صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

دوشنبه ۱۰ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

نگاهی به دگرگونی در نظریه دولت

-

نگاهی به دگرگونی در نظریه دولت

بعد از جنگ جهانی دوم بزرگترین جدال ایدئولوژی میان کاپیتالیسم و کمونیسم بود. به طوری که جهان به دو قطب تقسیم شده بود. در یک قطب طرفداران نظام کاپیتالیسم قرار داشتند و در طرف دیگر آن طرفداران نظام کمونیستی. ایالات متحده آمریکا در صدد بسط و گسترش ایدئولوژی کاپیتالیستی و شوروی سابق در صدد گسترش کمونیسم بودند. این جدال و منازعه را به جنگ سرد مسمی نموده بود. جدال دو قطب تا 1990 دوام کرد و جهان به دو قطب باقی ماند. اما با فروپاشی شوروی سابق، جدال میان این دو نیز به پایان یافت. برخی فروپاشی شوروی را پایان تاریخ(فوکویاما) نام نهادند. پایان تاریخ به معنی پیروزی همه جانبه کاپیتالیسم و گسترش میدان عمل آن بود. جدال های دو طرف روی موضوعات مانند اقتصاد، سیاست، اجتماع و فرهنگ می چرخید. بحث روی دولت از مهمترین بحث دو طرف بودند. این نوشتار تلاش می شود بحث های دو طرف روی موضوع دولت را و تحول و دگرگونی نظریه دولت را مورد بحث و بررسی قرار دهد.

ایدئولوژی کمونیست ها ریشه در اندیشه کارل مارکس دارد. مارکس جامعه را به دو طبقه سرمایه دار و پرولتاریا تقسیم می نمود. این دو طبقه دارای منافع خاص خود می باشد. از نظر مارکس، دولت مهمترین ابزار برای حفظ منافع سرمایه دار می داند. یعنی دولت سازو کاری است که از سوی سرمایه داران به وجود آمده است تا بتواند از طریق آن، منافع خود حفظ نماید. از نظر مارکس و کمونیست ها، دولت ابزاری برای سرکوب طبقه پرولتارلیا نیز می باشد.‏ آن ها خواهان کوچک سازی دولت و در نهایت از بین بردن دولت بودند. در عمل اما؛ کمونیست ها نه تنها نتوانست دولت را از بین ببرد بلکه آن را فربه تر نیز نمود. دولت های کمونیستی کلان تر و عظیم تر از دولت های کاپیتالیستی شد.‏ دولت کمونیستی تمام فضا ها را از شهروندان گرفت و جای برای فضای خصوصی باقی نگذاشت.

در قطب دیگر کاپیتالیست ها و لیبرالیست ها بر این باور است که دولت سازمانی است که دارای کارویژه های خاص خود می باشد. ابزاری برای سرکوب طبقه خاص نیست و سازوکاری برای حفظ منافع یک گروه خاص نمی باشد بلکه دولت سازمانی است که مسئولیت حفظ امنیت، تامین آسایش و رفاه عموم و همچنین سازمانی منازعات و جدال ها را میان شهروندان و گروه های مختلف را حل می نماید. در عمل نیز، کاپیتالیست ها و لیبرالیست ها دولت را کوچک نمودند و آزادی بیشتری برای شهروندان به وجود آوردند.‏ فضای خصوصی را مورد پذیرش قرار دادند.‏

بنابراین نگاه نوع کاپیتالیستی و لیبرالیستی به دولت بر نگاه کمونیستی پیروز شد. با پیروزی نگاه کاپیتالیستی و لیبرالیستی دگوگرنی و تحولی در دولت لیبرالستی نیز به وجود آمد.‏

یکی از جنبه ها و ابعاد دگرگونی و تحول در باب دولت، مطالعات مربوط به توسعه و نوسازی می باشد.‏ در مطالعات مربوط به توسعه و نوسازی دولت یکی از ابزار های مهم انگیزشی و حرکت آورده شناخته می شود. به عبارت دیگر، دولت سازمانی و ابزاری دانسته می شود که قادر به بسیج منابع مختلف برای حرکت و خیز به سمت توسعه و نوسازی می باشد. یک نکته را باید متذکر شد که اندیشمندان توسعه و نوسازی برای کشور های جهان اول و جهان سوم متفاوت می باشد. اگر دولت برای کشور های جهان اول به سمت کوچک شدن و عدم دخالت به اقتصاد درک می گردد در جهان سوم اما، دولت مقتدر و کلان تجویز می شود. به عبارتی در جهان سوم، دولت سازمانی درک می گردد که باید در اقتصاد بازار و عرصه های مختلف دیگر مداخله نموده و همه منابع و ابزار ها را به سمت دستابی به توسعه و نوسازی جهت دهی نماید.

مهمترین تحول در باب دولت را می توان در اندیشه هانتینگتون بررسی کرد. در اندیشه هانتینگتون چند مسئله حائز اهمیت است. اول؛ توسعه سیاسی به عنوان یک متغییر مستقل مورد بررسی قرار گرفته است. در اندیشه اندیشمندان قبل از هانتینگتون، توسعه سیاسی یک متغییر وابسته در نظر گرفته شد. توسعه اقتصادی یک متغییر جدا از توسعه سیاسی درک می گردد. دوم؛ دولت به عنوان نهاد تطبیق پذیر، یکپارچه و مستقل خود به معنی توسعه سیاسی درک می گردد. به عبارتی دیگر، در اندیشه هانتینگتون دولت هم ابزاری برای دست یابی به توسعه اقتصادی درک می گردد و هم به عنوان توسعه سیاسی. بنابراین می توان گفت دولت به عنوان یک ابزار و دولت به عنوان یک هدف در اندیشه هاتینگتون مطرح می باشد.

ما در تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی خود، دو گونه برخورد با دولت نموده ایم.‏نگاه مارکسیستی که در نظر در صدد از بین بردن دولت بودیم اما در عمل قلمرو آن را گسترش دادیم و آن بزرگ نمودیم. گسترش قلمرو دولت و نگاه مارکسیستی باعث خلق فاجعه ها و ... شد. نگاه لیبرالیستی دو دوره متفاوت داشته است. دوره اول دهه دموکراسی در زمان پادشاهی ظاهر شاه و دوره دوم در دوران پسا طالبان. اما در هیچ از یک دوره های فوق ما نتوانیسم موفق باشیم. همان طور که شوروی به عنوان حامی کمونیست ها موفق نبودند و نتوانستند بقای خود را حفظ نمایند ما به عنوان حکومت وابسته به آن ها نتوانیستیم خود را حفظ نمایم. در نگاه لیبرالیستی اگر چه دگرگونی های به وجود امد و نهاد های مختلف شکل گرفت اما ما نتوانستیم از آن نهاد ها برای بسیج منابع و جهت دهی آن استفاده نمایم.‏ نهاد های سیاسی ما به اندازه رشد ننموده است که بتوانیم بگویم که آن نهاد ها توسعه یافته و نهادمند است.

ما از چند جهت نیازمند تقویت دولت می باشیم. اول؛ می توانیم مانند هانتینگتون دولت به عنوان هدف (توسعه سیاسی) درک نمایم. یعنی دولت با ویژگی های تطبیق پذیری، یکپارچگی، استقلال و ... خود به عنوان توسعه سیاسی درک گردد و ما نیازمند توسعه سیاسی می باشیم و بنابراین نیازمند دولت مقتدر می باشیم. دوم؛ ما می توانیم از دولت به عنوان ابزار استفاده نمایم. ابزاری که ما را قادر سازد که بتوانیم منابع را بسیج نمایم و به توسعه اقتصادی و بشری دست یابیم. سوم؛ ما گرفتار بنیادگرایی و افراطی گری و همچنین گرفتار تروریسم می باشیم. برای مبارزه با آن ها نیازمند دولت متقدر می باشیم. بدون یک دولت مقتدر هیچ گاه قادر نخواهیم بود که کشور از چنگال بنیادگرا ها و تروریسم نجات دهیم.‏ چهارم؛ ما کشوری بوده ایم که به لحاظ اقتصادی وابسته به کشور های دیگر بوده ایم. این مسئله به خاطر، ضعف دولت بوده است زیرا دولت نه قادر به جمع آوری مالیات و نه قادر به استفاده از منابع موجود در کشور بوده است. به همین خاطر، برای جمع آوری مالیات و استفاده از منابع طبیعی و رهایی افغانستان از وابستگی به کشور های غیر، نیازمند دولت مقتدر می باشیم.

در پایان باید گفت که ما بعد از دوران طالبان در مسیر درست قرار گرفتیم. ما با کاروان پیروز در جهان همسو شده ایم. ما نیازمند تقویت روابط خود با این کاروان هستیم. اگر چه دولت کوچک شعار آن ها می باشد اما از آنجایی که ما جزء کشور های جهان سوم می باشیم ما فعلا نیازمند دولت مقتدر می باشیم.

دیدگاه شما