صفحه نخست » مقالات » طالبان و تروریزم، ملعبهی بازیهای آمریکا و انگلیس
طالبان و تروریزم، ملعبهی بازیهای آمریکا و انگلیس
- سید لطیف سجادی
واقعیت این است که دولت آمریکا از زمان حضور شوروی در افغانستان به صورت غیر مستقیم در بنیانگذاری و رشد نیروی شرور طالبان سهم داشت. در آن زمان هرچه بود، ظاهر امر چنین مینمود که رقابت میان دو ابرقدرت آمریکا و شوروی پای آمریکا را در مسائل افغانستان کشانیده است، بخشی از واقعیت همین است؛ چون میدان افغانستان همواره برای تاخت و تاز این قدرتها هموار بوده است و آنان ناگزیر اند جهت مهار نمودن وضعیت به نفع خود، استراتژی طولانی مدت طرح نمایند. در زمان جنگ مجاهدین، آمریکا تسهیلات و امکانات در اختیار پاکستان قرار می داد و این کشور با توجه به تعدد گروههای مجاهدین، نسبت به تأثیرگزاری هریک از این گروهها، میزان کمکهای آمریکا را به آنان واگزار مینمود. مشورههای انگلیس جهت دامن زدن به اختلافات بیشتر نیز در این زمینه قابل توجه است، انگلیس با تقسیم هند بریتانوی که از آن کشورهای مستقلی همچون پاکستان و بنگلادیش شکل گرفت، نفاق و درگیری دایمی را در این حوزه خلق نمود. از سویی مسئله کشمیر میان هند و پاکستان به یک معضل سرگرم کننده مبدل شد، از سوی دیگر مسئله دیورند برای افغانستان به سان یک غدهی سرطانی در نقطه جنوبی کشور به عنوان عامل اختلاف طویل المدت هسته گزاری شد، اینکه انگلیس و آمریکا در استراتژی شان از این خلق اختلافات کدام استراتژی را تعقیب می کنند در این مقال نمیگنجد؛ اما واقعیت این است که این کشورها با خلق طالبان و مسئله تروریزم، افغانستان را در یک بحران طولانی مدت قرار داده اند که معلوم نیست نهایت آن به کدام فجایع منجر خواهد شد.
با این حال، زمینه ورود آمریکا به افغانستان پس از فرو ریختن آسمان خراشهای تجارت جهانی در نیویورک که باعث مرگ بیش از سه هزار انسان گردید فراهم شد که در پی این حادثه المناک وجدان و ضمیر جامعه انسانیت به شدت خدشه دار گردید، از آن زمان آمریکا با همکاری ناتو در پی یک تصمیم عجولانه با استفاده از گزینه دفاع مشروع به افغانستان حمله نمود که در آن زمان مقر خطرناک ترین تروریستان جهانی همچون القاعده، زیر چتر حاکمیت سیاه طالبان در این سرزمین لانه دوانیده بود. مسئله حمله به افغانستان از منظر اصول و قوانین بین المللی هنوز به تصویب شورای امنیت این سازمان نرسیده و در حال بررسی بود که آمریکا بدون در نظرداشت آن حمله اش را آغاز کرد، نیروهای ائتلاف شمال که جبهه ضد طالبان را در آن زمان تشکیل میداد در هماهنگی با آمریکا و ناتو، از زمین بر مواضع طالبان تاختند و با سرعت برق آسا و فراتر از تصور توانستند این گروه را در مدت زمان کوتاه خلع قدرت نموده و به کشور پاکستان متواری نمایند.
از سال 2001 به بعد طلایی ترین فصل تاریخی مردم افغانستان بود، آنان از یوغ مظالم و رفتارهای غیر انسانی طالبان آزاد شدند، درب مکاتب و دانشگاههای به روی فرزندان این مرز و بوم بازگشایی شد و تحصیلات معیاری وارد سیستم معارف و نظام تحصیلات عالی کشور شد، بازسازی زیربناهای تخریب شده، افغانستان را در کوتاه مدت به کشور ها آرزوها تبدیل نمود، دیری نگذشت که به جای مخروبههای جنگ در پایتخت و کلان شهرها، آسمان خراشها و قصرهای مجلل شیشهی قد بر افراشت و چهرهی جنگ زدهی این سرزمین به محل قابل اسکان تبدیل شد که سال های سال، مردم افغانستان منتظر چنین رویایی بودند، این واقعیت را نباید فراموش کرد که مردم افغانستان در این فرایند زمانی، مدیون نوع دوستی مردم آمریکا و جهان است، در این میان اشاره به مردم آمریکا است، آنان با پندار اینکه دولت شان در تحقق دموکراسی و ارزشهای نوین در افغانستان قدم گذاشته اند پول های مالیاتی شان را جهت باز سازی افغانستان و اشاعه دموکراسی بسیار سخاوتمندانه به این سرزمین سرازیر کردند، بسیاری از مردم آمریکا خواست شان این بود که به همان میزانی که آنها در کشور شان از آزادی های فردی بهره مند هستند و لذت های آن را میچشند، مردم افغانستان نیز از این آزادی مستفید شوند و به عنوان همنوع، یوغ ظلم و بیدادگری گروههای افراطی برای همیشه از گردن شان برداشته شود؛ چه بسا سربازان آمریکایی و ناتو که در واقع فرزندان همین مردم هستند در این بازی بنام جنگ جان شان را از دست دادند، همه ساله دختران و پسران آمریکایی در چارچوبه ارتش این کشور، از افغانستان تابوتهای شان به سمت ایالات متحده فرستاده میشد؛ اما خانوادههای قربانیان که باورمند به آزادی و برابری انسانی بودند کمترین اعتراضی در این قبال نداشتند؛ آنان فرزندان شان را به عنوان قربانیهای راه انسانیت و آزادی خطاب میکردند و مصمم بودند که در پی این هدف از هیچ نوع همکاری با مردم افغانستان دریغ نخواهند کرد.
اما در اینسو، در میان افغانها، چه تعداد جوانان و نوجوانانی که در این جنگ بیست ساله جان های شان را از دست دادند، مردم افغانستان باوری که به این نظام و همکاری استراتژیک آمریکا و نیروهای بین المللی داشتند، در دوران حضور این کشور در افغانستان حتی به دشمنیهای میان قبیلوی کشانیده شدند، این مردم باورمند بودند که افغانستان، آمریکا و جهان به نوبهی خود هر کدام قربانی افراطیون و تروریزم اند که در نابودی بشریت کمر بسته اند، با همین پندار، ترس و واهمهی از قربانی شدن مال و منال و خطرات احتمالی که یقینا حیات آنان را تهدید میکرد ابا نداشتند و دو شادوش سربازان آمریکایی و پس از 2014 بیشتر از آنان سهم امنیتی ایفا نمودند؛ اما مردم افغانستان و آمریکا این مسئله را در ذهن نداشتند که انسان برعلیه انسان با اهداف مشترک طولانی مدتی که دارند بتواند به همین راحتی دیگری را در جهت تحقق اهداف و برنامههای شان فروخته و خود از معضل پا بیرون بکشد. آمریکا در قبال مردم افغانستان جوابی ندارد؛ آیا در قبال مردم خود که سال ها آنان را در مسئله افغانستان فریب داد پاسخی خواهند داشت؟ فرار شبانه آمریکا از میدان هوایی بگرام چه پیامی را به مردم و دولت افغانستان مخابره میکند؟ آیا این فرار یک فرار تاکتیکی در جهت بزرگنمایی بیشتر طالبان و سر نخ دادن به دست این گروه نبود؟
با وجودی که این کشور پیمان استراتژیک اش را با دولت حامدکرزی در سال 2012 امضا نمود، چرا تعهد به آن را فراموش کرده است؟ این پیمان استراتژیک، دقیقا به این هدف امضا شده بود که در حالات اضطراری و فورس ماژور که دولت افغانستان در معرض تهدید جدی قرار میگیرد، آمریکا به عنوان متحد استراتژیک افغانستان مکلف است به دفاع از این کشور برخواسته و از هرگونه امکانات در دفع خطرات برعلیه دشمنان نظام استفاده نماید. آمریکا بدون اینکه در قبال تعهدات اش خود را ملزم به اجرایی کردن آن بداند، توافقنامه پشت توافقنامه با دولت افغانستان امضا نموده است؛ اما عملا به هیچکدام پا بندی نشان نداده است، در سال 2014 نیز پیمان امنیتی میان افغانستان و آمریکا امضا گردید که بر علاوه یک سری مولفه های جدید، مسئله تأمین امنیت و دفاع از تمامیت ارضی افغانستان در برابر دشمنان اش در آن نیز گنجانده شده است، این پیمان تا سال 2022 مهلت دارد و ذکر گردیده است که در صورت تفاهم دو جانب قابل تمدید میباشد؛ اما این پیمان نیز به سان اوراق بیکاره در لای دوسیههای ریاست جمهوری باقی مانده است. این کشور در قبال این همه تعهد شکنی چه پاسخی دارد و با کدام وجهه دور تازه سفرهایش را در قبال تسلیمی دولت افغانستان به طالبان آغاز میکند؟
خلیلزاد به عنوان نماینده صلح آمریکا بسیار وقیحانه در مسائل افغانستان مداخله میکند، آنچه که از سفرهای او تحت عنوان حرکت به سوی صلح یاد میگردد به نظر چندان منطقی نمی رسد؛ پس از پایان توافقنامه دوحه، او تلاش نموده است که دولت افغانستان را مجبور به خواستهی نماید که آنان با طالبان در دوحه امضا کرده اند؛ این خواستهها شامل رهایی زندانیان طالبان و لغو تحریم های چهرههای سیاسی طالبان و نهادهای مرتبط به این گروه از لیست سیاه سازمان ملل میباشد. او در دور اول موفق شد که با وعدههای دروغین، مقامات دولت افغانستان را وادار به رهایی پنجهزار زندانی این گروه نماید، هدف از این رهایی، حاضر شدن طالبان به پای میز مذاکره گفته شده بود؛ اما وقتیکه زندانیان آزاد شد؛ چنانچه می بینیم طالبان هیچگاه به مسیر صلح باز نگشت، هشدارهای نهادهای جامعه مدنی مبنی بر اینکه پس از رهایی، آنان مجددا به میادین جنگ برگشته و فشار بر دولت را بیشتر میسازند صورت واقعی به خود گرفت و این آزاد شدههای الطاف آمریکا، اکنون میدان جنگ را گرم نگهداشته و نیروهای کار ساز در میادین جنگ به گروه طالبان به حساب می آیند. سفر این دور خلیلزاد نیز در همین راستا صورت گرفته است، او تلاش می ورزد که تنها جانب دولت افغانستان را به اجرا کردن تعهداتی ملزم سازد که این کشور در دوحه به طالبان وعده سپرده است، از موارد مهم آن که برای طالبان حیاتی پنداشته میشود همین دو مقوله یاد شدهی رهایی زندانیان و حذف تحریم از لیست شورای امنیت است، خلیلزاد تلاش خواهد کرد تا از ابتدا دولت افغانستان را به رهایی زندانیان باقی مانده وادار سازد؛ آنگاه کشیدن سران این گروه از لیست سیاه کار دشواری نخواهد بود؛ بنا بر این انتظار میرود که اگر دولت افغانستان با درنظرداشت مصالح کلان ملی به این مهم راضی شد، بدون اخذ ضمانت معتبر از نهادهای معتبر بین المللی نباید به چنین اقدامی تن دهند؛ رهایی آنان بدون ضمانت به مثابه موج بیشتر شرارت ها است که دولت و مردم افغانستان را در تنگنای بیشتر قرار خواهد داد.
دیدگاه شما