صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

پنجشنبه ۹ حمل ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

خلای فرهنگ‌سازی و چالش بی‌پایان جامعه‌ی ما

-

 خلای فرهنگ‌سازی و چالش بی‌پایان جامعه‌ی ما

نهاد فرهنگی بخش بسیار مهمی از ساختار یک جامعه است. شکوفایی همراه با صلح، همزیستی، کثرتگرایی و کرامت جمعی تنها در سایهی جامعهی میسر است که در آن جامعه، فرهنگسازی رشد نموده باشد. نهاد فرهنگی در رأس امور دیگر چون اقتصاد، سیاست و ... قرار دارد. اگر به این امر مهم و ارزشمند توجه و رسیدگی شود، بخشهای دیگری جامعه خودبهخود بهطرف خوبی و نیکویی پیش میرود، اما اگر این بخش از جامعه فلج و ناپخته و بیثمر باقی بماند، بخشهای دیگری جامعه نیز معیوب و ناقض و نادرست بار میآید.
در جامعهی ما وضع و حال فرهنگ و فرهنگسازی بسیار ناگوار است. کمترین توجه و دقت به نهاد فرهنگی صورت نمیگیرد. آموزشوپرورش نیز زیرمجموعهی همین نظام است که همواره از بد روزیهایش نوشتم و گفتم. به باور من ریشهی همهی چالشهای ما برمیگردد به این نهاد بسیار مهم اجتماع که متأسفانه در افغانستان به فراموشی سپردهشده است.
با شکلگیری دوران جدید و روی کار آمدن دولت انتقالی و سپس جمهوری، جامعهی افغانستان با تحولات بسیار عظیمی روبرو شد. پیوند باز و گستردهی مردم و جامعهی ما با کشورهای دنیا، همهگیر شدن بسیار با شتاب ارتباطات، حضور پررنگ موسسههای بینالمللی در افغانستان، حضور سربازان بینالمللی در افغانستان، رواج و گسترش شبکههای اجتماعی و ارتباطی، تحصیل دانشجویان افغانستان در بیرون از کشور و برگشت آنان به کشور، همه و همه عوامل بودند که تأثیر خیلی چشمگیری روی جامعهای افغانستان بهجا گذاشت.   
تأثیرپذیری این پدیدهها رنگ و رخ جامعهی ما را تغییر داد و راه و رسم زندگی را دگرگون ساخت. این تحول به بیشترین نقاط افغانستان سرایت کرد و همهجا را در برگرفت. شاید کمتر مکانی را بشود پیدا کرد که این رویدادها بر آن تأثیر نکرده باشد. شوربختانه که این دگرگونی بیشتر برونی و ظاهری بود؛ یعنی بیشتر به وضع و حال بیرونی زندگی تغییر آورد. وضع اقتصاد، تجارت، زندگی اجتماعی و ...اما تحول و دگرگونی درونی کمتر اتفاق افتاد. افراد که عمامه میبستند و پکول به سر مینمودند، آمدند در عصر مدرن کتوشلوار پوشیدند و نکتایی بسته کردند، درحالیکه در نوع نگاه و جهانبینی، افکار و اندیشهها، برخوردها و مناسباتش همان فکر و اندیشهی دوران گذشته جاری هستند. هنوز نتوانستند که به لحاظ درونی و فکری مدرن شوند و چندصدایی، دیگراندیشی، همدیگر پذیری، برابری، برادری، انصاف و زندگی مسالمتآمیز را درونی بسازند. هنوز هم بتهای تبار، زبان، مذهب، ایدلوژی، منطقه و غیره در وجود افراد هورا میکشد و زنده است. تا زمان که نگاه ما به جهان و زندگی و مناسبات با پیرامون ما متحول و دگرگون نشود، ارزشهای پوچ و پوک از درون ما زدوده نشود، ما با این چالشهای بیپایان که با آن دستوپنجه نرم میکنیم روبرو هستیم. با عوض کردن لباس و نکتایی زدن، چیزی درست نمیشود. باید فکر را عوض کرد و فرهنگسازی کرد و ارزشهای بلند و همهگیر انسانی را در وجود افراد جامعه نهادینه ساخت.
در این دوران جدید، باوجود تحول و تغییر بسیار بزرگ و چشمگیری در سبک زندگی مردم و مناسبات بیرونی و داد ستدها، از ارزشهای بسیار بلند اجتماعی که در رفاه، امنیت، خشنودی، آرامی، شادی و بهزیستی جامعه نقش دارد، خبری نیست. باوجوداینکه نوع زندگی، پوشاک، خوراک، مراودت، ارتباطات و... دگرگون شد؛ اما با آمدن این تغییرات در بهروزی و بهزیستی جامعهی ما چندان تحولی نیامده است. میزان شادمانگی، آرامش، رضایت، خشنودی و خوشحالی مردم نسبت به گذشتهی بیهمهچیز تغییر نکرده است. امروز هم بخش زیادی از مردم، نگران، ناآرام، سرخورده، حیرتزده، ناامید، ناراضی، بلاتکلیف و سراسیمه است. تحولات و دگرگونیهای بیرونی، نتوانسته اند به تحول در ساحتهای درون انسان جامعهی ما یاری برساند. حتی امروز در بسا موارد میزان آشفتهحالی و نگرانی مردم بیشتر از گذشته شده است.
اعتماد، همدیگر پذیری، همزیستی، برابری و برادری بیش از همهوقت کم و کمتر شده است. میزان دروغ، فریب، ناراستی، دورنگی و دغل، بداخلاقی، فساد اداری، فساد اخلاقی، چور و چپاول، مردمآزاری، سوءاستفاده، خیانت، شقاوت، تعصب، زورگویی و ... سکههای خیلی رایج این روزهای جامعه¬ی ما است. همهی این پدیدهها در لایههای اجتماعی ما وجود دارد و اگر تعارفی و تشریفاتی با آن برخورد نکنیم برای همهی ما محسوس و قابلفهم است. نشانههای روشن و اثرات مخرب و بد این پدیدهها را روزانه شاهد هستیم و میبینیم. یک نمونه¬ی از رفتار یک تحصیلکرده را اینجا نقل میکنم و پسازآن به بحث چرایی این نابسامانیها میپردازیم.
روزی در یکنهاد بسیار بزرگ و معتبر علمی دولتی امتحان داشتیم. در یک سالن کلان نشسته بودیم و داوطلبان از رشتههای مختلف بودند. از هر بخش بهصورت جداجدا امتحان گرفته میشد. امتحان رشتهی ما، کمی به تأخیر افتاد. من بیکار و نظارهگر صحنهی امتحان بقیه رشتهها بودم. آنهای که امتحان میگرفتند همهی شان محقق و یا سر محقق بودند. در نزدیکی من رشتهای را امتحان میگرفت که چهارتا داوطلب داشت. یک دختر و سه تا پسر باهم رقابت میکردند. داوطلبان در فاصلهی چندمتری باهم قرار داشتند و سرگرم حل کردن پارچه امتحان بودند. دخترخانم در پهلویم قرارگرفته بود. دو تا محقق از رشتهی مربوطه مسوولیت اخذ و نظارت امتحان را به عهده داشت. این امتحان دقیقاً در ماه رمضان هم بود. هردو محقق و ناظر امتحان بهنوبت میآمدند و پارچهی امتحان دختر را میدیدند و او را رهنمایی میکردند. درحالیکه اصلاً به نزدیک سه پسر نمیرفتند چه برسد به رهنمایی! آخرین بار دختر پارچهاش را که تحویل میداد، یک از همین محققان گرامی گفت این موارد را در اینجا اضافه کن. دخترخانم مورد را اجرا کرد و پارچه امتحانش را تحویل داد. هنوز از دروازه بیرون نشده بود که باز یکی از همین ناظران او را صدا کرد و او برگشت. قلم را به دستش داد و گفت اینجا فلان چیز را بنویس. بالاخره تا پارچه امتحان آن دختر تکمیل نشد، نگذاشت که برود؛ اما آنطرف سه پسر بیچاره که نشسته بودند، اصلاً به پارچههایشان نظر نمیانداخت.    حالا سخن این است که آیا آن سه تا پسر آدم نبودند و حق نداشتند که به این بست تحقیق کامیاب شوند؟ حقوق انسانی این دختر بیشتر از آن سه تا پسر بودند؟ آیا آن سه پسر شهروند همین سرزمین نبودند و حق کار در این نهاد علمی را نداشتند که با آنان اینگونه برخورد شد؟ مشکل در کجاست؟ چرا محققان و سر محققان که لاف یکعمر تحقق و دانایی را میزنند اینگونه خیانت میکنند و آنهم در ماه مبارک رمضان؟ پاسخ خیلی روشن است، مشکل این است که بخش فرهنگسازی ما لنگ است. هنوز ارزشهای انسانی درونی نشده است. اگر ارزشهای انسانی چون حقوق مساوی، برابری، عدالت، اخلاق، وجدان انسانی و آنچه در حوزهی دین به آن «تقوا» میگوییم در وجود افراد بهعنوان ارزشهای درونی شده جا میگرفت، هرگز هیچ وزیر، وکیل، قومندان، رییس، آمر، مأمور، محقق، سر محقق، استاد دانشگاه و... خیانت نمیکرد و پا روی دین، وجدان، اخلاق و انسانیت نمیگذاشت. برای محقق یا محققان که سه تا آدم دیگر را نادیده میگیرد و بیهیچ دغدغه و شرمی در ماه رمضان خیانت میکند، باید ارزشهای انسانی را درونی ساخت تا از این لجنزار بیرون بیاید و اگرنه پروفیسور هم که شود، خیانت میکند. ارزشهای یادشده باید جز از رفتار افراد شود تا اینکه ما از اینهمه بدبختیها بیرون بیاییم. وقتیکه افراد جامعه این ارزشها را باور کرد و جز از رفتارشان شد، پسازآن با هیچ قیمتی به سرنوشت و حقوق کسی خیانت نمیکند، به دلیل اینکه این افراد برابری، عدالت، مساوات و انسانیت را باور کرده است، عدول و عبور از آن وجدان و درون شان را میآزارد و احساس گناه (تقصیر) میکنند. با رسیدن در این مرحله است که خواستههای مهم اجتماعی چون امنیت، آرامش، آسایش، شادی، بهزیستی و بهروزی زندگی میسر میشود. نهادینه شدن این ارزش ها در درون افراد و جز از ویژگی رفتاری شان قرار گرفتن، تنها و تنها در درون یک فرهنگ مترقی، رشد یافته و متعالی ممکن و میسر است. پس فرهنگ را باید ساخت و روی فرهنگ فلج و فراموش شده باید کار کرد تا در جامعه¬ی ما افراد باوجدان، با اخلاق، متعهد و مسوول بار بیاید.

دیدگاه شما