صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

دوشنبه ۱۷ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

جایگاه توسعه سیاسی در ادبیات توسعه و نوسازی

-

جایگاه توسعه سیاسی در ادبیات  توسعه و نوسازی

در ادبیات توسعه و نوسازی، تا دهه 1960 توسعه سیاسی به عنوان متغییر وابسته در نظر گرفته می شد. یعنی رشد و توسعه اقتصادی منجر به توسعه سیاسی می شد. یا توسعه فرهنگی و اجتماعی منتج به توسعه سیاسی می شد. هیچ اندیشمندی توسعه سیاسی را به عنوان یک متغییر مستقل مورد بررسی قرار نداد. در دهه 1960 ساموئل هانتینگتون برای اولین بار، توسعه سیاسی را به عنوان یک متغییر مستقل مطرح نمود. وی توسعه سیاسی را از دیگر حوزه ها توسعه و نوسازی جدا نمود و حتی به نوعی توسعه سیاسی را مقدم بر توسعه اقتصادی و فرهنگی قرار داد. این نوشتار در صدد آن است تا به صورت مختصر اندیشه هانتینگتون و سیمور مارتین لیپست در باب توسعه اقتصادی و توسعه سیاسی را مورد بررسی قرار دهد. اهمیت لیپست از آنجا است که وی توسعه اقتصادی را مقدم می داند.

مارتین لیپست از اندیشمندانی است که بیش از همه بر توسعه اقتصادی تاکید می کند. وی در صدد نشان دادن این مطلب بود که چه رابطه ای میان دموکراسی سیاسی (توسعه سیاسی) و توسعه اقتصادی وجود دارد؟ وی خاطر نشان می سازد که در دوران گذشته تا کنون همیسشه این بحث مطرح شده که هر چه ملتی از رفاه بیشتری برخوردار باشد، فرصتها و امکانات بیشتری برای حفظ دموکراسی دارد. از نظر وی جوامع مرفه دارای امکانات بیشتری از لحاظ دسترسی به دموکراسی هستند ولی جوامع فقیرتر به الیگارشی یا اتوکراسی گرایش داردi.

در اندیشه لیپست متغییر دارایی دارای اهمیت ویژه می باشد. از نظر وی ثروت اساس تحول و دگرگونی در حوزه های مختلف می باشد. ثروت منجر باعث می گردد که سطح خواست ها و آرزو های مردم تغییر نمایند. این تغییر خواست ها در حوزه های مختلف اتفاق می افتد. از جمله در حوزه تحصیلات عالی. بنابراین افراد ثروتمند تحصیلات عالی خود را ادامه می دهد. تحصیلات برای شهروندان باعث می گردد که هم مشارکت فعالانه در سیاست داشته باشند و هم از عقاید و باور های متعدد آگاه گردد و تا حدودی نسبی اندیش بار بیاید. نسبی اندیشی و مشارکت سیاسی فعالانه امری است که با دموکراسی سازگار می نمایند. لیپست همچنین بر این باور بود که افزایش ثروت منجر به شکل گیری طبقه ای می گردد که آن طبقه داوطلبانه در سیاست مشارکت می ورزد. این مسائل لیپست را بر آن داشت که بیان دارد که توسعه اقتصادی مقدم بر توسعه سیاسی است. به عبارت دیگر، لیپست معتقد بر این شد که توسعه اقتصادی به عنوان یک متغییر مستقل و توسعه سیاسی به عنوان یک متغییر وابسته به آن مورد مطالعه قرار بگیرد. در این امر اندیشمندان دیگری نیز هم عقیده با لیپست است. افرادی مانند کاریل دویچ، دانیل لرنر، لوسین پای و ادوارد شیلز همه معتقد بر وابسته بودن توسعه سیاسی است.

هانتینگتون اما؛ بر خلاف آن ها توسعه سیاسی را متغییر مستقل در نظر گرفت. وی معتقد بود که توسعه سیاسی را باید بر مبنای معیار های مستقل سیاسی و جهانشمول که قابل تعمیم به جوامع باستان و جوامع امروز باشد مورد تعریف قرار دارد، به وجهی که از نظر تحلیلی از پدیده های اقتصادی و اجتماعی جدا و قادر به تعیین مکانیسم های انحطاط هم باشد. هانتینگتون بر این باور بود که توانسته است با تعریف "نهادینه شدن" به عنوان وجه مشترک تمامی روند های توسعه سیاسی، به الزامات توسعه سیاسی پاسخ دهد. بر این اساس وی آن دسته از نظام های سیاسی را توسعه یافته تلقی می کند که به نهاد های پایدار، جاافتاده، پیچیده و مستقل و منسجمی مجهز باشند.

مسئله اما این است که چرا هانتینگتون توسعه سیاسی را به عنوان یک متغییر مستقل مورد مطالعه قرار داد.‏ آیا هانتینگتون دلیل خاصی برای این مهم دارد. پاسخ به سوال فوق و بررسی این مسئله در اندیشه هانتینگتون دارای اهمیت زیاد می باشد. زیرا در کشور های جهان سوم همان طور که خود هانتینگتون می گوید، اولویت به ضرر سیاست داده می شود. یعنی در کشور های جهان سوم اولویت به ساختار های اقتصادی و اجتماعی داده می شود. تقدم توسعه اقتصادی چه ضرری به حوزه سیاسی دارد.

همان طور که در بالا متذکر شدیم، هانتینگتون وجه مشترک برای توسعه سیاسی ذکر نمود. وی از آنجا نهادینگی را معیار توسعه سیاسی قرار داد که دغدغه ثبات سیاسی را داشت. برای وی ثبات سیاسی بدون نهاد های نهادینه نشده امکان ندارد. بدون ثبات سیاسی، توسعه اقتصادی و اجتماعی منجر به منازعه و درگیری می شود. سوال این است که چطوری توسعه اقتصادی بدون نهاد های نهادینه منجر به بی ثباتی سیاسی و درگیری منازعه می گردد.

هانتینگتون جواب معقولی به سوال مذکور داده است. وی گفته است که توسعه اقتصادی منجر به افزایش خواست ها و آرزو های مردم می گردد. به عبارت دیگر بهتر شدن موقعیت اقتصادی، مردم را بر آن می دارد که هم سطح آن موقعیت سیاسی خود را نیز تغییر دهد. برای این مهم مردم خواهان مشارکت سیاسی می شود. اما این خواست مردم، از طرف دولت با سرکوب مواجه می گردد. زیرا دولت قادر به جلب و جذب مشارکت مردم نیست. زیرا نهاد های نهادینه شده وجود ندارد. یا به عبارت دیگر توسعه سیاسی اتفاق نیافته است. وقتی نهاد های سیاسی نتوانند به خواست های سیاسی مردم پاسخ دهند، مردم دست به شورش می زنند. شورش در نهایت منجر به بی ثباتی سیاسی می گردد که هر آن ممکن است در کارگزاران حکومت تغییرات مشاهده گردد. بی ثباتی سیاسی در نهایت توسعه و رشد اقتصادی و اجتماعی را هم از جامعه می گیرد. زیرا جامعه دچار بی نظمی می گردد.

بعد از هانتینگتون اندیشمندان دیگری، نظریه هانتینگتون را بسط دادند و توسعه سیاسی را به عنوان متغییر مستقل مورد بررسی قرار داد. یعنی مطالعات هانتینگتون سبب تحول مهم در ادبیات توسعه و نوسازی شد. در حوزه عمل نیز، نخبگان سیاسی کشور ها توجه صرف به توسعه اقتصادی و اجتماعی نداشتند بلکه توسعه سیاسی را نیز لحاظ می کردند. این مسئله حتی نگرش ابر قدرت مانند آمریکا را نیز تغییر داد.‏آمریکا تا مدت های زیادی در صدد آن بود تا با کمک های اقتصادی به کشور های جهان سوم، نظام سیاسی آنان را دموکراتیک سازند. اما اندیشه هانتینگتون باعث شد که آمریکا دیگر توسعه سیاسی را امری منتج شده از توسعه اقتصادی نداند و کشور های جهان سوم را تنها کمک های اقتصادی ننمایند.

نتیجه اینکه برای مدتی اندیشه های لپست و دیگران در حاشیه قرار گرفت و اندیشه هانتینگتون در مرکز مطالعات توسعه و نوسازی قرار گرفت. در حقیقت هانتنیگتون نظریه توسعه متوازن را مطرح نمود که بر اساس آن توسعه سیاسی و اقتصادی به صورت متوازن صورت می گرفت. یعنی تنها به توسعه سیاسی و یا توسعه اقتصادی تاکید نمی شد. بلکه بر هر متغییر به صورت مستقل نگریسته می شد. اگر توسعه سیاسی به عنوان متغییر مستقل مطرح شد، اما توسعه سیاسی امری کاملا جدا از توسعه اقتصادی مطرح شد. توسعه سیاسی بدون توسعه اقتصادی نیز منجر به بی ثباتی سیاسی می شد. به همین خاطر است که هانتینگتون توسعه متوازن را مطرح نمود.

i دکتر سید عبدالعلی قوام؛ سیاستهای مقایسه ای، تهران: سمت، چاپ دوازده هم، 1390، صص 107-108

دیدگاه شما