خائنين براي مقامات مقرب ترهم مي باشند. فقر و بيكاري ، بيماري و عدم دسترسي حد اقل به خدمات اجتماعي توان مردم را بريده است ، اما وزيران و حكومت گران فقط نظاره گر اين وضعيت تاسفبار مي باشند . مجموعه اين مسايل در عرصه طرح يك استراتژي ملي و عمل كردن در جهت اجراي آن نشان ميدهد كه حكومت بسيار ضعيف و ناتوان بوده و اساسا انجام رسالت دولتداري از قدرت آنان بيرون است.

- بخش ديگري كه ضعف و ناتواني حكومت را در گسترش نا امني نشان ميدهد عدم ايجاد مناسبات منطقي و تعريف شده با جامعه جهاني مي باشد. حكومتگران كابل اساسا در اين رابطه تمايز و تفاوتي را قابل تصورنمي دانند. آنان در تعريف جايگاه و نقش خود بعنوان تصميم گيرندگان و مجريان ملي و حافظان منافع ملي با جامعه جهاني كه براي كمك به افغانستان آمده اند نتوانسته اند كه تفكيك وظايف و صلاحيت داشته باشند. اين مسئله البته باز هم بر مي گردد به موضوع فقدان انديشه حكومت داري در مخيله زمامداران كنوني كشور. به دليل همين تعريف نشدن زمينه هاي تصميم گيري و اجرايي ميان حكومت و جامعه جهاني ، خصوصا در مقابله با مخالفين و تامين امنيت ، سبب گرديده است كه هماهنگي لازم بوجود نيايد.

در مواردي نيروهاي ائتلاف بدون مشوره و بر اساس تصميم خود دست به اقدام زده اند، حتي تا مرحله سازش و مذاكره با مخالفين نيز پيش رفته اند ، اين مسايل در شرايطي پيش آمده است كه حكومت افغانستان از ماجرا بي خبر نگهداشته شده است. هم چنين حكومت افغانستان ، بويژه وزارت دفاع و داخله قادر نگرديدند كه توان رزمي و قدرت مانور نيروهاي امنيتي را با استفاده از حمايت جامعه جهاني افزايش دهند. از ابزار ها و امكانات لازم و كافي برخوردار شوند.از شرايط بين المللي ، خصوصا در جهت در هم كوبيدن و اعمال محدوديت به منافذ و مراكز حمايت كننده مخالفين در خارج از كشور استفاده ببرند.

در نهايت مجموع فاكتور هاي ياد شده در چند قسمت سبب گرديده است كه موضوع نا امني در كشور متاسفانه روند رو به افزايشي را بيابد. و تا زماني كه عوامل و زمينه هاي ياد شده مرفوع نشده و نسبت به آن تجديد نظر صورت نگيرد نبايستي منتظر معجزه صلح و امنيت در كشور بود.

زيرا همين ضعف ها و كاستي هاي ياد شده براي قوت يافتن مخالفين كافي خواهد بود.چنانچه هم اكنون نيز چنين است كه مخالفين با استفاده از همين نقطه ضعف ها قادر شده اند كه دامنه فعاليت هاي خود را تا چند قدمي پايتخت گسترش دهند و شهرهاي بزرگ ، از جمله كابل را براي حكومت ناامن سازند.

دیدگاه شما