صفحه نخست » مقالات » بيباوري به دومين نهاد سياسي
بيباوري به دومين نهاد سياسي
- عبدالرحمن فهيمي
حامدكرزي رييس جمهور پيشين كشور، در گفتوگويِ كه با تلوزيون طلوع داشت، «حزب سياسي» را به مفهوم «چالبازي» و با مباحث چون نفاق همراه دانست. اين سخن نمايانگر بدبيني جامعه نسبت به تحزب و تشكلهاي سياسي است. اين در حالِ است كه حزب دومين نهاد سياسي پس از دولت در يك جامعهي سياسي ميباشد و نقش مهم در جامعههاي دموكراتيك و مردمسالار دارد. افغانستان پس از سال 2001 بههمكاري دولتهاي غربي در جادهي دموكراسي پا نهاده و عليرغم چالشهاي متعدد كه وجود دارد و فرارهاش خودنمايي ميكند، بهآن سمت در حركت است. دانشمندان سياسي همواره فرايند دموكراسيسازي جامعهي افغانستان را آسيبشناسي كرده و فرصتها و چالشها را واكاوي ميكنند.
در چنين وضعيت، پرسش كه مطرح است اينخواهد بود كه: پيآمدهاي بيباوري و بدبيني نسبت بهحزب در كشور چيست؟
1 . حزب به مثابه دومين نهاد سياسي
در يك جامعهي انساني يا بهعبارت ديگر در يك كشور، نهادهاي مختلف سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي وجود دارد. همهي اين نهادهاي اجتماعي بهگونهاي بر زندگي شهروندان و سرنوشت عمومي جامعه تاثيرگذار هستند. اما دولت به مثابه كلانترين و نخستين نهاد سياسي حق اعمال حاكميت بر همهي نهادها را داراست. اين نهاد عاليترين مرجع تصميمگيري و تصميمسازي در مورد مسايل مختلف يك جامعه و يك كشور ميباشد. پس از دولت حزب سياسي دومين نهاد سياسي است كه بر زندگي شهروندان و سرنوشت جمعي كشور و جامعه مؤثر است. البته زمان كه از حزب سياسي سخن زده ميشود، جامعهي سياسي دموكراتيك و دارايِ فضاي باز سياسي مفروض تلقي ميشود. يعني در جامعهي كه آزاديهاي اجتماعي شهروندان به رسميت شناخته شده و بهعنوان يك حق ترسيم شده است، ميتوان از حزب سياسي و فعاليتها و نقشهاياش حرف زد. از اينرهگذر در جامعهي بستهي كه آزاديهاي سياسي شهروندان به رسميت شناخته نشده و دولت با تكصدايي حكم ميراند، از حزب سياسي و فعاليتها و نقشهاياش نميتوان حرف زد.
2 . تعريف حزب
اينجا محل طرح همهي تعريفها نيست و فقط بهصورت موجز و برداشت كه نگارندهي متن از تعريفها كردهاست، اين نهاد سياسي را تعريف ميكنيم: حزب سياسي عبارت است از « تجمع برخي از افراد كه ساختار تشكيلاتي را تشكيل داده و بهمنظور تحقق بخشيدن عقايد و باورهاي جمعي و مشترك و عمليكردن برنامههاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي در تلاش كسب قدرت است». بهنظر ميرسد كه عناصر و مؤلفههاي مهم در حزب، سه بحث عمده است:
3 . عناصر و مؤلفههاي عمدهي حزب
1 . افراد داراي عقايد و باورهاي سياسي مشترك هستند.
2 . ساختار تشكيلاتي را ايجاد ميكنند
3 . در تلاش كسب قدرت هستند.
بههرتقدير با توجه به تعريفهاي كه از حزب سياسي شده است و كاركردهاي كه در جامعههاي دموكراتيك داشته است، گفته ميشود كه حزب سياسي يكي از مهمترين نهادهاي سياسي در جامعه است. در مهم انگاشتن حزب سياسي «ماكسوبر» به پيمانهي پيش رفته كه آنرا چرخ دندهي دموكراسي تلقي كردهاست. يعني اگر دموكراسي را چرخي فرض نماييم، بدون دندهاش كه حزب سياسياست، كارآيي نخواهد داشت.
4 . كاركردهاي حزب
حزب سياسي كاركردهاي زير را دارد:
1 . 4 . طرح پلانها و برنامههاي مختلف جهت تامين امنيت و ثبات، گذار از بحرانها و رشد و توسعه. در اينصورت، جهت حل يك چالش عمومي، دهها طرح ارائه ميشود و از ميان طرحهاي ريخته شده بايستي معقولتر و راهگشاتر آن گزينش گردد.
2 . 4 . فرصت تبارز سياسي و عرض اندام به نخبگان و حلقههاي قدرت طلب را ميدهد. در اينصورت آنها فرصت مييابند تا طرحها و انتقادهاي شان را با بيان آزاد ارائهكنند. اگر حزب سياسي نباشد، ممكناست حلقههاي بيرون از قدرت، دست به حركتهاي خشونتمدارانه بزنند.
3 . 4 . از حكومت و تيم برسر قدرت بهگونهاي منظم، تخصصي و كارشناسي شده نظارت ميكند. در اينعرصه يكي از وظيفههاي مهم پارلمان نيز نظارتاست. اما پارلمان بدون حضور احزاب كارساز نيست ـ مانند چهاردهسال گذشته كه نظارت پارلمان از حكومت به يكافسانه و داستان جالب تبديل شدهاست ـ و پارلمان كه در آن احزاب حضور داشته باشد، به مراتب قدرتمندتر خواهد بود.
4 . 4 . طرحهاي كه احزاب ارائه ميكنند و فعاليتهاي سياسي كه انجام ميدهند، باعث بلند رفتن ميزان آگاهيهاي سياسي شهروندان ميشود. شهروندان رايدهنده و فرمانبر، به تحليلگران مسايل مبتلابه روز تبديل ميگردند و اينامر سبب خواهد شد كه خود شهروندان نيز به صورت خودجوش به ناظران حكومت تبديل شده و هر ازگاهي فرمانروايان و حاكمان را با پرسش مواجه كنند.
بنابراين، حزب سياسي همانگونه كه در جامعههاي دموكراتيك عمدتا غربي، رشد كرده و به بالندگي سياسي رسيدهاند، در جامعههاي توسعه نيافته و جهان سومي چون افغانستان نيز يك ضرورت جدي مينمايد. بدون موجوديت احزاب سياسي قدرتمند امكان گذار از وضعيت كنوني به وضعيت ايده آل نيست.
جامعهي ما از حزبها و دستههاي سياسي متنفر هستند و بيزار. تنها رييس جمهوركرزي به عنوان يكي از سياستمداران با نفوذ منظور نيست، بلكه تنفر از حزب و دستههاي سياسي در اعماق جامعه ديده ميشود.
بهنظر ميرسد كه اين حس بيزاري و تنفر، ناشي از كاركرد حزبهاي قومي بودهاست. در گذشته و در وضعيت كنوني حزب به معناي علمي و آكادميك وجود نداشتهاست. گروهكهاي قومي نام كلان حزب را انتخاب كرده و هرچه كردهاند به نام حزب ختمشده است.
از يك نگاه بايد به شهروندان و جامعهي ما حق داد. زيرا حزبهاي سياسي قرباني هاي بيشمار گرفتهاست. اما آغاز راه است. جامعههاي اروپايي كه امروزه نماد از دموكراسي و فرهنگ تحزب است، در گذشته چنين چالشها و نا بهسامانيهايي را سپري كردهاند. اگر امروز در آلمان، بريتانيا و فرانسه حزبهاي سياسي به رقابت ميپردازند و بدون اينكه خشونت در كار باشد، برنامههاي هم، را از سير تا پياز نقد ميكنند، روي دادهاي تلخ و دردناك را در گذشته سپري كردهاند. حزب محافظه كار و كارگر در بريتانيا دو حزب قدرتمندي هستند كه سالهاي سال زعامت اين كشور را در دست داشته و ساكنان كاخ نخست وزيري بودهاند و بدون اينكه خشونت و درگيري رخ بدهد، در صورت شكست در انتخابات صحنه را براي رقيب خالي كردهاند. اما زمان كه تاريخ سياسي اين كشور را مطالعه كنيم، درگيريهاي خونين و خشونتهاي كلان را تجربه كردهاند، تا اينكه به تدريج به رشد و بالندگي دست يافتهاند.
منظور اين نوشتار ايناست كه اگر حزبنامهاي امروزي به مفهوم حقيقي حزب نيستند، بهعوض تفكر و باور مشترك برمبناي وابستگيهاي نژادي و منطقهاي گردهم آمدهاند و بهعوض پذيرش شكست و پيروزي به صورت مسالمت آميز، زبان خشونت آميز دارند، هنوز آغاز راهاست. در صورت كه همكاريهاي جامعهي جهاني تداوم يابد، ميزان آگاهيهاي اجتماعي و سياسي شهروندان افزايش يابد، حزبنامها به تدريج تغيير كرده و با روشها و سازوكارهاي اصلي سياست خواهند كرد.
دیدگاه شما