صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

جمعه ۷ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

جنگ، گفتگو و صلح

-

جنگ، گفتگو و صلح

در نگاه فلسفی به پدیده جنگ یکی از پرسش های مهمی که ذهن را با خود درگیر می کند این است که براستی آیا ذات و نهاد انسان آمیخته با شر است و انسان موجود شر است تا خیر؟ یعنی نمی توان برای انسان حالت طبیعی تصور کرد که در آن حالت جامعه انسانی فارغ از جنگ زیسته و خود را جدای از آن بداند. یا اینکه عکس قضیه درست است و جنگ در حالت طبیعی همراه با انسان نیست و اصولا می توان این دو را از هم تفکیک و جدا کرد. پرسش مهم تر این است که در صورت نخست تکلیف گفتگو و تفاهم و صلح چه خواهد شد آیا صلح به مفهوم فتح و پیروزی یکی از طرف های جنگ است یا چیزی غیر از این؟

در خصوص جنگ از حالت طبيعي تا حالت اجتماعي مي‌توان رويکردهاي مختلف را به سوي نتيجه‌گيري انسان‌شناسي برد و تفاوت‌هاي آن را با فلسفه به دست آورد و به تفسير و مقايسه آن پرداخت. اين مسأله را به‌خصوص مي‌توان در مورد نيچه و برگسون مشاهده کرد. هر دوي اين صاحب‌نظران به حيات و زندگي اجتماعي پرداخته‌اند. اما در مورد مفهوم و گزاره «جنگ» تفاوت‌هاي بنيادي و اساسي بسياري با هم دارند. دو فيلسوف در يک نقطه اشتراک نظر دارند و آن را مي‌توان زير سؤال بردن حالت طبيعي و به طور کلي جامعه دانست.

از اين منظر آن‌ها در مقابل نظريه‌هاي هابز و روسو قرار دارند چرا که حاضر نيستند اين مسأله را بپذيرند که دولت‌ها بر روي جامعه طبيعي استوار شده‌اند. نيچه و برگسون در تحقيقات و نوشته‌هاي خود علاقه وافري بدين موضوع داشته‌اند که چه چيز طبيعي در يک جامعه مدني يا متمدن از طبيعت و بيولو‍ژي باقي مانده است؟ به همين دليل آن‌ها اين تبادل را با يک تقابل ديگر جايگزين مي‌کنند. جامعه در نظر نيچه يک جامعه سلسله مراتبي است که در مقابل جامعه هم‌تراز شده قرار گرفته است. اين در حالي است که برگسون به توصيف جامعه بسته و جامعه باز مي‌پردازد و تقابل آن‌ها را آشکار مي‌سازد.

با وجود اين نزديکي ابتدايي وقتي به مسأله جنگ مي‌رسندِ، به نتايج دور از همي دست مي‌يابند. نيچه در بخشي از کتاب «چنين گفت زردشت» چنين مي‌نويسد: «اين يک رؤياي کاملاً تو خالي براي کساني است که ساده لوح هستند. آن‌ها انتظار زيادي از انسانيت دارند. خود را از جنگ جدا دانسته و بيشتر يک جامعه اتوپيايي را استوار مي‌سازند. آن‌ها اعتقاد دارند که همه چيز را بايد با اميد به اين مسأله ببين

م که اگر وجود نداشت همه چيز خوب و عالي بود. اما برگسون در کتاب معروف خود «منشأ اخلاق و دين» درست برعکس نيچه همه تلاش خود را مي‌کند که جنگ را پايان داده و به اين مسأله خاتمه دهد. نيچه و برگسون به مسأله جنگ نگاه مي‌کنند و سعي مي‌کنند هر دو مفهوم «فتح» را جايگزين مفهوم جنگ نمايند.

اما به نظر می رسد چه حالت طبیعی انسان را فارغ از شرارت و جنگ تصور کرد یا آمیخته با آن واقعیت این است که با توجه به تجارب تاریخی بشر، انسانها در دوره های مختلف تاریخی عملا سعی کرده اند به جنگ ها با گفتگو و تفاهم با همدیگر خاتمه دهند و همواره اینگونه نبوده است که صرفا فتح و پیروزی به معنای پایان جنگ یا به تعبیر دیگر آرامش و صلح باشد.

بنا براین با توجه به این تجربه زیسته بشری می توان نتیجه گرفت که همواره راهی برای گفتگو و صلح نیز فراراه انسانها گشوده باقی است.اما آنچه که مهم است این نکته است که اگر نقش گفتگو و استقرار صلح و آرامش است بايد در ميان مردم هم ظهور و بروز داشته باشد. در اين زمينه ما زياد نمي توانيم به سياستمداران اطمينان داشته باشيم چون سياستمداران در اين زمينه چندان قابل اطمينان نيستند. بنابراين ما مجبور هستيم به نيروي عامه مردم براي گفتگو تکيه کنيم، هدف اصلي اين قضيه ايجاد يک جامعه چند فرهنگي است که در آن به همه فرهنگها پرداخته مي شود .

براي تحقق این مهم بايد سه موضوع در همه سطوح آموزشي مورد توجه قرار گيرد، اول چند فرهنگي بودن مدنيت جديد است. مدنيت جديد ترکيبي از فرهنگهاي مختلف است. بايد بچه هاي ما درک کنند نباید حتما فرهنگ ديکته شده مشخصی را بپذیرند، بلکه باید همواره به ترکيبي از فرهنگهاي مختلف و تنوع فرهنگی باور داشته باشند.

این بدلیل چند فرهنگي بودن تمدن جديد،بشری است که ما ناگذیر از زیستن در آن هستیم. موضوع دوم؛ آشنايي فرهنگها و تمدنها و خورده فرهنگ ها با يکديگر است. یعنی ملاقات و ديدار فرهنگها با يکديگر ، خيلي مهم است که اين در سيستم آموزشي براي بچه ها تبيين شود. بطور نمونه فرزندان افغانستان باید هم درک درستی از گذشته های دور تاریخی و فرهنگی خود داشته باشند و هم درک نسبی از فرهنگ ها و تمدن های بزرگ دیگر در جهان و در نتیجه تفاوت ها و تمایز های فرهنگی، تباری، و زبانی بوجود آمده اند. آنان باید این را به مثابه یک اصل مسلم و پذیرفته شده در زندگی شان بدانند. نه اینکه سعی کنند به قلع و قمع گروه های اجتماعی که متمایز از آنان زندگی می کنند اقدام نمایند. زیرا نتیجه چنین طرز فکری جنگ و خشونت وکشتار است و راه گفتگو وصلح را برای همیشه می بندد.

با توجه به آنچه گفته آمد ما وقتی به صلح پایدارا در کشور می رسیم که به تربیت نیروی سالم انسانی فکر کنیم و در ده سال گذشته باید گام های بلندی را در این خصوص بر می داشتیم. ما باید به فرزندان مان یاد دهیم که جهانی که در آن زندگی می کنند جهان تفاوت و تمایز هاست و زیبایی این جهان به همین تفاوت ها و تمایز های موجودات در آن است که اگر این نبود لذتی در زندگی متصور نبود. اما تجربه حاکمیت های گذشته در افغانستان بویژه طالبان نشان داده است که این گروه ها به تمایز ها و تفاوت های فرهنگی، تمدنی، زبانی و قومی در افغانستان احترام نداشته و سعی میکنند تمایزات فرهنگی یک دیگر را نابود کنند و همه را یک رنگ بسازند چیزی که در جهان معاصر نه ممکن است و نه پذیرفتنی.

دوره حاكميت آنان در افغانستان نشان داد كه متاسفانه آنان در خصوص زنان كشور و بسيار از اقوام و اقشاز جامعه ستم هاي نابخشودني روا داشته اند از اين رو اگر اكنون نيز بر همان مواضع گذشته تاكيد مي نمايند باید در روند گفتگوها بازبینی شود. دولت می تواند به اجراي عدالت و توجه به تمامي اقوام و ساكنان كشور خود مي تواند طالبان را عملا در موضع ضعف قرار داده و اقتدار نظام کنونی را بالا ببرد.

به باور نگارنده دولت باید در خصوص تامین صلح همیشگی در کشور باید یک استراتیژی شفاف و روشن برای بلند مدت داشته باشد که آموزش و پرورش بخش از آن باید باشد. اگر در این ده سال از چنین استراتیژی پیروی می شد امروزه شاهد دست آوردهای بزرگ بودیم.

فراموش نکنیم که هدف اصلی از گفتگو تفاهم و مصالحه درواقع ايجاد يک جامعه چند فرهنگي است که در آن به این درک باید رسید که حتما فرهنگ ديکته شده یک جریان خاص یا گروه اجتماعی معیار و ملاک ارزش نیست، بلکه باید به ترکيبي از فرهنگهاي مختلف اندیشید. در جامعه چند فرهنگي موضوع ديدگاههاي مختلف اهمیت حیاتی دارد. وقتي مثلا گروه خاصی از جنگهاي مشخصی حرف مي زنند نگرش خودشان به اين مسئله نگرش خاص است . اما باید به دیگران هم مجال داد که از نگاه های متفاوت دیگری نیز از همان پدیده سخن گفت و این می تواند در تلطیف اذهان مغشوش و دچار سوء فهم هاکمک کند که در نهایت به صلح می انجامد.

دیدگاه شما