صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

جمعه ۷ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

نگاهی به وضعیت دانشگاه ها در افغانستان

-

نگاهی به وضعیت دانشگاه ها در افغانستان

در دوران مدرن در غرب، بزرگترين و نامدارترين فيلسوفان اروپايي (به طور خاص فيلسوفان آلماني) اغلب فيلسوفان دانشگاهي بودهاند. يعني به رغم تفکرات و انديشههايي که در بيرون از محيط دانشگاه داشتهاند، به دانشگاه به عنوان يک نهاد علمي و آموزشي نيز بي توجه نبودهاند. نه تنها بي توجه نبودهاند بلکه در استحکام بنيان آن کوشيدهاند. دربارهاي دانشگاه انديشيدهاند و بر شکافها و چالشهاي فراروي آن انگشت گذاشتهاند. کانت، فيشته، شلينگ و هگل، از برجستهترين نمونههاي فيلسوفان دانشگاهي هستند و هر يک به سهم خود، مطالبي در باب دانشگاه نوشتهاند و در باب بحرانها و چشم اندازهاي آن انديشيدهاند. حتي در قرن بيستم نيز متفکران بزرگي همانند مارتين هايدگر و کارل ياسپرس، در همين راستا کتاب نوشتهاند و بر ضرورت و اهميت بحث در اين مورد تأکيد کردهاند. اين فلاسفه از آن جهت در باب دانشگاه انديشيدهاند که بحران و گسستي را در نظام دانشگاهي خويش تشخيص دادهاند. لذا براي حل و رفع آن بحران و مشکل، دانشگاه را باري ديگر به موضوع انديشهاي خويش بدل کردند تا تقدير آن را تعيين کنند. اين مطلب را به عنوان مقدمهاي اين بحث، از آن رو آورديم تا از اين طريق بتوانيم پرتوي هر چند اندک بر وضعيت دانشگاه در افغانستان بيفکنيم.

دانشگاه در افغانستان عمر کوتاهي دارد. بر خلاف غرب و عمدتا اروپا، که دانشگاه در آن عمري شش صد و هفتصد ساله دارد. از تأسيس اولين دانشگاه در افغنانستان، حدود هشت دهه مي گذرد. اگر اندکي تاريخچهي دانشگاه در افغانستان را ورق بزنيم، دانشگاه در اوج بحران و انحطاط فرهنگي و اجتماعي و سياسي در افغانستان تأسيس شد. هشت دهه پيش درست زماني بود، که کشور در آتش جهل و خشونت مي سوخت. اگر کمي به عقبتر بازگرديم از زمان احمد شاه ابدالي تا دورهي ملا فيض محمد کاتب هزاره، تاريخنگار خردگراي معاصر، که همانند خورشيدي تابان در قلب ظلمت ظهور کرد، در افغانستان، حتي يک کتاب جدي و عميق و علمي، که ارزش خواندن را داشته باشد نوشته نشد. در تمام اين دو سه قرن، فقط يک کتاب در تاريخ افغانستان، نوشته شد. «تاريخ احمد شاهي» نوشته محمود الحسيني منشي دربار احمد شاه ابدالي که يک ايراني بوده است. اين به اين معناست که فرهنگ ما در طول بيش از سه قرن، غرق در رکود و جمود بوده است و هرگز حتي اندک تحرکي نيز نداشته است. بزرگترين شاهکار اين دوران، همان کتاب تاريخ پيش گفته است که به نظر مي رسد همان هم از سر اتفاق نگاشته شده است. چرا که همين محمود الحسيني خود شاگرد ميرزا محمد مهدي استرآبادي مورخ ايراني بوده است و تاريخ احمد شاهي را بر الگوي تاريخ جهانگشاي نادري نوشته است. بگذريم از اين که اگر محمود الحسيني شاگرد استرآبادي نبود شايد همين يک اثر هم نوشته نمي شد. در اين اينجا نمي توان اين مطلب را به درستي باز کرد، به اجمال مي توان گفت که از عهد احمد شاه ابدالي، افغانستان به لحاظ سياسي و فرهنگي دچار بحران و انحطاطي ژرف شده است. انحطاطي که تمام به ميراث فرهنگي و فکري گذشته، نه تنها تداوم نبخشيده، بلکه در اثر غفلت، آن را بر باد داده است.

بدين سان ما زماني در افغانستان دست به تأسيس دانشگاه زديم که انحطاط چندين قرنه، پيکر فرهنگ ما را از درون پوسانده بود. از قضا بنياد دانشگاه در اين کشور نيز در عدم آگاهي از اين انحطاط تاريخي و فرهنگي گذاشته شده است، و اين، نشان بحراني مضاعف است. چه بسا که اگر در هنگامهاي تأسيس دانشگاه، اين درک و آگاهي وجود مي داشت، دانشگاه خود به مکاني براي انديشيدن در باب اين مسأله تبديل مي شد. اما گويا چنين دريافتي از تاريخ و فرهنگ، در توان اهل نظر و موسسان دانشگاه در آن دوره نبوده است. مرحوم مير غلام محمد غبار، تاريخنگار نامي کشور، در کتاب معروفش «افغانستان در مسير تاريخ»، به صراحت تمام بيان مي کند که در دهههايي که تهداب اولين دانشگاه گذاشته مي شد، حکومت سعي داشت به دنيا بفهماند که افغانستان اساسا ضد معارف و تمدن و ترقي است. اين سخن کسي است که خود عملا در آن فضا نفس کشيده است و اختناق حاکم بر جامعه را با جان و روان خويش لمس کرده است. ساختن دانشگاه در چنين زمانهاي خود آشکارا يک تناقض است. به هر حال، اين مسائل مربوط به ظاهر قضيه است.

اما آنچه بسي مهمتر و در عين حال، پيچيدهتر از اين مسائل ظاهري است، همان انحطاطي است که پيشتر از آن سخن به ميان آمد. در زماني که در افغانستان بنياد دانشگاه گذاشته مي شد، نظام علمي ما چندين قرن بود که از فعاليت باز ايستاده بود. قبل از تأسيس دانشگاه، آنچه بوده است همان حوزه علميه بوده است که در زمان تأسيس دانشگاه، ديگر قادر به توليد علم نبود. بنابراين در اينجا گسستي اتفاق افتاده است که به آساني قابل تبيين و توضيح نيست. اما آنچه به اختصار مي توان گفت اين است که فاصله و شکافي عميق بين حوزه علميه و دانشگاه نو بنياد ما ايجاد شده است و در نتيجه دانشگاه ما بر پايههايي سست و موقتي بنا نهاده شده است. دانشگاه ما، ادامهاي حوزه علميه ما نيست بنابراين در خلاء به وجود آمده است. اما در غرب اين گونه نبوده است. دانشگاه غربي بر پايهاي حاصل علمي حوزه علميه و در امتداد آن بنا شده است. در طي صد و پنجاه سال گذشته که ما رويارويي با غرب را تجربه کردهايم و در تمناي کسب دانش مدرن و رفتن به طرف تجدد غربي بودهايم، هرگز نتوانستهايم نسبت خود را با تمدن و علم مدرن غرب تعيين کنيم. کوششهاي تجدد مآباني امثال سيد جمال الدين افغان و محمود طرزي، در آن حدي نبوده است که بتواند زمينه را براي ورود علم جديد فراهم کند. آنچه آنان در باب تجدد و علم جديد غربي گفتهاند چيزي بيشتر از توصيه به فراگيري دانش نبوده است و طبيعي است که آنان هرگز نظري به ماهيت و سرشت دانش غربي نداشتهاند.

در طول اين دو سه قرن گذشته، احيانا شعارها و تلاشهايي در باب گسترش معارف و ترقي جامعه وجود داشته است. حبيب الله خان اولين مکتب را در افغانستان به وجود آورد، همچنان اولين نشريه در زمان او ايجاد شد. شعار دولت امان الله خان نيز گسترش معارف بود. اما به رغم اين شوقها و تلاشها ما هرگز موفق به ايجاد يک سنت علمي در افغانستان نشدهايم. بنابر اين، نظام دانشگاهي امروز افغانستان چيزي فراتر از «تقليدي مبتذل» از علم مدرن و دانش غربي نيست. چنانچه در طول هشتاد سال حيات خويش، هرگز دانشي توليد نتوانسته است.

در اين هشت دههاي گذشته، به جز چند چهرهاي محدود، که آن هم محصول دانشگاه نبوده است، ما مطلقا هيچ توليدي دانشگاهي در عرصهاي علم و دانش نداشتهايم. اسماعيل مبلغ، صلاح الدين سلجوقي، عبدالحي حبيبي، هيچ کدام از درون دانشگاه برنخاستهاند. اين سخن بدين معنا نيست که هر متفکر و دانشمندي قهرا بايد زادهاي نظام دانشگاهي باشد، اما مگر نه اين است که دانشگاه نيز بايد به عنوان يک نهاد علمي، محصولي داشته باشد. دانشگاه اگر مکاني براي انديشيدن نباشد پس به چه کار خواهد آمد؟ باري، اين بحث رشتهاي دراز دارد و پرداختن به تمام جوانب آن، در اينجا امکان پذير نيست. لذا آنچه در اينجا باقي مانده است بايد در مجالي ديگر، با قدرت و انرژي بيشتري دنبال شود. سخن آخر اينکه، ما نيازمند انديشيدني دوباره در باب دانشگاه هستيم تا بدين طريق بتوانيم منطق شکست آن را در اين هشت دهه به درستي روشن کنيم. تبيين اين شکست، سرآغاز تأمل در باب سرشت و شرايط علم مدرن، و نحوهاي ورود آن به افغانستان خواهد بود.

دیدگاه شما