صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

سه شنبه ۴ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

سلطه واقع گرایی در روابط بین الملل

-

سلطه واقع گرایی در روابط بین الملل

واقع گرایی یکی از تئوری های بوده است که برای مدت زیادی به عنوان پارادایم مسلط در عرصه روابط بین الملل و سیاست خارجی مطرح بوده است. نگاهی به تاریخچه و چگونگی مطرح شدن آن به عنوان یک پارادایم مسلط، کمک به فهم چگونگی رفتار و کنش در روابط بین الملل و سیاست خارجی می کند. این نوشتار در دو و یا سه شماره پی هم این مسئله را مورد بررسی قرار می دهد.

واقع گرایی یکی از تئوریهای کلان روابط بین الملل به حساب می آید. تئوریها چهارچوب کلی است که فعالیت ها و رفتار های انسان را با توجه به نظام کلی آن می توان تجزیه و تحلیل کرد. از آنجایی که واقع گرایی یکی از تئوریها و پارادایم مطرح و مسلط در عرصه روابط بین الملل بوده و رفتار و فعالیت های کشورها را معنی و جهت می داده به همین خاطر پرداختن به آن ضروری می نماید. در این تحقیق تلاش خواهیم کرد تاریخچه رئالیسم و ویژگی های اساسی و مهم آن را مورد بررسی و تحلیل قرار داده اصول رئالیسم را با فهم متعارف مورد بررسی قرار دهم. پیش فرض ما این است که عملکرد سیاستمداران و فهم متعارف آن ها از سیاست از سویی علمایی رئالیسم باعث شده است که رئالیسم به عنوان یک نظریه مسلط در روابط بین الملل مطرح شود. ما در این تحقیق تلاش می کنیم که نظریات چندی از عالمان مکتب رئالیسم را برای فهم بهتر مورد بررسی قرار دهیم. از آنجایی که ما هم به تاریخچه و هم به ویژگی ها و کارکرد های مهم رئالیسم می پردازیم از دو روش تحلیلی و توصیفی استفاده خواهیم کرد.

 قبل از پرداختن به مسائل اساسی مکتب رئالیسم نیاز است که مفهوم پارادایم را روشن بسازیم. لفظ پارادایم توسط توماس کیون در سال 1970 در کتاب تحت عنوان ساختار انقلابهای علمی مطرح گردید. پارادایم با توجه به تعریف او به" مشترکات منسجم ارزشی فکری، و روشی اعضای یک جامعه علمی" اشاره می کند. به گفته کیون: اکتساب یک پارادایم توسط دانشمندان یک معرفت، نشانه بلوغ آن معرفت است. پارادایم در ذهن، جهان بینی، و روش کار پژوهشگران یک رشته علمی قرار دارد.

بررسی روابط بین الملل بر اساس توازن قوا، سیستم بین المللی کشور-ملت، حاکمیت ملی، تفکیک سیاست خارجی از روابط بین الملل و نظریه قدرت و منافع ملی، مجموعه ای از چارچوبهای فکری-تحلیلی اندیشمندان سنت گرا را تشکیل میدهد که در واقع موجب ظهور یک پارادایم روابط بین الملل در میان آنها می شودواقع گرایی که گاه به صورت مکتب اندیشه قدرت از آن یاد میشود، از رویکردهایی است که برای مدت طولانی به عنوان پارادایم حاکم در مطالعه سیاست بین الملل مورد توجه قرار گرفته است. واقع گرایی در شکل کلاسیک آن در اثر توسیدید یعنی جنگ پلوپونز در بیست و هفت قرن پیش منعکس شده است. این سنت را در عصر مدرن در اروپا ماکیاولی، کلازویتز (در باره جنگ)،هابز(لویاتان)،لئوپولدرنک(اولویت سیاست خارجی)، فردریک مانک( دلیل وجود دولت)، دنبال کردند و در امریکا محققان و سیاستمدارانی مانند مانس مورگنتا، هنری کیسینجر و جرج کنان به ارائه نظریه و بحث در اطراف آن پرداختند. با وجود آنکه ریشه های واقع گرایی را می توان از آثار اندیشمندان مزبور از قرون پیش ردیابی کرد، لکن واقع گرایی به صورت یک رویکرد نظری برای تجزیه و تحلیل سیاست بین الملل از اواخر دهه 1930 و اوایل دهه 1940 وارد عرصه مطالعه روابط بین الملل شد. واقع گرایی در دهه 1960 به واسطه مسائل روش شناختی از سوی رفتارگرایان به چالش کشیده شد، ولی مجددا در دهه بعد در هیئت نوواقع گرایی ظاهر شد. اهمیت واقع گرایی در مطالعه سیاست بین الملل از این روست که برای مدت طولانی این رشته مطالعاتی با این نظریه عجین شده و اصولا در شکل دادن به آن نقش بسیار موثری داشته است.

واقع گرایی اگر چه ریشه شان به یونان باستان در اندیشه توسیدید بر می گردد اما به صورت گسترده در اندیشه ماکیاولی و هابز مطرح شده است. هابز وضع فکری خود را صرفا بر اساس برداشت خودش از طبع بشر و شرایط زندگی انسانی تاسیس کرد. به نظر هابز همه اعمال ارادی انسان معطوف به حفظ ذات و کسب لذت است هر چند به ظاهر آدمیان نوع دوست و خیر خواه یکدیگر به نظر می رسند. خیر و فضیلت به نظر او چیزی جز لذت و رفاه و امنیت نبود و کل دستگاه فلسفه سیاسی وی بر این اساس استوار شده است.

به نظر هابز در وضع طبیعی یعنی در شرایط فقدان دولت رقابت پایان ناپذیری میان انسانها برای قدرت و ثروت و امنیت در می گیرد زیرا عقلا هر کس در تعقیب منافع شخصی خویش است ولی در عمل چنین شرایط جنگی به نفع هیچ کس تمام نمی شود. با تاسیس دولت قانون، اخلاق، عدالت و انصاف معنی پیدا می کند و در نبود دولت اینها معنی ندارد. آدمی به حکم عقل و احتیاط از مرگ زودرس در جستجوی صلح بر می آید و پذیرش وضع مدنی یا تاسیس دولت از طریق قرار داد اجتماعی به معنی تن دادن به صلح است.

هابز دولت را چنان با اهمیت می دانست که قانون، اخلاق، عدالت و انصاف در با وجود دولت معنی پیدا می کند و اندیشمندان جدید رئالیسم نیز با پیروی از هابز دولت را بازیگر اصلی صحنه سیاست بین الملل تلقی می کنند، سایر بازیگران مانند شرکتهای چند ملیتی و به طور کلی سازمانهای غیر حکومتی، در چهار چوب روابط میان دولتها عمل می کنند. بر این اساس بازیگران فروملی مستحیل در دولت تصور شده و نمی تواند مستقل از دولت عمل کنند. در حالی که دولت در سطح داخلی قادر به اعمال اقتدار است، در سطح خارجی در یک نظام فاقد اقتدار مرکزی با سایر دولتها در همزیستی به سر می برد. در چنین محیطی دولتها برای تامین امنیت، بازار و جز اینها با یکدیگر به رقابت می پردازند. ماهیت چنین رقابتی براساس بازی با حاصل جمع صفر تبیین می گردد. بر پایه استدلال مزبور، منطق رقابتی سیاست قدرت، از ایجاد توافق در زمینه و هنجارهای جهانی پیشگیری می کند. دولت به این خاطر برای واقع گرایان مهم است که دولت را صرف مجموعه ارضی نمی داند بلکه هویت این واحد ها بر اساس خون و تعلقات شکل می گیرد. از این رو امکان دارد بسیاری گروههای غیر دولتی و بازیگران غیر حکومتی بر حسب کارکردهای خاص و تحت شرایطی ظهور یافته، یا ناپدید شوند؛ در حالی که دولتها همچنان پا برجا باقی می مانند. بدین ترتیب این بازیگران حکومتی اند که همواره انحصار نیروی نظامی را در اختیار خویش دارند و داورنهایی تلقی می شونددر اندیشه های ماکیاولی می توانیم سه رکن در مورد واقع گرایی بدست آوریم. اول اینکه تاریخ عبارت است از یک سلسله علت و معلولی که با تلاش فکری می توان جریان آن را تحلیل و درک کرد، نه با تصورات(آرمانگرایان) دوم اینکه نظریه عمل را نمی سازد بلکه این عمل است که نظریه را می سازد. سوم، سیاست تابع اخلاق نیست بلکه این اخلاق است که تابع سیاست می باشد.

غیر از ماکیاولی و هابز افرادی مطرح چون هگل و هینریش فون ترایچکه نیز در چارچوب واقع گرایی اندیشده است. هگل بر این باور بود که مهمترین وظیفه دولت حفظ خود است. ترایچکه سیاست و قدرت را نه اسارت بلکه بیان مستند مشیت الهی می داند. به نظر او جنگ در حقیقت بربریت نیست، بلکه آزمونی الهی است که سرنوشت ملتها را به حق تعیین می کند.

در ارتباط با دگرگونی در نظام بین الملل باید خاطرنشان سازیم که اصولا واقع گرایان اعتقادی به انقلاب در سیاست بین الملل ندارند. از نظر آنها امکان دارد بر اثر وقوع انقلاب تحولات عمده ای در ساختار حکومتی به وقوع بپیوندد، لکن بعد از چندی بازیگران انقلابی در کسوت بازیگران عادی سیاست بین الملل ظاهر می شوند. به عبارت دیگر آنان نیز مانند سایر بازیگران به دنبال تامین منافع، افزایش قدرت و تامین امنیت برای خویش خواهند بود.

تعریف منافع ملی بر اساس قدرت به این خاطر است که دولتها به هیچ اقتدارعالیه ای پاسخگو نیستند و بنابراین باید خود به دنبال تامین منافع خویش و حفظ خود باشند. پس منافع ملی بر اساس قدرت تعریف می شود، زیرا اگر دولتها توان کافی نداشته باشند، برای تامین منافع خود با مشکلات جدی مواجه خواهند شد. در این راستا ماهیت آشوب زدگی بین المللی ایجاب می کند تا دولتها دست کم برای پیشگیری از حمله دیگران در صدد افزایش تواناییهای نظامی خود باشند و برای حفظ خویش خود را برای بدترین شرایط آماده سازد. واقع گرایان برای دوری از آشوب در روابط بین الملل و مدیریت آن سازوکاری بنام موازنه قدرت را مهم می داند. ثبات و نظم نتیجه کنترل و مهار نظام های اتحاد انعطاف پذیر است و آن از نیروی اقتدار آمیز حقوق یا سازمانهای بین المللی نشئت نمی گیرد که در این مورد آنها دارای حد اقل تاثیر می باشند. این رویکر مبتنی بر نقش مسلط نظام است که طی آن رفتار دولتها ناشی از شرایط آشوب زدگی است، ولی برخی دیگر بر این اعتقاد ند که چون جستجو برای قدرت و تعقیب منافع خود جزء ذات ماهیت انسانی است، نظام دولتها نتیجه منطقی و نیز بازتابی از آن به شمار می رود. واقع گرایان بر تعارض و رقابت در عرصه سیاست بین الملل تاکیدی بسیار دارند و معتقدند که همکاری تنها زمانی امکان پذیر است که به تامین منافع ملی کمک کند. یکی از مفاهیمی که در چهارچوب واقع گرایی اسطوره سازی می شود، مفهوم آشوب زدگی یا نبود اقتدار مرکزی است که باید آن را به صورت دقیق تر بررسی کرد. به طور کلی آنارشی به معنای نبود یک اقتدار مرکزی یا آشوب زدگی است. هنگامی که گفته می شود سیاست بین الملل حالت آشوب زدگی دارد، این بدان معناست که هیچ دولت یا ائتلافی از دولتها دارای کنترل مطلق بر کل نظام نیست. بر اساس این تحلیل هیچ حکومت مرکزی در نظام بین الملل وجود ندارد. ویژگی خاص واحد هایی که در درون این نظام عمل می کنند، این است که دولتهای مستقل سرنوشت خویش اند. دولتها می توانند بر قلمرو خود اعمال اقتدار کرده، کنترل مشروع داشته باشند، به هیچ قدرت بالاتری پاسخگو نباشند و زمانی که مناسب دیدند و اراده نمودند می توانند وارد جنگ شوند و صلح برقرار کنند.

به هر حال آنارشی چهارچوب اجتماعی-سیاسی را که در آن روابط بین الملل به وقوع می پیوندد، تعریف می کند. از این لحاظ این مفهوم نه جنبه مثبت و نه منفی دارد. بدین ترتیب بیشتر جنبه توصیفی دارد تا تجویزی و ضمنا وضعیتی کلی را مطرح می کند تا اینکه ساختاری متمایز را توضیح دهد. بر این اساس می تواند به صورت نقطه آغازین تفکر در مورد روابط بین الملل تلقی گردد. براساس تحلیل واقع گرایان محیط داخلی را نمی توان با شرایط بین الملل مقایسه کرد و آنچه عرصه داخلی را از عرصه بین المللی متمایز می سازد، نبود اقتدار جهانی است. بنابراین حالت عدم تمرکز مختصات روابط میان دولتهای مستقل را تعریف می کند.

چنانچه گفته شد که موازنه قوا تا حدودی از آشوب زدگی های روابط بین الملل می کاهد. ریمون آرون یکی از نظریه پردازان عرصه روابط بین الملل بر این باور است که موازنه قوا دوره های مختلفی از جنگ و صلح پایدار به وجود می آورد. در نظر آرون جنگ و صلح تا حد زیادی به دو نظام همگن و ناهمگن بستگی دارد. در نظام همگن چون دولتها از سنخ واحدی هستند، درک و شناخت همسانی از واقعیت دارند. به این لحاظ نوعی توافق نظر بین رهبران دولتهای مختلف وجود دارد که به ثبات کل نظام یاری دهد؛ بر عکس در نظامهای ناهمگن چون دولتها بر اساس اصول مختلفی سازمانی یافته اند، مجذوب ارزشهای متضادی هستند.

سریع القلم واقع گرایی را به تحت عنوان سنت گرایی قرار می دهد. ویژگی اساسی سنت گرایان متاثر از زمان و عملکردهای زمانه می باشد. متاثر بودن از زمان نشانگر این است که سنت گرایان با فهم متعارف نزدیک تر است. سیاست گذاری براساس وضع موجود نشان از فهم متعارف از سیاست بین الملل می باشد.

اگر واقع گرایی به عنوان یک پارادایم مسلط در روابط بین الملل از دهه 1930 به این طرف بوده است امروزه نیز این مکتب بخش عظیم از رفتار ها و کنش های بازیگران را توضیح می دهد. تنها در سال های اخیر با رشد و توسعه بحث جهانی شدن، مکتب واقع گرایی نسبتا نفوذ و محبوبیت خود را از دست داده است. با وجود آن واقع گرایان بر این باور است که بحث های حول جهانی شدن نمی تواند تمام رفتار ها و کنش های بازیگران و ساختار روابط بین الملل را توضیح دهند. به همین خاطر واقع گرایان و نو واقع گرایان در صدد آن است تا دو باره به واقع گرایی دمی تازه ببخشد. تا بتواند دوباره مکتب واقع گرایی را به عنوان پارادایم مسلط در آورد.

اگر چه جهانی شدن امروزه خطری جدی برای واقع گرایی ایجاد نموده است اما قبل از آن مکاتب دیگری مانند لیبرالیسم و آرمانگرایان که دنبال صلح جهانی و پایدار بودند رقیب جدی واقع گرایان محسوب می شدند. آن مکاتب نتوانستند مکتب واقع گرایی را به حاشیه براند. بنابراین بعید به نظر می رسد که بحث های مربوط به جهانی و روابط بین الملل بتواند این مکتب را به طور کامل به حاشیه راند.

نتیجه

واقع گرایی را برخی سنتی «ساخته شده» می داند به این معنا که نظریه پردازان معاصر برای توجیه و توضیح فرمول های خود، تاریخ از این سنت را چنان برساخته اند که گویی واقع گرایی یک کلیت یکپارچه و بدون تناقض است. رئالیست ها از آنجا که با واقعیت بین المللی همخوانی دارد به همین خاطر وجه تسمیه آن واقع گرایی بوده است. اما آنچه که مشهود است نزدیکی ویژگی ها و اصول و آموزه های واقع گرایان با عملکرد سیاستمداران در عرصه بین الملل و همچنین نزدیکی آن با فهم متعارف از سیاست بین الملل است. به همین خاطر واقع گرایی به عنوان یک پاردایم مسلط در روابط بین الملل مطرح بوده است.

دیدگاه شما