صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

جمعه ۳۱ حمل ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

حکومت مطلوب در اندیشه سیاسی افلاطون

-

حکومت مطلوب در اندیشه سیاسی افلاطون

يونان از نظر سياسي در تاريخ آوازة بلند دارد و تجربة يونان در دنياي گذشته و به نحوي در دنياي بعد از يونان کم سابقه است. امروز همه پژوهشگران تاريخ و انديشه معتقد هستند که سياست حتي سياست به مفهوم امروزي آن  از نوآوريهاي انديشة يوناني بوده است، هم چنان که فلسفه را يونانيان تأسيس کرده است  انديشة بهترين دولت، انديشه نو، نبود، يونانيان به سابقة کششيفطري هميشه ميکوشيد، در همة رشتههاي  علمي و هنري به کمال راه يابد  و اين کشش در زندگي سياسي هم ماية ناخرسندي دائمشان از وضع موجود بود و حتي قانون سختگيرانة  موجود درجامعة يونان  که هر کوششي را براي واژه گون ساختن نظام سياسي دولت  به مجازات مرگ محکوم ميکرد، مانع از آن نشد که دست کم در عالم خيال طرح يک زندگيسياسي بهتر را نريزد، مخصوصاً اوضاع اجتماعي ساليان دراز، موضوع تفکر جدي بود، حتي در روزگاران باستان و اعصارهرجومرج، شاعران تصاوير گوناگون آرماني از دولت مبتني بر نظم و قانون ساخته بودند .  

تورتايوس«tyrtaeusF » شاعر محافظه کار اسپارتي نظام سياسي اسپارت را نظام آرماني اعلام کرد بود وسولون گامي فراتر از آن رفته و دولت شهر کامل را دولت شهر دانسته که بر آرمان عقلي استوار باشد. در دوره سوفسطائيان ،متفکران حتي بيشتر از اين رفته و براي از ميان برداشتن شرور و معايب اجتماعي پيشنهادهاي عملي به ميان آورده بودند. هيپوداموس« hippodamus »  وفالئاس«phaleas » که کليات مربوط به دولتهاي خياليشان از طريق سياست ارسطو، قابل ارزيابي است، به پيروي از روحية عقل گراي عصر خويش، طرح نظام سياسي عادلانه و پايداري را ريخت که شکل قاليبيش ياد آوري نقشة شهر سازي هيپوداموس است وفالئاس در طرح نظام سياسي خود تربيت يکسان را براي همة پيش بيني کرده بود و اين تربيت را، بندي دانسته بود که تمام جامعه را از درون به هم ميپيوندد. در اواخر جنگ« پلو پونز»يکي از سوفسطائيان رسالة دربارة اصلاح دولت نوشت و مسأله اصلي جامعه را فضيلت شهروندي، قدرت و مرجعيت قوانين قلم داد کرده بود

بدين سان مردم يونان به ياري مردان اصلاح طلبي مانند سولون که از طبقة متوسط برخوردار بود، شهر آتن را به گونة بازسازي کرد که تعادلي ميان فقرا و ثروت مندان برقرار شود. يونانيان اعتقاد داشت، که عدالت و تعادل را سولون از آسمان به زمين آورده است و درميدان عمومي شهرقرار داده است. سولون يکي  از حکيمان هفتگانه يونان قديم است که در اواخر قرن هفتم و اوايل قرن ششم پيش از ميلاد حضرت مسيح ميزيسته است.. سولون بنيانگذار حکومت مردم در تاريخ يونان است؛ زيرا او اولين کسي است که هم ازنظر تئوريک وهم درعمل  باب مشارکت شهروندان را در امور سياسي باز کرد. او  ميگويد:  سبب سيه روزي آنان رهروان دموس است که براي رسيدن به نوا، آنان را به بينواي ميکشاند. بنابراين تمام کوشش سولون در دوره زمامداري اش مصروف هوشيار کردن تودهها، تدوين قوانين، تشکيل دادگاههاي به منظور احقاق حقوق شهروندان آتني ونيز گستردن فضاي بيشتر سياسي براي مشارکت شهروندان در امور شهري گرديد. 

اصلاحات سولون پنجاهسال پس از به قدرت رسيدن فرمانرواي خودکامه آتن، از سوي يکي از اصلاح گران آتني، پي گرفته شد و  مقدمات حکومت شوراي واقعي يا دمکراسي درشهر آتن فراهم شد  وبراي نخستين بار يونانيان شيوة نوي از کنش و واکنش انساني را که از آن به مناسبات سياسي يا شهر وندي تعبير شده است، در تعارض با چيرگي فردي بر ديگران ابداع کردند.

بنا براين بنيان گذاري انديشه سياسي در يونان و سازمان سياسي و اجتماعي که به صورت نهادهاي دمکراتيک  شکل گرفت از نوآوري هاي قوم يوناني است  و اين روند تا زمان افلاطون ادامه يافت و افلاطون باطرح مدينة فاضله درجهت گسترش نظرية سياسي اش  گام هاي جدي درعرصة انديشة سياسي برداشت، به نحوي که ايده هاي سياسي بسياري از فيلسوفان بعد از افلاطون چه درغرب وچه درشر ق به نحوي متآثر ازافکار وانديشه هاي وي هست، بخصوص حکومت حکيم، اساسيترين و مهمترين اصل در انديشة سياسي افلاطون است، حوادث سياسي زمان افلاطون ازجمله اعدام استادش سقراط به اتهام گمراه کردن جوانان ، او را بر آن داشت که براي سعادت وخوشبختي جامعه، حکومت فيلسوفان را براي جامعه، کمال مطلوب و ضروري بداند.  بر اساس اين نظريه، تنها راه نجات از حاکميت نظامهاي فاسد، واگذاري  اداره امور دولتها و کشورها به دست فلاسفه و حکيمان است. در فلسفة سياسي  افلاطون خدا بايد بر ما حکومت کند و حاکميت خدا در حاکميت قوانين الهي ظهورمي يابد و تنها با روح يا خرد که جزء الهي وجود آدمي است، ميتوان به قوانين  الاهي دست يافت و فيلسوف هم کسي است که با حاکم گردانيدن روح خود بر ساير اجزاء هستي خويش ميتواند، به شناخت قوانين الهي نزديک شود؛ ازاين رو افلاطون باور مند است  بزرگترين بيماري دنياي سياسي و اخلاقي فقدان مرجع عالي است تا هدفي را که بايد در نظر داشت معين نمايد و قوانين لازم را براي دستيابي به آن هدف وضع نمايد و   معالجه بيماريهاي اجتماعي امکان نخواهد داشت مگر اينکه قدرت سياسي و روح فلسفي باهم متحد شود، براساس اين نگاه است که  اصل معروفي افلاطون به وجود ميآيد که به موجب آن بدبختي جامعه به پايان نخواهد رسيد مگر اينکه فيلسوفان شاه شود يا شاهان دل به فلسفه بسپارد  اين اصل اساسي افلاطون، راه حل آرماني، تنش و کشمکش  ميان دولت و تربيت فلسفي است.افلاطون در باره علت شايستگي فيلسوف براي زمامداري مي گويد: فيلسوف راستين دلبستة فلسفه و جوياي دانشگاه است، با عقل و انديشه و تهذيب نفس ، اشتياق به تماشاي حقيقت دارد  به مدرکات حسي کثير، دل نميسپارد و همة عمر را در حال سرگرداني روي درياي لرزان عقايد و پندارها به سر نميبرد، بلکه چشم درونش هميشه به موجود واحد دوخته شده است و ميتواند بر فراز پديدههاي مفرد کثير، شکل اصلي و حقيقي آشياء را بجويد و دريابد. پندارهاي تودة مردم، چه در اين باره وچه دربارة امور و مسائل ديگر در نيمه هاي تاريکي ميان وجود حقيقي وعدم سرگردان است، مردان سياسي هم از اين جهت فرق باتوده هاي مردم ندارد،  انواع قوانين و نظامهاي سياسي را سرمشق خود قرار ميدهد و  جز تقليد از قوانين و نظامها، کاري از دستش بر نميآيد از تقليد، تقليد ميکند؛ اما فيلسوف کسي است که سرمشق روشن در درونش دارد، هنگام که همه چيز در حال زير و زبر شدن است، بدان سرمشق چشم ميدوزد   واين بالاترين فضيلت است براي يک فيلسوف.

هرچند افلاطون از حکومتهاي مختلف بحث کرده است، ولي به طور روشن، حکومت مطلوب خود را بيان نکرده است ؛اما از سخنان افلاطون   استنباط مي شو  که افلاطون در بسياري از گفتگوهايش حکومت حکيم را مطرح کرده است، که اگر بخواهيم حکومت مورد پسند افلاطوني را معرفي کنيم، بايد به چيزي به نام «مستبد خيرخواه» قائل شويم. البته بايد توجه داشت که استبداد حکيم، استبدادي مشروط به خيرخواهي و سعادت است و با حکومت مستبداني که مصداق ظالم و مستبد بودهاند فرق بسيار دارد .پس ما با دو شکل مطلق مدينه رو بر هستيم، مدينة فلسفي که در آن خرد و عقلانيت حاکم است و فيلسوفشاه  بر آن حاکم است و مدينه  استبدادي که در آن اميال و شهوات حاکم است.  در زماني که فيلسوف حضور دارند و اداره امور مدينه را بر عهده مي‏گيرد، نيازمند هيچ قانون بيروني نيستند؛ بلکه قانون آنها مبتني بر دانش ايشان است. براين اساس در دولت آرماني افلاطون نيازي به قوانين جزئي نيست؛ زيرا نظام ترتيبي کاملي که«جمهوري»بر آن استوار بود، دولت کامل را از قوانيني که بار دوش دولت‏هاي زمان او بود بي‏نياز مي‏ساخت . به باور افلاطون، قدرت حکومت، بايد در دست فرمانروايي باشد که از روي دانش حکومت مي‏کند، نه در دست قانون . چرا که يگانه قانون درست، دانش و هنر کسي است که در امر سياست استاد است و نيروي هنر را بالاتر از قانون مدوّن مي‏شمارد .  در صورتي که فيلسوفشاه درجامعه حضور نداشته باشد چه بايد کرد؟ به نظر افلاطون در اين صورت قانون مدون بايد حاکم باشد؛ زيرا قانون مدوّن و مکتوب، جايگزيني است براي دانش حاکم که نقش قانون راستين را در دوره حضور فيلسوفشاه بازي مي‏کند. در دوره حضور حکيم و فيلسوف   قانون مکتوب و مدوّني وجود ندارد، بلکه هر آن چه بر اساس دانش آنها بيان و اعلام شود، در حکم قانون است، در دوره غيبت فيلسوفشاه، قانون مدوّن مبناي عمل است.

دیدگاه شما