صفحه نخست » مقالات » بنیادگرایی تهدید مشترک افغانستان و پاکستان
بنیادگرایی تهدید مشترک افغانستان و پاکستان
- رحیم حمیدی
يکشنبه، 27 مارچ انفجار بزرگي شهر لاهور پاکستان را لرزاند. اين انفجار تلفات انساني بسياري را در پي داشت. براساس گزارشهاي نهاد هاي امنيتي پاکستان، اين حمله انتحاري 70 کشته و نزديک به 300 زخمي به جا گذاشت. مسئوليت اين حمله را جماعتالاحرار يک گروه بنيادگراي پاکستاني به عهده گرفت. جماعت الاحرار يک گروه انشعابي از گروه طالبان پاکستاني است. در پي اين حمله انتحاري رئيس ارتش پاکستان، راحيل شريف علميات ضد تروريستي را در ايالت پنچاب اين ايالت صادر نموده است. براي سالهاي متمادي است که افغانستان و پاکستان قرباني حملات تروريستي و گروههاي بنيادگرا است. با اين تفاوت که حملات انتحاري در افغانستان بيشتر اتفاق مي افتد. چند نکته در ارتباط به رويدادهاي فجيع در دو کشور افغانستان و پاکستان قابل ذکر است.
اول؛ افغانستان و پاکستان قرباني تروريسم و بنيادگرايي است. زمينههاي اجتماعي رشد بنيادگرايي در هر دو کشور وجود دارد. اشتباه است اگر بپنداريم که بنيادگرايي يک پديده بيروني است و اين پديده از بيرون وارد افغانستان شده است. بنيادگرايي محصول فرهنگ، اجتماع واقتصاد دو کشور است. اما در يک دوره زماني، گروههاي بنيادگرا از سوي حکومت پاکستان به منظور پيش برد پروژه جهاد مورد حمايت بوده است. حکومت پاکستان با حمايت مالي ايالات متحده آمريکا و عربستان سعودي از گروههاي بنيادگراي افغاني به خاطر جنگ در برابر قشون سرخ شوروي در افغانستان حمايت مي کرد. زماني که ارتش سرخ شوروي شکست خورد و افغانستان را ترک کرد پاکستان حمايت خود را محدود به دو يا چند گروه جهادي کرد. بعدها گروه طالبان توجه پاکستان را جلب کرد. پاکستان و عربستان سعودي دو کشوري بود که امارت اسلامي طالبان را به رسميت شناخت و تلاش مي ورزيد تا امارت اسلامي طالبان از سوي کشورهاي ديگر نيز به رسميت شناخته شود.
با وجود تلاشهاي پاکستان و عربستان سعودي اما، امارت اسلامي طالبان مشروعيت بينالمللي نيافت. اين امارت اسلامي براي گروههاي تروريستي فرصت حضور و فعاليت داد. همين مسئله، موجب شد که اين امارت اسلامي مشروعيت بينالمللي نيابد.
امارت اسلامي اگر چه سقوط کرد اما انديشههاي آن ها تنها محدود به افغانستان نماند. پاکستان به لحاظ اجتماعي ظرفيت پرورش انديشههاي طالباني را داشت. به همين خاطر، اين گروه در پاکستان نيز شکل گرفت. اکنون هر از چند گاهي دست به حملات ويرانگر انتحاري مي زند و جان بسياري از شهروندان پاکستاني را مي گيرد. به لحاظ فکري و ايدئولوژيک طالبان افغانستاني و پاکستاني هيچ تفاوت با همديگر ندارد. از اين جهت، مبارزه صرف در برابر اين گروه نمي تواند نتيجه بخش باشد. طالبان اگر در افغانستان قدرتمند گردد بدون شک در پاکستان نيز فرصت فعاليت بيشتر مي يابد. زيرا، تجربه گذشته نشان داده است که اين گروهها به صورت هماهنگ با همديگر عمل مي کند. بنابراين، رشد بنيادگرايي و قدرتمند شدن گروه طالبان در هر يک از کشورها منجر به تشديد فعاليت آن ها مي شود. اين مسئله ضرورت مبارزه مشترک را مي طلبد.
دوم؛ دولت افغانستان از 1389 به اين سو پروژه صلح با گروههاي مخالف مسلح دولت را در پيش گرفته است. پروسه صلح تا هنوز نتيجه بخش نبوده است. تلاشهاي آمريکا، چين، پاکستان و افغانستان براي متقاعد کردن گروه طالبان سودمند نبوده است. گروه طالبان با صراحت اعلان داشته است که با حکومت افغانستان گفتگو نمي کند. همين تجربه را حکومت پاکستان نيز تجربه نموده است. در سال 2009 ميلادي حکومت پاکستان از گروههاي مخالف مسلح خود درخواست نمود تا با حکومت اسلام آباد گفتگو نمايد گروه طالبان پاکستاني همانند گروه طالبان افغانستاني دست رد به سينه حکومت پاکستان زد. حداقل تجربه پاکستان نشان مي دهد که اين گروه طرفدار گفتگو نيست. آنها چيزي غير از خشونت نمي شناسد. بنابراين، با توجه به تجربه چندين ساله افغانستان و تجربه پاکستان لازم است که تجديد نظر جدي در پروسه صلح صورت گيرد و از هدر رفتن هزينهها جلوگيري شود.
سوم؛ آغاز عمليات ضد تروريستي ارتش پاکستان بر وضعيت امنيتي افغانستان تأثير مي گذارد. هر بار که انفجاري در پاکستان رخ داده است و ارتش پاکستان عمليات پاکسازي را شروع نموده است منجر به ناامني بيشتر افغانستان شده است. ناامني در افغانستان به خاطر فرار بنيادگراها و تروريستان از خاک پاکستان به خاک افغانستان است. از اين جهت، لازم است که تدابير در مرزهاي مشترک ميان افغانستان و پاکستان روي دست گرفته شود و تا از رفت و آمد افراد مشکوک جلوگيري شود. بي توجهي به اين مسئله ممکن است پيامدهاي سنگين و وحشتناک در پي داشته باشد.
چهارم؛ آخرين نکته اين که افغانستان و پاکستان همديگر را متهم به حمايت از گروههاي مخالف مسلح همديگر مي کند. اگر چنين بازي ميان دو کشور وجود داشته باشد بدون شک، به ضرر هر دو کشور است. زيرا، بازي در قالب بنيادگرايي فرصتهاي تقويت و تحکيم دموکراسي را در هر دو کشور مي گيرد. با انتحار و انفجار ميليونها دالر ضربه اقتصادي مي زند. اين دو کشور هيچ گاه نوسازي و توسعه را همانند ديگر کشورها تجربه نخواهد کرد. جستجوي منافع با گروههاي بنيادگرا و تروريست بدترين شکل بازي است که نه تنها منجر به دست يابي به منافع نمي شود بلکه منجر مي شود که هر دو کشور سالها عقب بماند. روند نوسازي و توسعه در هر دو کشور تجربه تلخ دارد. يکي از عامل اين تجربه تلخ گروه هاي بنيادگرا و تروريست بوده است. بنابراين، لازم است که يک در مبارزه با تروريسم و گروه طالبان هماهنگي ميان دو کشور شکل گيرد.
پاکستان بار مسئوليت بيشتري در مبارزه با تروريسم و گروه طالبان بايد بر عهده گيرد. زيرا، اين کشور و نهادهاي امنيتي آن براي سالهاي متمادي با اين گروهها در ارتباط بوده است. در واقع، پاکستان با راه اندازي پروژه جهاد در افغانستان منجر به رشد و تقويت بنيادگرا ها و تروريست ها شد. پاکستان از عربستان سعودي خواسته بود که يکي از شهزادههاي خود را همراه با يک گروپ در جهاد افغانستان بفرستد. عربستان سعودي در عوض اسامه بن لادن را فرستاد. در واقع، شبکه القاعده و گروه طالبان و تمام گروههاي بنيادگرا که در دو طرف مرز فعاليت مي کند زماني ارتباط با نهادهاي امنيتي پاکستان ارتباط نزديک داشته است. بنابراين، پاکستان بايد مسئوليت بيشتر در مبارزه با تروريسم و گروه طالبان بگيرد.
در پايان اين نوشتار بايد متذکر شد که قدرت گرفتن گروه طالبان براي هيچ يک از دو کشور سودمند نيست. قدرت گرفتن طالبان در افغانستان منجر به رشد طالبان پاکستاني مي شود. زيرا، اين دو گروه همواره در ارتباط بوده است و به صورت هماهنگ عمل مي کند. بنابراين، نه پاکستان از قدرت گرفتن طالبان در افغانستان سود مي برد و نه افغانستان از رشد گروه طالبان پاکستاني نفع مي برد. چيزي که عايد دو کشور مي شود جنازههاي شهروندان بي گناه هر دو کشور است. ويراني و بربادي دو کشور است. ضعيف شدن نهادهاي دموکراتيک و در نهايت شعله ور شدن جنگ در هر دو کشور است.
دیدگاه شما