صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

پنجشنبه ۹ حمل ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

موانع اجتماعی تحکیم دموکراسی در افغانستان

-

موانع اجتماعی تحکیم دموکراسی در افغانستان

دموکراسی به عنوان نظام سیاسی پدیده ای جهانی شده است. تقریبا همه ادعا دارند که دموکراتند. همه انواع نظام های سیاسی در سراسر جهان ادعا دارند که دموکراسی اند. با این همه گفتار و رفتار این نظام ها غالبا تفاوت زیادی با هم دارند. دموکراسی پرتوی از حقانیت و مشروعیت بر زندگی سیاسی مدرن می افکند: قوانین، مقررات و سیاست ها زمانی موجه به نظر می رسند که دموکراتیک باشند. اما همواره چنین نبوده است. اکثریت زیادی از اندیشمندان سیاسی از یونان باستان تا عصر کنونی به شدت از نظریه و عمل دموکراسی انتقاد کرده اند. دل سپردگی همگانی به دموکراسی پدیده بسیار جدیدی است. وانگهی، دموکراسی شکلی از حکومت است که ایجاد و حفظ آن نسبتا دشوار است. تاریخ اروپای سده بیستم به تنهایی این موضوع را نشان می دهد: نزدیک بود که فاشیسم، نازیسم و استالینیسم دموکراسی را یکسره از میان ببرند.

بعد از پیروزی لیبرال دموکراسی در غرب، فوکویاما نظریه "پایان تاریخ" خود را ارائه داد. مطابق نظریه وی لیبرال دموکراسی بر دیگر ایدئولوژی ها غلبه و پیروز شده است. با همه این همه اما موانع و چالش های جدی بر تحکیم دموکراسی در کشور های جهان سوم وجود دارد. تحکیم دموکراسی و ثبات دموکراتیک نیازمند بستر اجتماعی می باشد که با اصول و مولفه های دموکراسی سازگار باشد. این در حالی است که در کشور های جهان سوم بستر اجتماعی مناسب برای ارزش های دموکراتیک وجود ندارد.

افغانستان که بعد از سال 2001 میلادی نظام سیاسی دموکراتیک را پذیرفته است اما با گذشت یک دهه نه تنها دموکراسی تحکیم نیافته است بلکه نگرانی ها در مورد از بین رفتن این نظام بعد از سال 2014 میلادی وجود دارد. اگر چه برای تحکیم و رشد دموکراسی یکی از عوامل مهم و اساسی پشتیبانی قدرت های بزرگ بین المللی از نظام سیاسی دموکراتیک می باشد اما باید در نظر داشت که این عنصر به تنهایی نمی تواند به تحکیم دموکراسی منجر شود. مسئله اساسی و مانع مهم به نظر می رسد که نظام و فرهنگ قبیله ای به عنوان بستر اجتماعی نامطلوب برای تحکیم دموکراسی باشد. در افغانستان نظام و فرهنگ قبیله ای بر رفتار، گفتار، باورها، اعتقادات و کنش های روزمره ما تسلط دارد. اینکه نظام قبیله چطوری مانع جدی بر تحکیم دموکراسی در افغانستان می باشد در پی می آید.

مفهوم قبیله شبیه مفهوم خویشاوندی در نزد مردم شناسان است و منظور از آن شبکه ای از روابطی است که بر محور روابط خانوادگی و خویشاوندی شکل می گیرد، اما در ادامه تبدیل به نظامی می گردد که ابعاد گسترده ای سیاسی و اعتقادی نیز به خود می گیرد. به لحاظ جغرافیایی هر چند زادگاه قبیله روستا و عشیره نشینی است، اما از آنجا که اشکال مختلف آگاهی سیاسی و اجتماعی می توانند زمانی بلند پس از زوال پایگاه اجتماعی که وجود آن اشکال بسته آن است باقی بمانند. نظام و ارزش های قبیله نیز می تواند خارج از ظرف تاریخی و اجتماعی قبیله به حیات خویش ادامه دهد. در جامعه ما قبیله نقش اساسی داشته است. ممکن الگوهای زندگی ما متکثر شده باشد اما ارزش ها و اصول حاکم بر زندگی ما ارزش ها و اصول نظام قبیله بوده است. اصل انتقام، اصل ننک و اصل تاراج، اصول نظام قبیله است که بر سراسر زندگی ما حکمفرما استi.

اصول نظام قبیله بر محور قبیله، عقیده و خشونت عمل می نماید. بدین معنی که اصل انتقام، اصل ننک و اصل تاراج معنی و مشروعیت خود را هم از قبیله )به عنوان یک ارزش(، عقیده و خشونت می گیرد. این اصول بدون شک در جامعه ما حاکم است نمونه های آن را می توان به وفور یافت. شرکت کردن در انتخابات برای خیلی از مردان و اکثریت زنان ننگ به حساب می آید. تاراج اصلی اساسی است که هر روز در شاه راه های کابل-قندهارـ هرات و تاراج های در کوشه و کنار کشور نشانه های از اصل تاراج در زندگی ما افغان ها می باشد.

خشونت های که صورت می گیرد به طور عام ریشه در همین نظام قبیله دارد. خشونت ممکن در شکل انتقام و یا تاراج ظاهر شود و یا ممکن با تغییر چهره به شکل انتحار و قتل عام ظاهر گردد. نظام قبیله دین را طوری فهم می کند که با اصول و سازکار های نظام قبیله همیاری داشته باشد. به همین خاطر درک و فهم جهاد و شهادت در کشور ما متفاوت از کشور های اسلامی دیگر می باشد.

قبیله و خشونت چنان بر زندگی و روح انسان ها هژمون می یابد که این دو عنصر به عنوان باور های اساسی مردم مطرح می گردد. باور به قبیله و خشونت باور به اصل انتقام، ننگ و تاراج است. همین باور به عنوان یک مکانیسم دورنی و ذهنی است که رفتار ها و کنش های افراد نظام قبیله را مشروعیت می بخشد و افراد قبیله بدون کدام دغدغه ای دست به اعمال می زنند که با دید بیرون قبلیه ای غیر دموکراتیک جلوه می کند.

این اصول نظام قبیله بدون شک با اصول و مولفه های دموکراسی چون تساهل و تسامح، برابری، حقوق شهروندی، حقوق بشر، حاکمیت قانون و خیلی از اصول دیگر دموکراسی سازگاری ندارد. اصل انتقام باعث می شود که امکان گفتگو و تحمل همدیگر از میان برود و انتقام تنها راه حل برای حل منازعات در نظر گرفته شود.از آنجایی که قدرت به شکل خشونت اعمال و ظهور می یابد اصل حاکمیت قانون، حقوق بشر، حقوق شهروندی و خیلی از ارزش های دیگر از بین می رود زیرا خشونت به عنوان گفتمان مطرح است که خود برای بقای خود اصول و راهکار های ارائه می کند. باورمندی به قبیله و خشونت امکان مطرح شدن ارزش ها و اصول دیگر را نمی دهد. مطرح شدن ارزش های جدید که با ارزش های دموکراتیک سازگاری داشته باشد، با خشونت ممکن از نوع انتحار پاسخ داده شود.

بنابراین برای تحکیم دموکراسی و ارزش های دموکراتیک باید بستر مناسب فراهم کرد تا ارزش های جدید مورد بازبینی و آزمایش قرار گرفته و در صورت نیاز بازتولید شود. تا زمانی که ارزش ها نتواند خود را بازبینی و بازتولید نماید نمی تواند به حیات خود ادامه دهد. این مهم زمانی مطرح شده می تواند که نظام قبیله برچیده شده و بستر مناسب که با ارزش ها و سازکار های دموکراتیک سازگار باشد شکل بگیرد. دولت و جامعه جهانی برای چنین کاری بیش از همه نیازمند کار های فرهنگی در جامعه می باشد. کار های فرهنگی بدون شک تاثیرات عمیق بر روح و روان انسان ها گذاشته و در صورتی که این کار های فرهنگی در یک چرخه فرایند اجتماعی شدن قرار بگیرد امکان برچیده شدن نظام قبیله ای و فرهنگ قبیله ای ممکن می گردد. توجه به فرایند اجتماعی کردن یکی از مسائل ارزشمندی است که دولت و جامعه جهانی کمترین توجه نسبت به آن نموده است. فرایند اجتماعی کردن باعث می شود که ارزش ها از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته و در نسل های بعدی به ارزش های قابل قبول تبدیل می گردد. دولت ممکن کار های در این زمینه انجام داده باشد اما آن کار ها تا حدودی سطحی بوده که هیچ گونه پشتوانه ای فکری و فلسفی ندارد به همین خاطر خیلی زود مردم آن را به زباله دان های تاریخ می اندازد.

iمحمد اسلم جوادی، بررسی رابطه گفتمان مذهبی با خشونت سیاسی در سطح قوم پشتون در افغانستان، پایان نامه کارشناسی ارشد، تهران: دانشگاه علامه طباطبایی، 1389 ص19

دیدگاه شما