صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

جمعه ۳۱ حمل ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

افغانستان و روند نامرئی شدن فجایع وبحران ها

-

افغانستان و روند نامرئی شدن فجایع وبحران ها

بحران به وضعیتی گفته می شود که جامعه از نظر سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، اخلاقی، امنیتی و... همزمان یا در یک بعد در مرز بین ثبات و فروپاشی قرار گیرد. افغانستان از هر جهت اکنون در سراشیبی بحران قرار دارد. اقتصادش وابسته به کمک های خارجی است، ثبات سیاسی ندارد، جنگ در بخش های مختلف کشور ادامه دارد، بنابر آمارها حدود چهل فیصد مردم زیر خط فقر زندگی می کند، با غول هولناکی به نام فساد دست و گریبان است، بخش قابل توجهی از نفوس اش بدون سرنوشت در کشورهای مختلف جهان مهاجراست ، با پدیده بزرگی به نام مهاجرت از روستا به شهر در حالی روبروست که دولت نه توان مهار آن را دارد و نه هم توان جابجایی مناسب و ارئه خدمات شهری را برای آن ها دارد. بیکاری در جامعه بیداد می کند و تمام نیروی دولت معطوف به مبارزه با گروه های شورشی و مواد مخدرشده است که تاکنون دستاورد چشمگیری هم نداشته است. بدین ترتیب همه نهاد های جامعه افغانستان با بحران روبروست. اما به نظر می رسد این بحران ها کم کم تبدیل به عادات روزمره افغان ها اعم ازمقام های دولت و مردم می شود. در کوریای جنوبی وقتی در یک منازعه مرزی با کوریای شمالی سه شهروند این کشور کشته شد، چند ساعت بعد وزیردفاع با شرمساری تمام از مقامش استعفا داد، در همین کشور سال گذشته وقتی یک کشتی حامل دانش آموزان در آب غرق شد و ده ها نفر درآن جان باخت، نخست وزیرش اعلام کرد که اشک های وابستگان قربانیان خواب از چشمانش را ربوده است. در استرالیا وقتی دو تن از شهروندانش توسط مجرمی به نام هارون مونس به گروگان گرفته شده وسپس به قتل رسیدند، مردم جهت ادای احترام بر تابوت آن ها صد ها دسته ای گل گذاشتند و به سوگ نشستند.

در کشور هایی که مردم در امنیت، آرامش، رفاه و خوشبختی حیات به سر می برد، با بحران و فاجعه بیگانه اند بدین سبب وقتی حتا چند نفرمحدودی بنابر حادثه ای کشته می شود، تمام جامعه تکان می خورد؛ اگر مقام دولتی است از مقامش کنار می رود و از مردمش شرافتمندانه عذرخواهی می کند ویا اگر شهروندان عادی است، به پاس و احترام خون به ناحق ریخته شده قربانی همه به ماتم می نشیند.عاملان را به پنچه قانون می سپارد و برای جلوگیری از تکرار چنین فجایعی اقدامات مناسب را درنظر می گیرد.

در افغانستان اما فاجعه سنگینی و تلخی اش را از دست داده است. روزانه ده ها نفر در سراسر کشور به کام مرگ فرستاده می شود، ولی آب از آب تکان نمی خورد، هزاران نفر بیکار اند، قسمت اعظم نفوس کشور از دسترسی به ابتدایی ترین امکانات زندگی محروم اند،‌ مناطق وسیعی از کشور هنوز دسترسی به مکتب و خدمات آموزشی ندارد، کابل پایتخت و شهرهای عمده دیگر از کثیف ترین شهرهای جهان به شمار می رود، آلودگی هوا در کابل به حدی است که وقتی صبح یا شام از یک گوشه ای به شهر نگاه کنیم، فضای شهر را طبقه ی ضخیمی از گرد وخاک و دود پوشانده است. حتا اگر در شهرگشت و گزار کنیم، گاهی ذرات  گرد هوای آلوده را می توان در زیر زبان حس کرد. با این همه مردم دیگر با همچو پدیده ها  انس گرفته، کسی از انتحار و کشتن نمی ترسد، آلودگی هوا را جدی نمی گیرد، با گرسنگی و فساد می سازد، به تعبیری، فاجعه دیگر کم کم رو به نامرئی شدن می رود، گویا مردم این همه بحران ها  را دیگر نمی بیند، در موردش پرسشگری نمی کند و فکر می کند که این یک جریان عادی زندگی است. بخش اعظم شهروندان کشور را نسلی تشکیل می دهد که در بحبوحه جنگ، آوارگی و بی سر نوشتی مطلق متولد گشته اند و در چنین شرایطی دوره اجتماعی شدن خود را سپری کرده است، دوره ای که فاقد نهاد ها و هنجار های مناسب برای تربیت و اجتماعی کردن این نسل بوده است. بنابراین نسلی که در گیرو دار بحران ها کلان شده و با آن بزرگ گشته اکنون فکر می کند که این همه مصیبت ها جزء روال عادی زندگی آن ها است.

عادی و پنهانی شدن فاجعه خطرناکتر از خود فاجعه است، بنابر نظریات یکی از نحله های فلسفی دریونان باستان که معتقد بودند  درد یکی از ارکان مهم زندگی است، زیرا درد در واقع واکنش علیه میکروب هاست، بنابردیدگاه این طرز تفکر، اگر درد نباشد، بدن در مقابل میکروب و مرض بی خاصیت می شود و در نتیجه انسان بدون این که از بیماری اش خبر شود، از بین می رود. نامرئی شدن فاجعه عین قیاس است. وقتی فساد، آلودگی هوا، اقتصاد ویران، کشتار و بی قانونی به نظر مردم یک امر عادی تلقی شود، پرسشگری، کاوشگری و جستجو برای کشف علت ها در ضمیر آدم ها خاموش شده، سطحی نگری و تقدیر باوری افزایش می یابد، اعتماد به نفس، خود شگوفایی، صداقت و پشتکار به حداقل سقوط می کند و بدین ترتیب، فاجعه دوام می آورد و هرقدر زمان بگذرد، جامعه بازهم در خم کوچه واحد پرسه خواهد زد.  روز مره شدن فاجعه پیامد های سنگین و جبران نا پذیر دارد و جامعه را آرام آرام به پرتگاه نابودی می کشاند.  جامعه بی حس و بی کنش جامعه مرده و بی رمق است که با تند باد  حوادث وبحران ها درمسیر های نا معلوم وبی هدف کشانیده می شود.

جامعه ی که حس عکس العمل در مقابل فاجعه را از دست داده باشد، از آن  نباید پویایی، تحرک و دینامیسم توقع داشت.

 با این همه نباید کاملا نا امید شد، درسایه این همه مشکلات، انسان ها ی با  ضمیر های آگاه و روشنی  نیز وجود دارد که روح زمانه اش را درک می کند، بهتر تر و بیشتر از دیگران از وضع مو جود آگاه است، این طبقه مردم اندک اما سرنوشت ساز است، این ها بیش از هر کس دیگردر تلاش است تا جامعه اش را از بحران ها و فجایع نجات داده و مردم را از خطر های نامرئی آگاه کند و به جهت درست و آینده روشن سوق دهد این گروه از مردم همانا روشنفکران متعهد و مسوول است که در هر جامعه ای اگر ظهور کند، کشتی آن جامعه را به هر طریقی به ساحل نجات می رساند. برای این که افغانستان از بحران های کنونی نجات یابد به همچو اشخاص مسوول و از خود گذر نیاز دارد، آدم هایی که  منافع جامعه را نسبت به منافع شخصی اش مقدم می شمارد و خیر و فلاح جامعه را خیر و فلاح خود می داند و ضرر جمعی را ضرر شخصی خود تلقی می کند.  اما در غیرآن صورت  مصیبت همچو سایه مردم این کشور را تا زمان های نا معلومی بدرقه خواهد کرد.نلسون ماندلا در افریقای جنوبی، گاندی در هند، مارتین لوترکینگ درامریکا ... از جمله شخصیت هایی است که تمام عمرش را وقف نجات مردش از بدبختی و سیه روزی کرده و  نهایت پیروز گشته است.

دیدگاه شما