صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

جمعه ۱۰ حمل ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

فقدان زمینه های گفتمانی در اوج دموکراسی

-

فقدان زمینه های گفتمانی در اوج دموکراسی

مصطفی همتی

هرچند دموکراسی در تمامی اشکال خود ممثل مدارا، بردباری، تحمل و پذیرش نقدو نظرها است اما در مقام عمل با وجود یافتن سازه های تنش زا و مه آلود اجتماعی، گاهاً شاهد انواع از عصبیت ها که عمده ترین آن "فقدان زمینه های گفتمانی همراه با نقد ونظر" است، در اوج دموکراسی نیز می شویم.

این در حالی است که نقد و ارایه تحلیل علمی، به موقع و جدید رویکرد ها، رخداد ها و روند های مختلف در جامعه می تواند در سازندگی و شکل دهی رویکرد ها و استراتژی های جدید و کارا و نیز مدیریت درست بحران ها موثر واقع شود. این موضوع در ادبیات جامعه شناختی تا آنجا پیش می رود که می گویند هر جامعه یا نظامی که از یافته ها و در یافت های روشنگرایانه در قالب تحلیل ها و سنجش های عقلانی و خردمندانه بی بهره باشد، در اخذ تصمیم ها و رویکرد های کارآمد و معطوف به سازندگی، ناکام خواهد بود. به عبارت دیگر هرگاه یک نظام در جامعه از نقد های سازنده و ارزیابی های انگیزاننده عاجز شوند، انجام و فرجام آن بی گمان تلخ و تاریک خواهد بود و به تعبیر رابرت گیدمن" نویسندهء اروپایی:"پیش از این که در بحث ظرفیت شناسی، نقد، ظرفیت ارزشی دانسته شود، فرهنگ نقد پذیری، ظرفیت ارزشی پنداشته می شود". در این تعبیر "گیدمن" اشارهء جالبی برای وقع گذاشتن به "فرهنگ نقد پذیری" وجود دارد. بی تردید، داشتن روحیهء فرهنگ نقد پذیری، یکی از ظرفیت های ویژه، برای داده های مورد نقد انگاشته می شود.

با توجه به گفته های فوق یکی از اساسی ترین و مهم ترین پیش نیاز یک جامعه اي پویا و یک نظام کارآمد حضور و ظهور عناصری در آن هاست که به گونه ای مسئولانه به ارزیابی ها و سنجش های عقلانی مشارکت نموده و به گونه ای موثر به نقادی یافته های پیشین بپردازند.

زیرا همواره میان کارآمدی نظام ها و نقادی آن توسط افراد مرتبط با آن نظام، پیوند ناگسستنی وجود دارد و اساساً گفته می شود نظام های سیاسی که در کارآمدی خود دچار لرزش و فرسایش اند، از نقد ها و نظریات سازنده به دور بوده و از آفتابی شدن کم کاری ها و کاستی ها نگران است.

بدیهی می نماید که در چشم انداز این نهاد ها و نظام ها تنها می توان آسیب ها وآفت های را تماشا کرد که به سان غده های سرطانی به هلاکت و فلاکت این نظام ها می انجامد.

هرچند این نارسایی "فقدان فرهنگ نقادی"  را معمولا به نظام های توتالیتر، استبدادی با عصبیت شدید و بسته ربط می دهند ولی می توان این نارسایی را در اوج دموکراسی نیز مشاهده کرد. مثلا جامعه افغانستان در گستره ای تاریخ خود به دلیل حضور و وجود انواع نظام های خودکامه و مستبد همواره به دور از این مهم بوده و اینک که ادعا می شود در اوج دموکراسی قرار دارد نیز  از فقدان یک فرهنگ غنی نقادی در حوزه های مختلف رنج می برد و بجای تحمل در آراء و نظریات  با آن ها با عصبیت برخورد می شود. اگر نظام جدید سیاسی ما در قالب نظام دموکراتیک از یک جهت فرصت را برای ابراز نظر ها مساعد ساخت ازجهت دیگر دست سو استفاده گران را از این آزادی باز ساخت که این خود به فرهنگ نقادی که شاید بتوان به تکوین و تاسیس آن نیز در افغانستان به دیده ای شک نگریست، آسیب جدی وارد نمود.  شاید چیرگی حاکمیت اخلاق معطوف به قدرت را بر اخلاق معطوف به فضیلت و مصلحت ونیز رشد فرهنگ تملق و چاپلوسی در این جغرافیا را علل عمده این آسیب و سدی برای تکوین فرهنگ نقادی در نظر گرفت. این در حالی است که برای غلبه بر بحران های که همواره با آن ها دست به گریبانیم، به شدت نیازمند تحلیل ها و نقد و نظر های راهبردی در حوزه های گوناگون هستیم؛ تحلیل های که معطوف به افشاگری و کاهش چاپلوسی در جامعه است. یعنی دریافت های که از قلم نقادی تراوش می کند باید از یک طرف به افشاگری و پرده برداری از حقایق و وقایع بینجامد و از طرف دیگر افزایش روحیه تحمل پذیری و کاهش فضای چاپلوسی اهداف آن باشد.

آنچه به عنوان مانع در نهادینه سازی این فرهنگ در افغانستان عمل نموده، چالش هایی اند که مردم افغانستان هرچندگاهی با آنها دست و پنجه نرم می کنند و اولین چالش در برابرنقادی و تولیدات در رویکرد های جدید مربوط به جامعه و سیاست افغانی خط کشی ها و سیاه و سفید نمایی سیاسی است. یعنی تمام افراد به طور دیجیتالی به دو گروه نقادان و محافظه کاران تقسیم شده اند که همه چیز را یا سیاه می بینند یا سفید و چیزی میانه ای آن در این دیدگاه وجود ندارد.  این خود نشان می دهد که مرز بندی ها و معیار های این دو گروه نه منافع ملی است و نه دغدغه و اهتمام به سرنوشت، بلکه این گروه ها در حوزه های مورد نقد یا سایر حوزه ها که از آن ها به شدت حمایت می کنند، منافع فردی، گروهی ، قومی و سیاسی را در نظر دارند.

مشکل اساسی دیگر که در زمینهء نقد و نقادی در افغانستان وجود دارد، ناشی از تعریف یکجانبهء نقد (یعنی نقد به معنی انتقاد صرف) است؛ زیرا به دلیل عدم درک از مفهوم "نقد"، بسیاری ها درجامعهء ما به مسألهء بیان "انتقاد صرف" در حوزهء نقد می پردازند و ارزش ها را همسان با کاستی ها، در فرایند نقد و نقادی مطرح نمی سازند. پس از همین جاست که منتقد بدون توجه به جنبه های معیاری نقد، فقط به برداشت یکسویه از اثر و موضوع مورد نقد می پردازد. با توجه به همین کاستی در قرائت یک جانبه از مفهوم نقد است که از سال ها به این سو، نقد با روش های معیاری و به دور از "غرض و مرض های فردی" در کشور ما شکل نگرفته است. پس برای شکل گیری نقد معیاری و هنجارمند، نخست از همه، باید فرهنگ نقد پذیری را ایجاد کرد و سپس به نقد معیاری در حوزهء مربوط پرداخت.

مانع و چالش اساسی دیگری که پروسه فرهنگ سازی نقادی را در جامعه افغانستان مختل ساخته، فقدان ظهور مراکز علمی- تحقیقاتی موثر و جدی می باشد. با تاسف، بسیاری از مراکز فرهنگی و تحقیقاتی "خصوصی و دولتی" در جامعه به گونه ای بسیار مضحکی صرفا به نام علمی و پژوهشی اند و در واقعیت آنها خبر و اثری از پژوهش و تحقیق نیست. بدیهیست که نتیجه ای چنین رویکردی چیزی جز  فقر ویرانگر در حوزه نظریه سازی و تولیدات علمی  در جامعه نمي باشد.

عدم سرمایه گذاری دولت وجامعه بین المللی در این زمینه را نیز شاید بتوان از جمله مشکلات در نهادینه سازی این مهم قلمداد کرد. چنانچه  برای تطبق هر ایده و نظریه ای در یک جامعه ء قانونمدار حمایت دستگاه حاکم از آن، در گام  نخست، ضروری وحیاتی است.

دیدگاه شما