صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

شنبه ۸ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

نگاهی گذرا به وضعیت تفکر در افغانستان

-

نگاهی گذرا به وضعیت تفکر در افغانستان

ادوارد سعيد، انديشمند فلسطينيتبار آمريکايي، در کتاب «نقش روشنفکر»، فصلي گشوده است تحت عنوان «روشنفکر در تبعيد» و در آنجا، از تبعيد چند متفکر معاصر از جمله، تئودور آدورنو، فيلسوف و منتقد آلماني سخن گفته است. سعيد اين فصل را با اين جمله آغاز مي کند:«تبعيد يکي از غمانگيزترين سرنوشتهاست». شايد اغلب با ديدن اين جمله به فکر اختناق و فشارهاي سياسي و امنيتي بيفتند. اين برداشتي کاملا دقيق و درست است. تبعيد يکي از وحشتناک ترين وضعيتهايي است که مي تواند  يک انسان را در کام خويش فرو بلعد. نمونههاي فراواني را مي توان يافت که به اين سرنوشت شوم و ويرانگر دچار شدهاند. قرن بيستم، بزرگ ترين و زندهترين اين نمونههاست. در دوران سلطهاي نازيسم در آلمان، بزرگ ترين و تأثيرگذارترين انديشمندان اروپايي، بخش عظيمي از عمر خود را در تبعيد به سر بردند. به هر حال تبعيد، نشانگر اين واقعيت است که وضعيت، آن چنان مرگبار و متوحش است که آدمي، از خانه و وطن و تمام علايق خويش، دست مي شويد و ره به حيرت و سرگرداني و غربت، مي سپارد. اينکه انسان هيچ جايي را از خود نداند و همواره، از ترس در دام افتادن، از خود نيز بگريزد، آدمي را به موجودي تأسف برانگيز بدل مي کند. باري، قصهاي تبعيد و غربت، مرا به ياد مهجوريت و گمنامي بعضي از متفکران معاصر افغانستان مي اندازد.

«شهيد محمد اسماعيل مبلغ»، «صلاح الدين سلجوقي»، «عبدالحي حبيبي» و ده ها و صدها چهرهاي ديگر از اين قبيل، در واقع، تعبيد شدگان و طردشدگان حافظهاي تاريخ معاصر ماست. اما در اين ميان، «صلاح الدين سلجوقي» و «اسماعيل مبلغ»، از گمنامترين و فراموششده ترين چهرههاي روشنفکري يک صد سال اخير افغانستان است. اصل سخن اين است، که ما نه فقط چند انسان را، بلکه «تفکر» را از خويش طرد کرده و به تبعيد سپردهايم. و اينجاست که بايد به همان سخنان نخست خويش باز گرديم که تبعيد، بيان گر ظلمت و تباهي زمانه و محيط آدمي است. تبعيد يعني اينکه جايي براي بودن و ماندن نيست و تنها چاره، پناه بردن به سرگشتهگي و آوارهگي است.

در ابتداي کلام، از تبعيد، به اين خاطر سخن به ميان آورديم که نشان دهيم، همان دلايلي که يک انسان را وادار به فرار و تبعيد مي کند دقيقا همان دلايل باعث طرد و نفي «تفکر» نيز ميشود. اين مطلب در مورد ما سخت صادق است؛ بدين معنا که، تاريخ دو سه قرن اخير ما، تاريخ طرد کردن و به حاشيهراندن تفکر و متفکر بوده است. در طي اين مدت، تاريخ ما هرگز شاهد ظهور و حضور متفکري نبوده است. در نتيجه، تمام تجربههاي ما در عالم سياست و فرهنگ و ادب، در غيبت هر نوع «عقلانيتي» اتفاق افتاده است. فرهنگ عمومي و مسلط در اين چند قرن، فرهنگ «نادانپروري» و «دانشستيزي» و «حقيقتگريزي» و در نتيجه، حذف و تبعيد خرد و عقلانيت بوده است. به همين دليل است که متفکراني همچون «اسماعيل مبلغ»، در سايهاي فراموشي ماندهاند. اين فراموشي، معنايي جز غيبت تفکر در ميان ما ندارد. چرا که، تفکر است که« تفکر»ي را جدي ميگيرد، بدان مي پردازد، با آن مي ستيزد و آن را با تجربهها و زمينههاي جديد، محک مي زند. تفکر هرگز در خلاء به وجود نيامده و رشد نخواهد کرد، بنابراين، هر جا که تفکر هست، قطعا خلف و سلفي نيز در کار است. ناشناخته بودن افرادي چون مبلغ براي ما، هيچ معنايي جز بي ريشهگي و معلق بودن بين ديروز و امروز ندارد. اينکه گسست و شکافي عميق در آگاهي ما به وجود آمده است و رابطه و پيوند و نسبت ما را با گذشته به شدت مخدوش کرده است. البته اين نکته را بايد تصريح کرد، که سخن گفتن از زوال و انحطاط، همواره بار معنايي شوم و منفي ندارد. بلکه گاهي، عين خودآگاهي و بصيرت است.

اذعان به شکست، از پوشاندن آن کم هزينهتر است. اين، خرد و تفکر است که به سرنوشت و آيندهاي خويش مي انديشد نه نيرويي خارجي ديگر. قدرت خرد و تفکر در اين است که بتواند به خود بينديشد و ناکاميها و کاميابيهاي خويش را ارزيابي کند. اينکه ما در شرايط کنوني، به ميراث فرهنگي و فکري خويش، انديشيده نميتوانيم به معناي اين است که «تفکر» در زمانهاي ما، قدرت چشم دوختن به خويش را از دست داده است. اما ما، به همان اندازه که از رويارويي با گذشته اي خود ناتوان هستيم، در مواجهه با خود و زمانهاي کنوني خويش نيز شکست خودهايم. چرا که به لحاظ فلسفي، اکنون و گذشته، دو جزء يک کل واحد است. بازگشت به گذشته و کاويدن آن، به معناي تأمل در نفس است. باز گرديم به متفکران تبعيدي، به ويژه «اسماعيل مبلغ»، که موفقترين نمونهاي رويارويي با «سنت»، در دوران معاصر است. اگر نه به تاريخ غرب که ما فرسنگها با آن فاصله داريم، بلکه به « فرهنگ ايران»، به عنوان فرهنگي اگر نه کاملا مشترک، بلکه حداقل نزديک و هم تبار، نگاه کنيم، ايران معاصر، ظرفيت و زمينهاي نسبتا مناسبي براي تفکر داشته است. و وضعيت متفکران ايراني در اين صد سال، بسي بهتر از متفکران افغاني بوده است. به عنوان مثال، «علي شريعتي» و «مرتضي مطهري» دو چهرهاي تأثير گذار در صد سال اخير ايران است.

خدماتي که نسلهاي بعدي، براي شناساندن شريعتي و مطهري، در ايران و جهان انجام دادهاند بسي بيشتر از آن چيزي است که آنان در طول حياتشان انجام دادهاند. امروز، هفتاد فيصد نوشتهها و کتابهاي که از شريعتي و مطهري در ايران و جهان منتشر ميشود، نتيجهاي تلاشهاي نسل پسين ايران است. اين سخن، به ظاهر ساده و پيش پاافتاده به نظر مي رسد اما اگر به جامعهاي خويش نگاه کنيم، برخورد ما با متفکران معاصر امثال «مبلغ» و ديگران، از حقيرترين برخوردها بوده است. اگر ما، يک دهم کاري که براي امثال مطهري در ايران انجام شد براي اسماعيل مبلغ در افغانستان انجام ميداديم، شايد اکنون، فرهنگي غنيتر و قدرتمندتر از امروز ميداشتيم.   سيد جواد طباطبايي به مناسبتي گفته است که «دانشگاه» ما، چون ايراني نيست به همين خاطر جهاني نيز نيست. اين سخن را مي توان به اهل نظر و انديشه نيز تعميم داد. يعني اين گونه مي توان گفت که متفکراني به قامت اسماعيل مبلغ، چون هرگز در جامعهاي خود، به عنوان يک متفکر برخاسته از متن جامعه، مطرح نبودهاند، و در نتيجه، همواره بي جايگاه باقي ماندهاند، به همين خاطر، نه تنها جهاني نشدهاند بلکه حتي در ميان قوم نيز ناشناخته باقي ماندهاند. تنها توجه معاصران ما به «مبلغ»، همان چاپ مجموعهاي تحت عنوان «عرفان جامي»، شامل تمام نوشتههاي شهيد مبلغ در باب «مولانا نورالدين عبدالرحمن جامي» است که سه سال پيش، به همت استاد «علي اميري» تصحيح شد و توسط انتشارات دانشگاه ابن سينا به چاپ رسيد. اين کار به سهم خويش، خدمت بزرگي است، اما کافي نيست. نشر مجدد تمامي آثار مبلغ، کمترين اداي ديني است که در مورد مبلغ انجام مي شود. اگر کاري که استاد علي اميري انجام دادهاند، ادامه پيدا کند و توسط ديگر پژوهشگران ما با شوق و همت دنبال شود، بدون شک، در طي چند سال آينده ، ما با «مبلغِ متفکر» به معناي واقعي روبرو خواهيم شد.

و سخن آخر اين که، فوريترين نتيجهاي اين سخنان پراکنده اين است که براي نقب زدن به رهايي و روشنايي، از دل اين کوير جهل و ظلمت، بايد به تبعيد و طرد تفکر خاتمه دهيم. تفکر را به جايگاهش فرابخوانيم و ديگر از آن نهراسيم. بدين ترتيب، با نور خرد و تفکر، پرتوي بر تاريکيهاي زمانهي خويش بيفکنيم و اندک اندک، به سوي آينده گام برداريم.

دیدگاه شما