صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

چهارشنبه ۵ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

یادآوری یا فراموشی فاجعه های تاریخی؟

-

یادآوری یا فراموشی فاجعه های تاریخی؟

افغانستان شاید یکی از کشورهای باشد که بیشترین خون انسان در آن ریخته شده و ریخته می شود. ریختن خود ممکن به صورت سازمان یافته و سازمان نیافته از طرف گروهی علیه گروه دیگر صورت بگیرد. آنچه که باید در نظر گرفت این است که چرا انسان ها خون هم نوع و هم ذات خود را می ریزد و چرا وجدان فرد قاتل و هزاران افراد دیگر این مرزو بوم به درد نمی آید؟ امروزه مطالعات روان شناختی برای فهم حالت های روانی فرد قاتل و گروه های که مرتکب فاجعه های خونین می شود صورت گرفته و این که فرد عین مرتکب قتل دارای چه انگیزه ها است و چه نیروهای بر او مسلط است. در نهایت روان شناسان فرد مرتکب به قتل را دارای بیماری های روانی می داند. جامعه شناسان اما بیشتر تاکید می کند که فرد محصول جامعه و فرهنگ است که در آن زندگی می کند بنابراین محیط تاثیرات بر فرد و یا گروه می گذارد که باعث می شود افراد دست به قتل یا کشتار بزند. مطالعات روان شناختی و جامعه شناختی می تواند خیلی از علل رفتار های انسان را بیان کند.

در چنین کشوری که خون انسان ها ریخته می شود و فاجعه های وحشتناک در تاریخ این کشور به وقوع پیوسته است مسؤلیت انسان های این مرزو بوم در قبال خون های ریخته شده و فاجعه های تاریخی چیست؟ آیا ما قادر به درک فاجعه هستیم؟ آیا فاجعه های تاریخی را بیاد بیاوریم و یا اینکه آن ها را فراموش کنیم؟ و در نهایت یادآوری یا فراموشی فاجعه های تاریخی می تواند رهایی بخش باشد. یعنی انسان افغانی با یادآوری فاجعه های تاریخی و یا فراموشی آن می تواند از از خون های که ریخته می شود جلوگیری نماید؟

فاجعه غیرقابل درک وضد عقلانی است توضیح ودرک کامل آن ممکن نیست. نه با فلسفه نه با شعر و با هیج ابزاری نمی توان به صراحت در باره فاجعه سخن گفت. بازماندگان نیز نمی تواند به راحتی درمورد وقایع سخن بگوید. زیرا سخن گفتن در حقیقت فاصله میان ما و رویداد ها، رخداد ها واقعیت و حقیقت ایجاد می کند بنابراین فهم فاجعه های تاریخی به عنوان یک رویداد با کلام ممکن نیست. بیان فاجعه با کلمات؛ میان واقعیت وحقیقت فاصله می اندازد.این فاصله بیانگرنفی ماهیت حقیقتی فاجعه به منزله واقعه ای غیرقابل درک می باشد. ابزاری های چون شعر، موسیقی و به طور کلی هنر نیز نمی تواند ما را در فهم رویداد های تاریخی و فاجعه ها کمک نماید زیرا معماگونگی در ذات هنر نهفته است. هنر بیش از آنکه ما را درفهم رویداد ها کمک نماید آن را به یک معما تبدیل می کند که فهم آن را سخت تر می کند.بنابراین فهم فاجعه با ابزار های چون شعر، موسیقی ممکن نمی گردد.

از طرفی برای فهم فاجعه تاریخی نیازمند این هستیم که نیت ها، انگیزه ها و ذهنیت عاملان فاجعه های تاریخی را فهم کنیم و نفوذ کردن در درون آدم ها برای فهم نیت ها، انگیزه ها و ذهنیت های آن ها غیر ممکن می باشد.اگر چه روان شناسان تلاش می کند نیت ها و انگیزه های عاملان فاجعه را درک نماید اما از آنجایی که فهم عینی نیت ها و انگیزه های آن ها با هیچ ابزاری ممکن نیست فهم روان شناسان نیز خیلی قابل اتکا نمی باشد.همچنین برای فهم پدیده فاجعه نیازمند این هستیم که خود را در جایی قربانیان فاجعه قرار داده و فاجعه را به صورت عینی تجربه نمایم که قرار دادن خود به جایی قربانیان کاری غیر ممکن می باشد. بنابراین تا زمانی که نتوانیم خود را در جایی قربانیان فاجعه قرار دهیم نمی توانیم درد، رنج، وحشت و تمام آنچه که بر قربانیان رفته است را فهم کنیم. بنابراین درک فاجعه ممکن نیست.

اینکه یادآوری و یا فراموشی تاریخ به صورت عموم و فاجعه های انسانی به صورت خاص چه کمکی به زندگی اکنون ما می کند مسئله ای است که مکتب فرانکفورت می تواند ما را در فهم این مسئله کمک نماید. این مکتب بیشترین بحث را در باب "یادآوری خاطره" کرده است. برای آنها این سوال مطرح بوده است که یادآوری خاطره چطور می تواند ما را در حل مشکلات امروزی ما کمک نماید. برای اعضای مکتب فرانکفورت به طور عموم و آدورنو به صورت خاص این مسئله مهم بود که تنها "تفکر" می تواند ما را نجات بدهد. بنابراین خاطره یا همان تاریخ زمانی می تواند ما را در حل بحران ها و مشکلات اکنون ما کمک نماید که ما اول بتوانیم آن را بیاد بیاوریم و دوم بتوانیم آن را به سوژه تفکر در آوریم.

با تفکر، به تاریخ می توانیم آن را فهم نمایم و از آن عبرت بگیریم. بیاد نیاوردن خاطره باعث می شود که ما محکوم به تکرار آن باشیم. تنها یادآوری نمی تواند ما را از تکرار باز دارد بنابراین نیازمندیم که با فکر کردن به رویداد ها و قضایایی تاریخی خوب بودن و بد بودن رویداد ها و قضایا را فهم کنیم. تفکر از نظر اینها تنها ابزاری است که می تواند ما را در فهم رویداد های گذشته یاری کند و با این فهم ما می فهمیم که رویداد تاریخی را دوباره تکرار ننمایم یا اینکه از آن درس عبرت بگیریم. البته باید در نظر داشته باشیم که نتیجه تفکر ما در مورد رویداد ها و قضایایی تاریخی این است که ما را از تکرار باز می دارد و فهم فاجعه که یک امر ضد عقلانی می باشد با تفکر نیز ممکن نمی گردد.

فاجعه های خونین که در تاریخ کشور ما اتفاق افتاده است را می توان درسراسر تاریخ مورد بررسی و مطالعه قرار داد. فاجمعه های خونین که در زمان امیر عبدالرحمن خان و جنگ های داخلی صورت گرفت قابل تامل است. به طور مثال پنچ شورش که در زمان امیر عبدالرحمن خان به خاطر اداره استبدادی وی اتفاق افتاد به صورت بسیار وحشت ناک سرکوب شدند. اولین شورش در هرات توسط سردار محمد ایوب خان، شورش دیگر در شمال توسط سردار اسحاق خان، شورش جنوب توسط غلزایی ها، شورش مشرقی توسط شنواری ها و شورش مرکزی توسط هزاره ها صورت گرفت.

امیر با اردوی صد هزار نفری که تشکیل داده بود تمام این شورش ها را سرکوب نمودند. مثلا در سرکوب شورش های شمال هزاران نفر را به جرم شورش به قتل رسانیده، به سیاه چال انداخت ویا به اطراف و اکناف کشور متواری ساختi. در سرکوب شورش شنواری ها به امر امیر از سرهای کشتگان کله منار ساخته شد و اسرای شنوار را در سیاه چال مقید ساختند.ii

عبدالرحمن اما در سرکوب شورش هزاره جات سیستماتیک تر و با استراتژی کارآمدتر عمل نمودند. امیر در این شورش از همه ابزار های ممکن استفاده نمودند. از فتوا صادر کردن بخاطر رافضی خواندن هزاره ها گرفته تا دعوت مردم به جنگ و گرفتن اموال هزاره ها برای خود و در نهایت برده خواندن هزاره ها و خرید و فروش هزاره ها در بازار. مردم هزاره نه تنها مطلقا منکوب شدند، بلکه به عنوان غلام و برده فروخته شدند که تاثیر آن بی نهایت وحشتناک بودiii.

انسان افغانی اما فاجعه های تاریخی را خیلی زود فراموش کردند به همین خاطر محکوم به تکرار فاجعه شدند. بنابراین ما باید فاجعه هایی که در تاریخ ما اتفاق افتاده است را به بیاد بیاوریم و بتوانیم آن را به سوژه تفکر تبدیل نمایم تا از تکرار آن جلوگیری نمایم.

iصدیق فرهنگ؛ افغانستان در پنچ قرن اخیر؛ جلد اول، انتشارات دارالتفسیر؛ ص 399
iiهمان؛ ص 394
iiiظاهر طنین؛ افغانستان در پنچ قرن بیستم؛ ص21

دیدگاه شما