صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

چهارشنبه ۵ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

روزجهانی کتاب و نگاهی به کتاب پرفروش «روشنای خاکستر»

-

روزجهانی کتاب و نگاهی به کتاب پرفروش «روشنای خاکستر»

کتاب «روشناي خاکستر» از جمله پرفروشترينهاي کتاب سال 95 است.  اين کتاب در مدت کوتاهي به چاپ چهارم رسيد. چاپ اول و دوم کتاب در داخل افغانستان، چاپ سوم در شهر لندن و براي چهارمينبار در نوبت چاپ گذاشته شده است. کمتر کتابي را ميتوان يافت که با چنين شتابي به چاپ چهارم برسد. اين کتاب در ماه حوت سال 1394 از چاپ اول برآمد. از آن زمان تا اکنون که يک سال و دو ماه ميشود به چاپ چهارم رسيده است. شور و شوق خوانندگان و علاقمندان روشناي خاکستر در اروپا اين کتاب را به روي سايت آمازون کشاند.
نويسنده کتاب بانو زهرا يگانه است. کسي که درسال 1363به دنيا آمده  و در 13 سالگي ازدواج نموده و اکنون صاحب دو فرزند است. يگانه مدت مديدي را با نهادهاي حقوق بشري و حمايت از زنان کار کرده است. اکنون هم در نهاد«رنگين کمان» سرگرم فعاليتهاي محيط زيستي است. کم و کيف زندگي يگانه  را ميتوان در کتابش بهتر دريافت کرد؛ بنابرآن براي شناخت بيشتر بانو يگانه روشناي خاکستر را بخوانيم.
روشناي خاکستر کتابي است که پس از نشر مثل بم در اجتماع منفجر شد و به زودي چاپ اول آن ناياب گرديد. مهمان خانه به خانهي کتابخوانان و فرهنگيان شد. سرانجام نام روشناي خاکستر ورد زبانها شد و سراز چاپ چهارم کشيد و به زودي مرزها را درنورديد و وارد قلبها شد.
در کتاب روشناي خاکستر زندگي زهرا روايت شده است. زندگي سخت تحمل ناپذير و زجرآور که به دست خودش نه؛ بلکه به دست ديگران براي وي برگزيده شده است. اين زندگي سخت و تراژيک با ازدواج زهرا آغاز ميگردد. پس از ازدواج است که زهرا با لحظه لحظه جان کندن روبرو ميشود. به صورت عام و کلي درونمايه يا محتواي روشناي خاکستر، بيان دردهاي ناگفتهي زنان است. به تعبير ديگر روايت زندگي اندوه بار و پرمشقت زنان سرزمين ما. گرچه رويدادهاي ياد شده، حکايت از فراز و فرود زندگي زهرا دارد؛ اما درد زهراي متن کتاب، تنها درد او نيست؛ درد زهراهاي است که سالها سوختند؛ ولي سکوت کردند و دهن بازنکردند. يا شايد فريادهاي شان را کسي نشنيدند. چنانچه نگارنده کتاب در ياد داشت پاياني ياد آور مي شود:«اين داستان، ترديدي نيست که بازگفت تجربههاي زيسته است، تجربهي دهها زني که زن بودن بزرگترين دليل محنتها و رنجهايشان بوده.» در ادامه مينويسد:« غيراز چند زن خوشبخت، هر زن افغان داستانهاي شبيه اين و يا قصههاي بدتر از اين را دارند که خود شخصيت اصلي آن اند.» سرانجام مينويسد که:«روشناي خاکستر حرفها و و سرگذشتهاي زناني است که ميخواهد قصهشود.» عامل يا عواملي که اين نوع زندگي را براي بانوان بارآورده است، به روايت کتاب چندين پديده مي تواند باشد: مردان و رفتارمردسالارانهي که در جامعهي ما حاکم است، سنتهاي پوسيده و ناپسند اجتماعي، تأويلها وتفسيرهاي نادرست و افراطي از دين، بيسوادي و اعتياد همه و همه عواملي است که زنان را با چنين سرنوشتي روبرو نموده است.
کتاب سرشار از تعليق و کشيش است. متن اندوهبار که در هنگام خواندن هزاران چشم را پر اشک نموده و قلبها را به همدردي و همدلي فرا ميخواند. شايد کمتر کسي باشد که با خواندن اين کتاب اشک نريزد و غمگين نشود. به تصور من، روايت صادقانه، ساده و صميمي نگارنده از رويدادها، همراه با محتواي حزن انگيز آن، دو تيري است که بر قلبها اثابت نموده، از چشمها اشک ميکشد. اين همدردي و همدلي را همراه با اشک کساني ميفهمند که کتاب را خوانده باشند. از نگاه کسي که کتاب را نخوانده اين نوشته خيلي شاعرانه به نظر ميرسد؛ اما براي فهم اين اشک و همدلي به سراغ روشناي خاکستر بايد رفت. سخنان من هم اين گونه تعبير نشود که کتاب خالي از هرگونه عيب و نقض است، نخير. هرگز چنين ادعايي ندارم؛ چون هرکتابي قابل نقد است و کامل نيست. بنده هم در صدد دفاع از کتاب و متن و محتوايش نيستم.
با وجود استقبال بينظير از کتاب، واکنشهاي هم موجود است که به آنها خيلي کوتاه پرداخته ميشود:
بعضيها از نگاه تکنيکهاي داستاني به کتاب خرده گيري کرده اند و گفتند به دليل اين که تکنيکهاي داستاني در کتاب رعايت نشده، اين کتاب را نميتوان داستان(رمان) گفت. حرفم به آن دوستان اين است که يک نکته را نبايد از ياد برد که نگارنده کتاب هيچ گاهي خودش را يک رمان نويس تکنيکي قلمداد نکرده و ادعاي نوشتن رمان با ساختار و فورم جهاني را ندارد. او فرياد مظلوميت زندگي زنان را روايت نموده است. زهراهاي زيادي هنوز در سرزمين ما، زير يوغ ظلم و خشونت مردسالارانه، هرلحظه مرگ تدريجي را تجربه مي کنند. پيش از سراغ گرفتن تکنيکهاي داستاني به سراغ صداي زجهي اين بانوان قرباني برويم نه تکنيکها داستاني. در روشناي خاکستر اين فرياد را بايد شنيد؛ نه اينکه با ذرهبين به دنبال ساختار داستاني باشيم. زهرا، گلوي انسانهاي شده است که مثل ما حق زيستن دارند؛ اما زنداني شده و زندگي نميکنند. براي زهرا بيان محتوا يا پيام مهمتر از فورم و ساختار و تکنيکهاي داستاني است. چنانچه خود او ميگويد:« درخلوت گاهي اين من بودم – زهرا- که دردهايش را مينوشت، گاهي زن سوگواري که در مقابلم نشسته بود و غصههايش را ميشمرد و من مينوشتم.» اين کتاب دردنامه است نه رمان که با معيارهاي ساختاري داستان نويسي نگارش يافته باشد. از همين رو ساختار داستان با تمام طول و عرضش در نظر گرفته نشده. خود را درجايگاه مادرهاي که قرباني خشونت خانوادگي اند، خواهران که زنداني خانه اند و عروسان نگونبخت که به جاي لذت زندگي با عروسي کردن به سياه چال زندگي ميافتند، قرار دهيم و از دنياي آنها به اين کتاب ببينيم. از عينک زناني به اين کتاب بنگريم که زنده بودهاند؛ ولي زندگي نکرده اند. آن وقت است که ارزش اين کتاب را براي ظرفيت جامعهي خود ميفهميم. به قول گوته انديشمند آلماني:«ما تنها هنگامي ميتوانيم قابليت قضاوت کردن چيزي را داشته باشيم که بتوانيم با احساسات ديگران سهيم باشيم.»(رنجهاي ورترجوان). با اين نوع نگاه فهم و دريافت ما از درون کتاب بهتر خواهد شد.
از طرف ديگر بعضي از دوستان در حق اين کتاب بي لطفي مي نمايند. پيش از اينکه کتاب را خوانده باشند و نکتهي از درون کتاب فهميده باشند؛ بر سکوي قضاوت نشسته، حکم کم مايگي کتاب را صادر ميکنند. برايم واقعا تعجب آور است که اين دوستان بي هيچ اطلاعي از درون کتاب اين حکم را برچه مبنايي بيان ميکنند؟!  حرف شان اين است که چرا نويسنده مثل مارکز«صدسال تنهايي» ديگري ننوشته يا با ميلان کوندرا همگام شده« بارهستي» را خلق نکرده است. اين نوع نگاه منصفانه نيست. اين کتاب با متن و محتوايش براي ما و وضعيت نابسامان اجتماع ما يک اثر بي بديل است. اگر قرار باشد زهرا هم مثل ميلان کوندرا بنويسد، اقتضاي جامعهي ميلان کوندرايي را هم نيازمند است. ظرفيت فرهنگي و علمي جامعهي خود را در نظر گرفته بعد توقع کامو بودن و ميلان کوندرا شدن را در سر بپرورانيم. اگر ما چنان جامعه پيشرفته و با دانش داشتيم، رويداد تراژيک زندگي زهرا پيش نمي آمد و زهرا هم روشناي خاکستر را با اين درونمايه نمي نوشت. ساختار و رفتار جامعه زهرا منجر به خلق چنين اثري با چنين درونمايه شده است.

دیدگاه شما