صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

چهارشنبه ۵ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

ملاحظاتی در باب فلسفه معاصر اسلامی

-

ملاحظاتی در باب فلسفه معاصر اسلامی

فلسفه، صرف نظر از اينکه چه تلقي و برداشتي از آن داشته باشيم، مظهر و جلوهي تفکر است. مهم نيست که کدام فلسفه است؛ فلسفهاي شرقي است يا غربي. قرينههاي بسياري را مي توان در تاريخ جستجو کرد که نشان مي دهند، هر جا و هر زماني که فلسفه، داراي قدرت و صلابت و اعتبار بوده است، بدون شک، وضعيت علم و سياست و رفتار اجتماعي و نحوهاي زندگي مردمان نيز، از نظم  و استواري خاصي برخوردار بوده است. اما بر عکس، هر جا که فلسفه به حاشيه رانده شده است، نظم و صلاح جامعه نيز از هم پاشيده  و يا رو به ضعف و سستي نهاده است. فلسفه درس آينده است و درس آينده را کسي ميآموزد که با شرايط و لوازم و امکانات تفکر در زمانهاي خويش آشنا باشد و  بداند در کجا ايستاده است، يعني دستاش از فهم و نقد سنت نيز کوتاه نباشد. کسي که نميداند در کدام نظام معرفتي قرار دارد و لوازم و ويژهگيهاي آن نظام چيست، و او در آغاز يا انجام کدام تاريخ است،  نميتواند نيم نگاهي به آينده داشته باشد، چه رسد که درس آينده بدهد. زمانهي ما که زمانهي بحران و آشوب است کمتر به فلسفه توجه ميشود، و تفکر فلسفي ما، به نحوي دچار آشفتگي است. به اجمال مي توان گفت، سيطرهاي «سياست» و «ايدئولوژي»، به اين آشفتگي دامن زده است. در روزگار ما، تمام امو و مخصوصا فلسفه، تابع سياست شده است. در گذشته اگر فلسفه سرنوشت سياست را تعيين ميکرد و براي آن حد و مرز تعريف ميکرد، امروز اين سياست است که به فلسفه، فرمان و جهت ميدهد. در چنين وضعيتي، طبيعي است که نه فلسفه، آن استحکام و ظرفيت پيشين را دارد و نه سياست، از آن قوت و شکوه گذشته برخوردار است. تفکر را نبايد اسير غرضها و ميلهاي شخصي و تنک مايه کرد. اما مگر نه اين است که تفکر اگر واقعا تفکر است هرگزاسير اغراض و اهوا نمي شود. فلسفه به مثابهي تفکر، چيزي تقليدي يا آموختني نيست. فلسفهاي که در حد آموزش و تدريس باقي بماند، چارهاي درد خويش را نيز نخواهد توانست. صرف اين که ما بدانيم در کتابهاي «شفاء»، «اشارات» و «اسفار» روي چه مطالب و مسائلي بحث شده است و اين که حتي ما قادر باشيم اين کتابها را تدريس کنيم، براي رسيدن به تفکر فلسفي کافي نيست. تکرار سخن گذشتگان به اين نحو، خنثي و راکد، نه تنها بهبودي در وضعيت فرهنگ و تفکر ما به وجود نخواهد آورد، بلکه دستگاه فکري و فرهنگي ما را به شدت به طرف جمود خواهد برد.

آوردن اين مطالب از آن جهت بود که زمينه براي اين پرسش اساسي  و مهم، و در عين حال، ناپرسيده و مغفول، فراهم شود: اينکه فلسفهي معاصر اسلامي چيست؟ آيا اساسا ميتوان از «فلسفهي اسلامي» در دوران «معاصر» سخن گفت؟ اگر فلسفهاي به نام «فلسفهي معاصر اسلامي» داريم کجاست و ماهيت آن چيست؟ اين پرسشها و دهها پرسش ديگر از اين قبيل، از ابتداييترين و اساسيترين پرسشهايي هستند که به رغم اهميت و ضرورتشان، تا هنوز پرسيده نشدهاند. به همين دليل نيز، بحث در باب «فلسفهي معاصر اسلامي»، بسي دشوارتر و پيچيدهتر از آن است، که بتواند به اين زوديها، به عنوان «مسأله»اي براي متفکران و اصحاب فلسفهي کنوني ما مطرح شود. بخش اعظم اين دشواري و ابهام، ناشي از آن است که اين مسأله، آن چنان دور از ذهن و ساحت تفکر ما بوده است که هرگز اندک توجهي به آن نکردهايم، يعني در واقع، نمي توانستهايم به آن توجه کنيم. بنابر اين، قصد من نيز در اينجا، صرف اشارهاي گذرا به اين مسأله است، ورنه بسط و تفصيل آن، مثنوي هفتاد من کاغذ است که ظاهرا در شرايط کنوني، انگيزه و نيرويي براي آن نداريم. هرچند، شايد باشند کساني که با ايمان به «حکمت خالده» و «خرد جاويدان»، وجدان خود را آسوده ميکنند و  رنج انديشيدن و پرسيدن را نميکشند. اما به هر حال، اگر قصد فريب دادن خويش را نداشته باشيم و وجدان و انديشهاي ناآرام را بر وجدان آسوده و راحت، ترجيح دهيم، «فلسفه معاصر اسلامي» بايد به يک مسأله جدي و حياتي براي ما بدل شود. لذا در اين جا، به اين مطلب، به عنوان يک «مسأله» انگشت ميگذاريم و بر جديت و فوريت آن تأکيد ميکنيم. براي ايضاح مطلب، در ادامه به چند چهرهي مهم، و در عين حال، متفاوت، در حوزههاي مختلف «فرهنگي» و احيانا «زباني» جهان  اسلام، به عنوان نمايندهگان و حاملان تفکر در دوران معاصر اشاره ميکنيم.

در دوران معاصر مي توان از چهار حوزه فلسفه سخن گفت: حوزه «عرب»، «ايران»، «ترک» و «شبهه قاره هند». با دو تلقي از فلسفه نيز مي توان به اين حوزههاي فلسفي پرداخت: يکي اينکه فلسفه معاصر را تداوم فلسفهي سنتي در دوران معاصر بدانيم و ديگر اينکه بگوييم منظور ما از فلسفه معاصر، تأمل و انديشيدن به مسائل امروزي به روش و رويکرد فلسفي است. اين تأمل خواه به مدد فلسفه غرب باشد يا فلسفهي سنتي. تلقي اول به طور مطلق مردود است چرا که «تداوم فلسفهي سنتي» در دوران معاصر، همان توهمي است که در طي يکي دو قرن گذشته، وجدان ما را در تيرهگي و ظلمت نگه داشته و توان پرسيدن و انديشيدن را از ما ستانده است. بدين ترتيب، آنچه باقي ميماند که آن نيز، از قضا سخت با ترديد مواجه است، تلقي دوم است. در ذيل، اشارات اجمالي به اين موضوع مي کنيم. و تفصيل آن را به ذهنهاي بيدار و فعال حواله ميدهيم.

دیدگاه شما