صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

جمعه ۱۰ حمل ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

سنت و مدرنیته

-

سنت و مدرنیته

در مواردی این گونه به نظر می آید که جهان کنونی به دو قطب مدرن و سنتی تقسیم شده است. در قطب مدرن همه چیز نو و تازه است و در قطب سنتی، همه چیز کهنه و فرسوده. قطب مدرن، تولید کننده است و قطب سنتی، مصرف کننده. قطب مدرن به داشته هایش دلخوش است و قطب سنتی به سنتهایش. سنتها در اندیشۀ بشر سنتی است و وجود خارجی ندارد. اما مدرنتیه در جامعه مدرن، وجود خارجی دارد. این همه تولیدات مدرن، حاصل جوامع  مدرن است در حالی که جوامع سنتی در این زمینه چیزی برای عرضه نداشته است با اینکه تقاضا وجود داشته است. به همین خاطر در جوامع سنتی این مسئله، خود یک پارادوکس است. اما این پارادوکس، در جوامع مدرن وجود ندارد. چرا که در این جوامع عرضه و تقاضا به یک میزان وجود داشته است. این عرضه و تقاضا در همه زمنیه ها و بخشها وجود داشته است. اما با قطبی شدن جهان به مدرن و سنتی، بشر مدرن و سنتی در همه زمنیه ها در برابر هم قرار گرفته اند.

     وقتی به تولید سالانه محصولات فرهنگی نگاه می کنیم و نیاز بشر به این محصولات، به بیچارگی بشر سنتی در این زمنیه بیشر متوجه می شویم. چرا که محصولات فرهنگی دیگر چیزی نیست که بتوان آن را به راحتی از خارج وارد نمود. به این خاطر که این محصولات با ذهن و اندیشه و باورهای بشر رابطه دارد. به همین خاطر، بشر مدرن نیاز فرهنگی خود را در درون کشور خود برآورده ساخته است. کتاب و فیلم سینمایی و سریالهای تلویزیونی و دیگر محصولات فرهنگی از نیازهای بشر است که همواره برای او از اهمیتی زیادی برخوردار است. بشر مدرن با توجه به نیاز فرهنگی خود، این نیاز خود را تا حدود زیادی برطرف ساخته است. اما بشر سنتی در این زمینه هم مانند زمینه های دیگر، همچنان یک مصرف کننده است. این بشر در عصر مدرنتیه هم تغییری در وضعیت زندگی اش بوجود نیامده است و مصرف کننده محصولات فرهنگی جوامعی است که در این زمینه کار کرده اند و چیزی برای گفتن و عرضه دارند.        

     بی شک در عصر ماقبل مدرنیته این تفاوت بین بشریت تا این اندازه وجود نداشت. چرا که در آن عصر، همه چیز تقربیاً در یک سطح قرار داشت. اما هرچه از عصر ماقبل مدرنیته فاصله می گیریم و به عصر مدرنیته نزدیک می شویم فاصله طبقاتی شدن بشر بیشتر می شود. به-همین خاطر است که این همه تضاد، یکبار دیگر به گذشته ارجاع داده می شود.  

     "حال اگر نگاه خود را به قطب مخالف تفکر قرن بیستم معطوف سازیم که با قاطعیت تمام به زندگی مدرن "نه" می گوید، با تصویری خیالی از ماهیت این زندگی روبرو می شویم که به نحو شگفت آوری شبیه تصویر قبلی است. در نقطۀ اوج کتاب ماکس وبر، اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری، که در 1904 نوشته شد، کل "جهان سترگ نظام اقتصاد مدرن" به مثابۀ "قفسی آهنین" ترسیم می شود. این نظام انعطاف ناپذیرِ کاپیتالیستی، بوروکراتیک و قانونگرا "زندگی همۀ افرادی را که در چاچوب این مکانیسم زاده می شوند... با نیرویی مقاومت ناپذیر تعیین می کند".

 این نظام بنا به ماهیتش می بایست "سرنوشت بشر را تا سوختن و تمام شدن آخرین تُن سوخت فسیلی تعیین کند". البته مارکس و نیچه- و همچنین توکویل، کارلایل، میل، کی یر کگور و دیگر ناقدان بزرگ قرن نوزدهم- نیز به این امر واقف بودند که تکنولوژی مدرن و سازماندهی اجتماعی به شیوه های مختلف سرنوشت انسان را تعیین می کنند. ولی آنان همگی اعتقاد داشتند که آدمیان مدرن توان فهم این سرنوشت، و همچنین، به اتکای این فهم، توان مبارزه با آن را دارند. از این رو، آنان می توانستند، حتی در متن فلاکت و درماندگی زمان حال، آینده ای باز را در خیال خود ترسیم کنند. ناقدان قرن بیستمی مدرنیته تقریباً به-تمامی فاقد این حس همدلی با همنوعان مدرن خویش و ایمان به توانایی آنان اند. در نظر وبر، معاصران وی چیزی نیستند مگر "متخصصان بی-روح و لذت پرستان بی دل؛ و این موجود بی مقدار [انسان مدرن] اسیر این توهم است که به سطحی از رشد و توسعه رسیده است که نوع بشر قبلاً هرگز بدان دست نیافته است".[1] بنابراین، نه فقط جامعۀ مدرن قفسی آهنین است، بلکه ماهیت اعضای آن نیز توسط میله های همین قفس تعیین می شود."2

     به نظر می آید بشر مدرن از این همه زرق و برق جهان مدرن زده شده است و راهی می یابد تا به قولی، دمی بیاساید. اما در همین زمانه بشر سنتی آرزوی دمی آسایش در وضعیت مدرن را دارد تا از این همه مشکلات زندگی سنتی رهایی یابد. عصر مدرنیته با یک چنین وضعیتی روبرو است زمانی که برای بشری درد و برای برای بشری لذت است. این واقعاً از دیگر شگفتیهای جهان فرایند مدرنیته است که اینگونه با آن برخورد و در برابر آن موضع گرفته می شود. بشر مدرن از بس که در آسایش و رفاه است از این وضعیت دلزده شده است و راهی بسوی برون به وضعیت قبل از مدرنیته می جوید. چرا که این وضعیت برایش به مثابۀ قفس آهنینی است که در آن گرفتار شده است. بشر سنتی اما زندگی  در جامعه سنتی را دردآور می داند و برای رهایی از آن از هیچ کوششی دریغ نمی ورزد. کل جامعه سنتی برای شهروندان آن به مثابۀ قفس یا زندان است و احساس می کنند در آن گیر مانده اند. به همین خاطر است که آمار مهاجرتها از جامعه سنتی همیشه بالا است. فرار مغزها از دیگر مشکلات جامعه سنتی است. مادامی که وضعیت جوامع سنتی از نگاه اقتصادی و رفاهی پاسخگوی نیازهای شهروندان این جوامع نباشد مهاجرتها به عنوان یک معضل اجتماعی باقی خواهد بود. بشر مدرنی که از وضعیت مدرن زده شده است و به آن به مثابۀ قفسی آهنین نگاه می کند هیچگاه زندگی در وضعیت سنتی را تجربه نکرده است. این درست همان چیزی است که می توان به آن بیزاری از وضعیت موجود نامید. بشر مدرن چیزی را که ندارد فریاد می زند و بشر سنتی هم چیزی را که ندارد.

یکی آرزوی غیر از مدرنتیه را دارد و دیگری، آرزوی مدرنیته را. این دو وضعیت، کاملاً در تضاد باهم قرار می گیرد.      حالا همین قفسی آهنین جامعۀ مدرن که بشر مدرن در آن گیر مانده است، برای بشر سنتی به مثابۀ بهشت رویایی است و آرزوی بودن در آن را دارد. به همین خاطر دل به دریا می زند تا خود را در آنسوی آبها گم کند. و این گم کردن به معنی از یاد بردن دردهایی است که از سنتهای ماقبل مدرنیته ناشی شده است.  

منابع
1. M. Weber, The Protestant Ethic and the Spirit of Capitalism, (Scribner, 1930), 181-83.
1. فلسفه امروزین علوم اجتماعی؛ نگرش چند فرهنگی/ مارشال برمن؛ 1940، ترجمه مراد فرهاد پور.ـ تهران: طرح نو، 1386، چاپ ششم، صص 30-31. عنوان اصلی: All That Is Solid Melts Into Air, The Experience of  Modernity 

دیدگاه شما