صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

جمعه ۱۰ حمل ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

نسبت ما با عقل و خشونت

-

نسبت ما با عقل  و خشونت

بدون شک در تمام جوامع اختلاف وجود دارد. این اختلاف ممکن در عقاید یا منافع و یا هر دو باشد. آنچه که جوامع را از هم تفکیک می کند روش ها و سازکار هایی است که آنها برای حل اختلافات خود از آن استفاده می کند. به طور کلی برای حل اختلافات دو راه وجود دارد. راه استدلال و راه خشونت. در دنیای سنتی خشونت بهترین و کارسازترین ابزاری بوده است که بیشترین استفاده از آن برای حل اختلافات شده است. در دنیایی جدید اما خشونت مهار شده است و زیر فرمان عقل در آمده است.

گفتن این که امروزه خشونت مهار شده به معنی این نیست که در کشور ما نیز عقل بر خشونت سیطره دارد بلکه مهار خشونت بیشتر در دنیای رشد یافته معنی و مفهوم می یابد. در اندیشه های کارل پوپر می توان نسبت غرب با عقل و خشونت را و اینکه خشونت را باید زیر فرمان عقل در آورد به بهترین وجه دید. اما برای ما این مسئله باید روشن شود که نسبت ما با عقل و خشونت چه بوده و امروزه چیست؟

مسئله خشونت و محو آن زمانی به یکی از دغدغه های اصلی روشنفکران و نخبگان جوامع مطرح شد که خشونت دیگر تنها ابزاری برای کنترل و زیر سلطه در آوردن انسان ها نبود. فهم این مهم با مدرن شدن و متجدد شدن جوامع غربی توام بود زیرا مدرنیته بر عقل خودبنیاد بشر تاکید دارد و باور دارد که می توان خشونت را زیر فرمان عقل در آورد و جامعه را به بهترین وجه کنترل کرد. بشر در دوران مدرن به عقل باورمند شد و با ایمان به عقل بشری است که امروزه انسان ها بدون کدام ترس از دست آورد های عقل بشری استفاده می کند. انسان ها از موتر، طیاره و از خیلی ابزار های بشری بدون ترس استفاده می کند این چیزی نیست جز باورمندی و ایمان به عقل بشری.

کارل پوپر در اتوپیا و خشونت گفته بود که بسیارند کسانی که از کاربرد خشونت بیزارند و بر این باورند که مهمترین و در عین حال پر امید ترین وظیفه ای ما بر کندن ریشه تجاوز و خشونت از پهنه جهان و یا دست کم از میان برداشتن پلیدترین چهره های آنست. اذعان دارم که من نیز از شمار مخالفان امیدوار خشونتم. نه بدان سبب که تنها از آن بیزارم، بلکه بر این باروم که نبرد با تجاوز و خشونت، چندان بی چشم انداز نیست. براستی می دانم که وظیفه ای بس دشوار پیش روست. همچنین می دانم، کامیابی های چند، که در آغاز چونان موفقیت های سترک در نبرد با خشونت جلوه گر شدند، بعد ها به ناکامی و شکست انجامیدند. این را نیز می دانم که عصر نوین قهر و خشونت، که با دو جنگ جهانی اول و دوم آغاز شد، به هیچ روی پایان نیافته است i.

وی در نهایت اذعان می دارد که "من امروز از هر زمان دیگر بیشتر امیدوارم که بتوان بر خشونت چیره شد. این یگانه امید ماست و فصل های بلند تاریخ تمدن خاور و باخبر خود دلیل بر این است که این امید چندان بی جا نیست. به این معنی که خشونت را می توان به بند کشید و به زیر فرمان عقل در آورد. پوپر در حقيقت نسبت خود و جامعه خود را با عقل و خشونت به بهترين وجه بيان كرده است.

افغانستان اما برای محو خشونت و زیر فرمان عقل در آوردن آن سه دوره متفاوت را تجربه کرده است. سه دوره تاریخی ما عبارت از دوره مشروطیت، دوره مارکسیست ها و دوره مجاهدین و طالبان است. تلاش ها برای محو خشونت و زیر فرمان عقل آوردن آن نه تنها ممکن نشد بلکه به خشونت های بیشتر منتهی شد. سوال اساسی که مطرح می شود این است که چرا تجربه های تاریخی ما به ناکامی منجر شد؟ چه دلایل می توان برای شکست و ناکامی این سه دوره تاریخی ذکر کرد؟ برای هر دوره تاریخی دلایل خاص بر شکست آن ها وجود دارد.

دوره مشروطیت: مشروطه خواهان استبداد را تنها دلیل وجود خشونت می دانست و به همین خاطر بیشترین تلاش آنها این بود که باید قدرت پادشاه را که منشأ خشونت است را تحدید حدود کرد. آنها بر این باور بودند که با محدود کردن قدرت پادشاه در چارچوب قانون خشونت نیز از ميان مي رود.

مشروطه خواهان با اینکه تاکید بیش از اندازه بر قانون و نظم می کرد اما این قانون و نظم برساخته ذهن انسان ها نبود بلکه فتوای مولوی حکم قانون را داشت بنابراین در جامعه ای که فتوا حکم قانون را دارد امید چندان برای استقرار حقوق شهروندی و قانون منبعث از اراده ای بشری وجود ندارد ii. مشروطه خواهان ممکن منشاء خشونت و مشکل اصلی را درست درک کرده باشد اما نسخه ای که ارائه داد به دلیل اینکه در بطن جامعه افغانستان ریشه نداشت ناکام ماند. محدود کردن قدرت در چارچوب قانون مستلزم بعضی سازکار های است که در باید قبل از آن در جامعه فراهم شده باشد.در نهایت مشروطه خواهان با خشونت سرکوب شدند و چراغ شان خاموش گشتند.

مارکسیست ها: سوسیالیسم افغانی بیش از آنکه جنبش درون زاد و برخاسته از نیاز های واقعی مردم افغانستان باشد، متاثر و ملهم از رواج و رونق جنبش بین المللی چپ بود که در دهه های شصت و هفتاد قرن گذشته به یگانه دست آویز ملل محروم، در آسیا، آفریقا و آمریکایی لاتین، جهت مبارزه با استعمار بدل شده بود iii. بنابراین سوسیالیسم یک ایدئولوژی بود که نه تنها در صدد محو خشونت نبود بلکه بیشتر بر خشونت علیه غرب تاکید می کرد.

از طرفی مارکسیست های افغانی بیش از آنکه مستقیم با اندیشه های مارکس ارتباط برقرار کند بیشتر از آثار نخبگان کشورهای همسایه با مارکس آشنا شده بود. به همین خاطر آگاهی آنها از اندیشه های مارکس یک آگاهی دسته سومی بود. در وضعیت مارکسیست های افغانی باید گفت که قبل از آنکه مارکس را بشناسد در راه او و برای اندیشه او میلیون ها نفر را قربانی گرفت. با این آگاهی دیگر امیدی نبود که مارکسیست ها بتواند مشاء خشونت را درک کنند و آنرا بخشکانند.

مجاهدین و طالبان: مجاهدین و طالبان که در برابر تجدد قرار گرفته بود بجای مدرنیته بر سنت تاکید می کردند اما فهم آنها از سنت دیگرگونه بود. و در نهایت الگو ها و نسخه های که از سنت ارائه دادند بیش از آنکه از جامعه خشونت زدایی کند بر خشونت، دگرستیزی، دیگرناپذیری، مخالفت با حقوق زنان تاکید کردند.

حال در نسبت خود با عقل و خشونت باید گفت که ما همیشه راه خشونت را بر راه استدلال ترجیح داده ایم. ما نه تنها خشونت را نفی نکرده ایم بلکه آن را بهترین ابزار برای حل اختلافات خود دانسته ایم. نسبت اکنون ما با عقل و خشونت همان نسبت گذشته ما با این دو مسئله می باشد. امروزه ممكن تاكيد بر گفتگو و مصالحه شود اما گفتگو و مصالحه به نوعي زير پا گذاشتن عقل و سازكار هاي عقل براي حل اختلافات مي باشد.

i اتوپیا و خشونت،کارل پوپر، ترجمه عزت الله فولادوند، ص 2
ii خواب خرد: تاملاتی در باب زمان حال، علی امیری، کابل: انتشارات امیری، 1391 ص 33
iii همان، ص 35

دیدگاه شما