صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

پنجشنبه ۶ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

نظریه‌ «انحطاط» در نگاه جواد طباطبایی و علی امیری

-

نظریه‌ «انحطاط» در نگاه جواد طباطبایی و علی امیری

در جهان اسلام، همواره بر خرد جاويدان يا حکمت خالده تأکيد شده است. اين اصطلاح از قرنهاي سوم و چهارم هجري، بين متفکران و حکماي مسلمان رايج بوده است. در دوران معاصر يا حداقل در طول يک سدهاي گذشته نيز اغلب متفکران و انديشمندان جهان اسلام، همواره بر اين حکمت خالده اصرار ورزيدهاند. شايد يکي از نمونههاي قابل ذکر، سيد حسين نصر باشد. اين  مطلب را ميتوان در تمام آثار وي، به وضوح ديد. ايشان بر اين باور اند که حکمت هميشه بوده است و خواهد بود، حکمت ديروز با پدران ما سخن ميگفت، امروز با ما سخن ميگويد و فردا نيز با فرزندان ما سخن خواهد گفت. اين سخنان حاکي از آن است که ايشان به عنوان يکي از برجستهترين متفکران اسلامي، هيچ مشکل و مسألهاي را به رسميت نميشناسند. به عنوان مثال، ايشان از بنيادگرايي اسلامي و تجدد غربي به عنوان دو انحراف، ياد ميکنند که عمر درازي نخواهند داشت و دير نباشد که از ميان بروند.
باري هدف از يادآوري اين مطلب اين بود که به خواننده جوينده و مشتاق تذکر دهيم که اکثريت متفکران معاصر جهان اسلام، هرگز چيزي بنام بحران يا گسست يا انحطاط را به رسميت نميشناسند. اما در اين ميان مي توان تعداد معدودي را يافت که به نحوي در تلاش طرح نظريهاي انحطاط هستند. چون بررسي کامل اين مطلب در تمام حوزههاي فکري جهان اسلام در اين جا ممکن نيست و از توان من نيز خارج است، لذا مشخصا به ذکر دو نمونه در حوزه زبان فارسي اکتفا ميکنم و مطالعه ديگر حوزهها را به مجالي ديگر حواله ميدهم.
از ميان انبوه متفکران و انديشمندان حوزه زبان فارسي، تا آنجا که من ميدانم، کمتر ديده ميشود که کسي حرفي از انحطاط و بحران، هرچند به اشاره و اجمال، به ميان آورده باشد. در اين جا ميکوشم به صورت مشخص و به اختصار به دو نمونهاي برجسته اين حوزه اشاراتي داشته باشم.
نمونه اول: سيد جواد طباطبايي
جواد طباطبايي از اوايل دهه هفتاد خورشيدي، با نوشتن کتاب هاي «ابن خلدون و علوم اجتماعي» و «زوال انديشه سياسي در ايران»، از زوال و انحطاط تاريخي در فرهنگ اسلامي سخن گفت. طباطبايي در مقدمهاي کتاب زوال انديشه سياسي در ايران اشاره مي کند که موضوع اين دفتر در واقع آغاز طرح مفهوم انحطاط تاريخي و در نتيجه فراهم آوردن و تدوين نظريهاي دربارهي مفهوم انحطاط است. اما در ادامه بلافاصله تصريح ميکند که اين دفتر تنها درآمدي است بر بحثِ انحطاط؛ زيرا وي معتقد است که ما در شرايط کنوني، مقدمات و مباني نظري انجام اين پژوهش را در اختيار نداريم و لذا اين کار، آسان نيست و در توان يک تن نخواهد بود. از سخنان طباطبايي چنين به دست ميآيد که ما تا کنون، به انحطاط نينديشيدهايم و لاجرم مفهومي بنام انحطاط نيز در فرهنگ ما وجود نداشته است. اما چنانچه طباطبايي به درستي اشاره کرده است، فقدان مفهوم انحطاط در يک فرهنگ به معناي نبود انحطاط نيست، بلکه عين آن است. آنچه در بحثهاي طباطبايي قابل توجه است اين است که وي در عين حالي که در تاريخ انديشه در جهان اسلام سير ميکند، نگاهي نيز به تجربهاي غربي دارد و به سنت فلسفي يونان باستان ميپردازد. چرا که فلاسفهاي مسلمان استفادهاي فراواني از آن سنت غني و فرهنگ با شکوه کردند. همچنان به تجربهاي تجدد غربي نيز عنايت و توجه خاص دارد. چنانچه در کنار پژوهشهاي تاريخ اسلام و ايران، به تحقيق در تاريخ انديشهاي سياسي جديد در اروپا نيز پرداخته است. تا کنون دو دفتر از آن پژوهشها، تحت عنوان جدال قديم و جديد در الهيات و سياسيات و نظامهاي نوآيين در انديشه سياسي به نشر رسيده است که تاريخ انديشه سياسي جديد در اروپا از نوزايش تا انقلاب فرانسه را شامل ميشود. بايد اذعان داشت که پژوهشهاي طباطبايي ژرف و گسترده است. در حوزه زبان فارسي اگر کتابهاي چندي درخور خواندن وجود داشته باشد يکي از آن جمله، آثار جواد طباطبايي است. اما در شرايط کنوني، چنانچه خود وي به تکرار آورده است، نميتوان در زمينه، کار سترگ و قابل ملاحظهاي انجام داد. چرا که به گفتهي ايشان چهار سده است که از تعطيل انديشه در اين فرهنگ ميگذرد. يعني از زمان يورش مغولان، که بنيادهاي انديشهاي عقلاني در اين سرزمين بر باد فنا رفت، تا کنون هرگز از اين بحران ژرف و ديرپا پرسش نشده است. لذا رخنه کردن در اين سد سکندر نينديشايي کار آساني نيست. طباطبايي معتقد است که در مغرب زمين چنين نبوده است. يعني آنها همواره و در تمام دورههاي تاريخي، از آغاز فرهنگ يوناني تا کنون، به صورتهاي مختلف به انحطاط انديشيدهاند گويا فقط ما هستيم که از خار انحطاطي که بر پيکر فرهنگ ما خليده است، آهي از دل بيرون نکردهايم.
نمونه دوم: علي اميري
مورد دوم، از جهاتي که ذکرش خواهد آمد مهمتر از مورد اول است. علي اميري، يکي از  متفکران پيشرو در افغانستان است. اميري در دهه نود خورشيدي و با انتشار کتابِ «خواب خرد، تأملاتي در باب زمان حال»، باب پرسش از وضعيت کنوني افغانستان را گشود. وي در خواب خرد، با استفاده از تعبيري از هانا آرنت، وضعيت کنوني را، موقعيتي ميان گذشته و آينده مينامد. ميان گذشته و آينده به اين معنا، که آگاهي سنتي تا روزگار ما تدوام نداشته است و ما حامل سنت نبودهايم. ما ريشه در سنت داريم اما سنت در ما تداوم پيدا نکرده است. منظور ازحضور يا تداوم سنت در وجدان ما،  آگاهي از سنت در دوران کنوني است. که در مورد ما سخت با ترديد مواجه است.  بدين سان معلوم مي شود که ما سنتي نيستم. اما از آن طرف در مواجهه با پديدهاي تجدد نيز دچار مشکل هستيم. به گفتهاي اميري، آنچه را که ما تجدد غربي ميخوانيم حاصل جدال متأخران با قدما بود که در بسط تاريخي خويش به گسست کامل از انديشهي قدمايي انجاميد. خلاصه اينکه، تجدد در غرب، تجدد سنت غرب است. بر خلاف تصور اغلب روشنفکران ما، مدرنيته ريشهي الهياتي دارد و تنها با درک تحولات الهيات مسيحي در غرب است که مي توان در باب ظهور مدرنيسم در غرب سخن گفت و آن را بررسي کرد. بدين ترتيب نتيجه جز اين نخواهد بود که ما ميان سنت و تجدد، سرگردانيم. نه توان و دغدغهاي فهم سنت را داريم و نه توان تحقق بخشيدن به آينده (غرب امروز) را. اما مهمتر از همه، آن بخش قضيه است که اميري مي گويد، اينکه ما نه گذشتهاي داريم و نه آيندهاي، به اين معناست که ما اکنون نيز نداريم؛ زيرا اکنونيت، مستلزم بودن در ادامه و امتداد گذشته و رفتن در مسير آينده است. پس ما که نه گذشتهاي داريم و نه آيندهاي و در زمان حال نيز زندگي نمي کنيم، کيستيم؟ و چيستيم؟ اينجاست که آن پرسش اصلي و اساسي به ميان مي آيد: پرسش از زمان حال. در اينجا قصد من فقط آن بوده است که يادآوري اجمالي اين مطالب، خوانندهي صبور و جوينده را سرنخي به دست آيد تا باشد که به اين اجمالات اکتفا نکرده و خود به اين وادي خطر کند. لذا آنان که شوق ره سپردن در اين مسير را دارند ميتوانند به کتاب خواب خرد مراجعه کنند. باري، اميري در پرسش از اکنون، مي خواهد آن را به يک مشکل يا به تعبير ديگر، به مسأله تبديل کند. و با مسأله دار کردن وضعيت کنوني، ما لاجرم با اين پرسش مواجه ميشويم که اين «خواب رفتگي» در کجا ريشه دارد؟ بدين ترتيب است که وارد مرحلهاي دوم، يعني «خردآوره» آواره ميشويم. خرد آواره دومين کتاب علي اميري است که در فاصلهاي کوتاهي بعد از انتشار خواب خرد، به خوانندگان عرضه شد. خرد آواره دنبالهاي همان مطالب و مباحثي است که در خواب خرد پي گرفته شده بود. نويسنده در خرد آواره مي کوشد تا نشان دهد که اين دشواريها و بحرانها ريشه در گذشته دارند اما هشدار مي دهد که ريشه داشتن حال در گذشته پيچيدهتر از آن است که بتواند پرتوي بر اين پرسش بيفکند. انحطاط کنوني، نتيجهاي غيبت تفکر است، حاصل سالها نينديشيدن. اما همان طور که به نقل از جواد طباطبايي نيز آورديم، انديشيدن و پرسيدن از اين انحطاط در شرايط کنوني، کار آساني نيست. چرا که ما در عصر تعطيل انديشه به سر مي بريم و سالها نيديشيدن و نپرسيدن، ما را غرق در عافيت طلبي کرده و جسارت فکري را از ما ستانده است. علي رغم تمام اينها، اما نوشتن خردآواره کار بس بزرگ و ارجمندي است، و بايد آن را در شمار استثنائات دانست که به نظر مي رسد در فضاي کنوني روشنفکري ما، حقاش به درستي ادا نشده است.
باري، قبل از آن که دامن سخن را درپيچم، مايلم به نکته اي بسيار مهم به صورت اجمال اشاره کنم و آن، تفاوت کار علي اميري با جواد طباطبايي است. درست است که اينها هر دو، بر انحطاط و بحران در فرهنگ اسلامي انگشت گذاشتهاند و هر دو نيز آن را تاريخي-فلسفي درک و تحليل ميکنند. اما با اين همه يک تفاوت فاحش وجود دارد، و آن اين است که جواد طباطبايي حوزه تحقيق خود را تاريخ انديشه سياسي قرار داده است که به گفتهاي خودش ناحيهاي است ناشناخته. اما چنانچه خود در پيشگفتار کتاب زوال انديشه سياسي در ايران، و نيز، علي اميري در کتاب خرد آوراه  آوردهاند، زوال انديشه سياسي ذيل زوال انديشه فلسفي است و تا سرگذشت خرد به درستي تبيين نشود و پژوهشي جدي در تاريخ انديشه فلسفي در دست نباشد پرسش هايي که در دفتر زوال انديشه سياسي در ايران آمده است امکان پذير نخواهد بود. بدين جهت، همان طور که در ابتدا نيز ذکر کردم پژوهشهاي اميري، به مراتب مستحکمتر و ژرفتر از کارهاي طباطبايي است.

دیدگاه شما