صفحه نخست » مقالات » خشونت و مرگآفرینی؛ ماهیت طالبان!
خشونت و مرگآفرینی؛ ماهیت طالبان!
- حبیب صبوری خسروشاهی
در سالها و روزهای اخیر بحث گفتگو و مصالحه جزو فشرده ترین گفتگوها و فعالیتهای سیاسی کشور گردیده است. موضوع گفتگو و مصالحه با طالبان بعنوان استراتژی محوری دولتمردان کشور مطرح گردیده است. بگونهای که تمامی تلاشها و سیاست گذاریهای حکومت را تحت الشعاع خود قرار داده است. همین طور نیروهای بین المللی نیز راغب به این موضوع گردیده اند. تردید نمی توان داشت که موضوع صلح و استقرار آن از طریق گفتگو و مذاکره برای جوامع جنگ زدهی هم چون افغانستان چقدر حایز اهمیت میباشد. مردم ما طی سالیان گذشته در اثر تداوم جنگ ها و خشونت های بی شمار و شدید، زیانهای بزرگ جانی و مالی را متحمل گردیده اند.
مصیبت بارتر از همه اینکه اعتبار و حیثیت منطقه ای و بین المللی کشور کاملا خدشه دار گردیده بود. در اثر این عارضه کشور آوردگاه رقابتهای قدرت های منطقه ای و جهانی گردیده و جامعه ما نه تنها آزمونگاه فرضیه ها و باورهای مختلف سیاسی گردید، بلکه انواع سلاح های کشتارجمعی نیز به قیمت جان باختن صدهاهزار افغان در نبردهای داخلی بکار برده شد.
اینک بسیار طبیعی به نظر می رسد که با سقوط حاکمیت سیاه طالبان که ننگ تاریخ محسوب می شوند، مردم ما آیندهی درخشان و عاری از ترس و خشونت و تبعیض را در پرتو یک نظام مردم سالار و عدالتخواه را انتظار بکشند تا از آن بهره مند گردند. بنابراین هر شیوه و طرح مطلوبی که این هدف را برآورده سازد قابل قبول میباشد. بر این اساس موضوع مذاکره با مخالفان و روند صلح از جهتهای مختلف قابل ارزیابی میباشد.
قبل از همه باید این سوال را مطرح نمود که آیا همه نزاعهای سیاسی و یا درگیریهای نظامی قطعا باید از راه گفتگو به پایان بیانجامد؟ واقعیت اینست که این ادعا هرچند در آغاز جالب توجه به نظر میرسد اما هرگز از یک حکم قطعی برخوردار نیست. یعنی برای آن شمولیت و عمومیت تاریخی و اجتماعی نمیتوان قایل گردید. زیرا تجارب مختلف برداشتهای گوناگونی را به ثمر نشانده است. برخی از این تجارب تایید کننده فرضیه یادشده میباشند و نیز تجربه هایی مغایر آن را نشان میدهند. بعضی از تجارب نشان داده اند که مذاکره و گفتگو میان طرفهای متخاصم گاه به کاهش خشونت و سرانجام سازش و صلح انجامیده است؛ در زمانی دیگر موضوع مذاکره و گفتگو بدل به یک فرصت مناسب برای تجدید قوا و ادامه و تشدید خشونت ها شده است.
در این مورد متاسفانه عملکرد سیاسی و نظامی طالبان از آغاز موجودیت تاکنون نشان داده است که آنان هماره درپی فرصت بوده اند. آنان فقط به یک هدف با جدیت تمام توجه دارند و آن دست یافتن به قدرت بی رقیب و سلطه تمامیت خواهانه و عدم تحمل دیگران.
موضوع دیگری که در ادامه قابل توجه می باشد اینست که طرف مذاکره را چه کسانی و عناصری تشکیل میدهند؟ آیا گروههای سیاسی تعریف شده هستند؟ آیا طرف های مذاکره دولت ها میباشند؟ یا گروههای ماجراجو و تروریستی که فاقد منزلت و جایگاه تعریف شده بوده و در هر مرحله ای بگونه ای ابزار دست قدرتهای برتر از خود برای تضعیف یا اهداف دیگر سیاسی و نظامی و اقتصادی مورد استفاده قرار میگیرند؟
آیا با گروههای که اهداف نظامی خود را از میان مردم بی دفاع انتخاب می کنند و آنان را بصورت غیرانسانی بخاک و خون میکشند شایسته است که گردمیز مذاکره نشست؟ به تعبیر دیگر آیا گروهها و نیروهای که خشونت و کشتار، مرگ آفرینی و ویرانی سنت و ایدئولوژی آنان محسوب میگردد، گفتگویک امر منطقی و نتیجه بخش خواهد بود؟ البته که خرد سیاسی حکم می کند دولتها و طرف های متخاصمی که آدرس و تعریف معینی از خود دارند می توان با آنان به مذاکره و گفتگو نشست.
اما کسانی که هیچ اراده ای از خود ندارند و فقط ابزار قدرت های برتر میباشند و فجیعانه برای دست یافتن به اهداف خود زنان و کودکان را بی مهابا میکشند، چگونه می توان با آنان به مذاکره نشست؟ درباره گفتگو با گروه طالبان این نقد بصورت جدی مطرح میباشد. اگر امریکا و غرب، یا حکومت آمادگی خود را برای مذاکره با طالبان اعلام میدارند، براستی چه تعریفی از طالبان دارند؟
آیا طالبان را یک حکومت و یا نیروی تعریف شده سیاسی می دانند یا یک گروه تروریستی؟ اگر طالبان گروه تعریف شده برخوردار از خردسیاسی می باشند، پس کشتارهای فاجعه بار آنان از میان زنان و کودکان و تخریب کشور به نفع قدرت های بیرونی چه توجیهی دارد؟ اگر طالبان از دیدگاه امریکا و غرب گروه تروریستی نیست، پس برای تهاجم خود در ساقط ساختن آنان در سال 2001چه دلیلی داشت؟
تاکید آنان مبنی بر گسستن طالبان از گروه القاعده بر اساس کدام منطق استوار است؟ اگر طالبان مجموعه ای ملی و سیاسی هستند تعیین پیش شرط های غیرقابل قبول و تاکید بر مواضع مغایر با مدنیت، از سوی آنان چه مفهومی دارد؟ سوال بعدی اینست که اگر بنابر هر مصلحتی حکومت و جامعه بین المللی گفتگو با گروه تروریستی طالبان را پذیرفته اند، آیا این موضوع به منزله پایه گذاری یک اساس نادرست نخواهد بود که در آینده هر گروه تروریستی با دست بردن به سلاح و کشتار انسان ها، خواست های نامشروع خود را تحمیل نمایند؟ مسئله بعدی که در این رابطه مطرح می باشد آمادگی طرفین می باشد.
این آمادگی را هم از اظهار نظرها و اتخاذ مواضع می توان دریافت و هم از موقعیت کسانی که در گفتگوها به نمایندگی از طرفین حضور می یابند. مادر طی چند سال گذشته به روشنی شاهد بوده ایم که داعیه صلح و مذاکره فقط حکومت و بعضی از حلقه های وابسته به امریکا و غرب بوده اند؛ اما طالبان تاکنون هیچ واکنش مثبت که حاکی از آمادگی آنان برای مذاکره باشد، نشان نداده اند.
هم چنین کسانی که به نمایندگی از طالبان در مسایل گفتگو و مذاکره اظهار نظر کرده اند از میان افرادی بوده اند که در پایین ترین سطوح تشکیلاتی طالبان قرار داشته اند. مصیبت بارتر از همه اینکه طالبان ، طرح صلح و داعیه گفتگو را همیشه نشانه ضعف حکومت و جامعه بین المللی یاد نموده اند. آنان در طول این مدت به اعضا و طرفداران خود چنین القاء نموده اند که سماجت آنان در ادامه دادن به خشونت ها و عدم پذیرش راه حل سیاسی و صلح آمیز سبب گردیده است که حکومت و جامعه بین المللی از سرعجز و ضعف طرح صلح را دنبال نمایند.
بنابر این با تاکید بر این موضوع که در مسایل و نزاع های سیاسی و نظامی به احتمال زیاد موضوع مذاکره و مصالحه می تواند نقش تعیین کننده ای را در پایان بخشیدن به آن نزاع ها ایفا نماید، اما می توان این فرضیه را نیز مطرح نمود که به ندرت اهمیت بخشیدن و باج دادن به گروه های تروریستی بتواند منزلت و جایگاه حکومت را تقویت نموده و ثبات را به جامعه بازگرداند.
زیرا گروههای تروریستی که شریان حیاتی شان به بیرون از مرزها و قدرت های بیرونی وصل می باشد هرگز به بن رسیدن اجباری یا معقولانه را در پایان بخشیدن به ادامه بحران را درک نخواهند کرد. درک پایان بخشیدن به بحران ناشی از بن بست سیاسی یا نظامی و یا بوجودآمدن احساس عالی فقط در گروههایی امکان پذیر خواهد بود که با اهداف عالی و خود باورانه به مبارزه روی آورده باشند.
بنابر این تصور اینکه طالبان شاید در روند مذاکره و گفتگوهای صلح تغییر ماهیت داده و از یک گروه تروریستی و خشونت بار به یک گروه سیاسی با اهداف ملی و مردمی بدل گردد، توهمی بیش نخواهد بود. بوجودآمدن چنین تحول و تغییر ماهیتی به معنای اضمحلال کامل و همیشگی طالبان خواهدبود.
آنان شاید به زعم برخیها نمایندگی از نوعی طرز تفکر یا خواست های قومی و سیاسی نمایند؛ اما واقعیت آنست که این فقط ظاهر قضیه بوده و بسیار فریبنده هم به نظر می رسد. طالبان مجموعهی هستند که ماهیت آنان را خشونت و مرگآفرینی تشکیل میدهد. خشونت و مرگ آفرینی به منزله آب برای ماهی، تلقی میگردد. جنایات چندین ساله و بخصوص کشتار فجیعانه اخیر آنان درهلمند نشان داد که مسامحه کاری و امتیاز دهی در تغییر ماهیت غیرانسانی طالبان موثر نمی باشد.
دیدگاه شما