صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

پنجشنبه ۹ حمل ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

آینده مبهم صلح در خاورمیانه

-

آینده مبهم صلح در خاورمیانه

از روزی که اسراییل به عنوان یک کشور در فلسطین تاسیس شد، خاورمیانه دچار آشوب گردیده است. اگرچه زمینه های آشوب در این منطقه از قبل نیز وجود داشته است، اما ایجاد یک کشور تازه تاسیس به نام اسراییل در فلسطین، استمرار آشوب و نابسامانی را نه تنها در خاورمیانه بلکه در جغرافیایی به نام جهان اسلام برای همیشه بیمه کرد.
در این میان ایالات متحده آمریکا پس از فروکش کردن جنگ ها جهانی با حمایت بی دریغ از اسراییل، نقش کلیدی در تقویت این کشور و به طور مستقیم در تداوم بحران در خاورمیانه داشته است. ایالات متحده سعی کرده است که همواره اولین کشوری باشد که در بزنگاه های حیات سیاسی اسراییل نقش ایفا کند. این کشور برای نخستین بار در اجلاس مجمع عمومی ملل متحد در سال 1947 به تقسیم فلسطین بین یهودیان و اعراب رای داد. یک سال بعد در چهاردهم می 1948 تاسیس اسراییل اعلان گردید و ایالات متحده یازده دقیقه پس از این اعلان اسراییل را به صورت عملی (De fecto ) به رسمیت شناخت. در راستای حمایت از اسراییل اولین های ایالات متحده به ده ها مورد می رسد. اکنون ایالات متحده اولین کشوری است که بیت المقدس را به عنوان پایتخت کشور اسراییل به رسمیت می شناسد و بدین ترتیب با این اقدام یک بار دیگر این زخم کهنه سر باز می کند و آن پرسش های ابدی باز از راه می رسند. در این میان تنها یک پرسش مهم است و آن پرسش از آینده مبهم است.
اکنون پرسش اصلی و در واقع نگرانی اصلی این است که سرنوشت صلح خاورمیانه به کجا می انجامد و آینده امنیت این منطقه مهم و استراتژیک به کدام سو می رود؟ دیگر پرسش های مهم در این مورد اکنون به محاق رفته است و چندان مطرح نیست. پرسش هایی از این دست که چرا اسراییل به وجود آمد؟ چرا ایالات متحده از اسراییل حمایت می کند؟ چرا اعراب و مسلمان ها نتوانستند بر این بحران فایق آیند؟ چگونه این زخم کهنه به افراط گرایی منجر گردید؟ و...
برای یک پژوهشگر سیاسی و روابط بین الملل سرنوشت صلح و چشم انداز امنیت در این منطقه مهم تر از هر پرسش و موضوع دیگری است. زیرا تداوم بحران در خاورمیانه به معنای تداوم تمام بدبختی هایی است که جهان دچار آن ها است. بدون تردید در این میان نقش ایالات متحده به عنوان کسی که رخداد ها را هدایت می کند، مهم و اساسی است. تصمیم اخیر رییس جمهور ترامپ مبنی بر به رسمیت شناختن بیت المقدس به عنوان پایتخت اسراییل و واکنش های گسترده در برابر آن نشانه واضحی از بازیگری این کشور در سطح جهان و به خصوص خاورمیانه است.
واقعگرایی مبتنی بر انارشیسم
واقعگرایی به مثابه یک نظریه تاثیرگذار در عرصه سیاست به خصوص روابط بین الملل از زمانی مورد توجه قرار گرفت که هانس مورگنتاو پس از پایان جنگ های جهانی کتاب «سیاست میان ملت ها» را نوشت. اگرچه واقعگرایی به مثابه یک روش در دنیای سیاست از زمان های بسیار قدیم مورد توجه سیاست مداران بوده است و با ظهور ماکیاولی بنیادهای فلسفی آن به وجود آمد. اما به عنوان یک نظریه جید و قابل عمل پس از موگنتاو شهرت یافت.
واقعگرایی در عرصه سیاست خارجی و روابط بین الملل تطورات مختلفی را پشت سر گذاشته است که شرح آن ها در این مقاله نمی گنجد. اما جدیدترین نحله واقعگرایی پس از نوواقعگرایی که به نظر می رسد بر عملگرایی آمریکایی استوار است، ریالیسمی مبتنی بر انارشیسم است. 
آن چه تمام نحله های واقعگرایی را بهم متصل می کند «قدرت» است. قدرت و نگاه به قدرت شاه کلید تمام نظریه های واقعگرایانه است. بر اساس نظریه جدید واقعگرایی آن چه امروز قدرت را فراگیر و ماندگار می سازد، انارشیسم و جستجوی قدرت در ویرانه های آشوب و آشفتگی است.
به گفته یکی از دانشمندان علم سیاست کامیابی متداوم ایالات متحده پس از آن که به عنوان یک قدرت در عرصه جهانی ظهور کرد تا کنون، جستجوی قدرت بیشتر در جهان آشفته و آشوب زده بوده است. به این معنی که هرچه نظم جهان آشفته تر شده است ایالات متحده خود را در کانون قدرت جهانی احساس کرده است.
زمانی که دولت های ملی به عنوان بازیگران اصلی در عرصه روابط بین الملل مطرح بوده اند و قدرت ملی چارچوب اصلی مباحث  سیاسی را شکل می داده است، بازی قدرت در سطح بین المللی نیز کم و بیش قاعده مند بود. به خصوص که دو مفهوم شرق و غرب و یا دو ابرقدرت و قدرت های کوچک تر تابع آن ها، تا حدودی معادلات جهانی و تعامل میان قدرت ها را به مثابه قواعد بازی، تنظیم می کرد. اما پس از فروپاشی شوروی سابق و تک قطبی شدن جهان، قاعده بازی نیز بهم خورده است. این بهم خوردگی قاعده،  نشانه ای از آشفتگی بیشتر و آشوب نهادی است. طبیعی است که آشفتگی ها هم زمینه های درونی داشته اند و هم زمینه های بیرونی. به این معنی که گاهی آشوب ها به صورت خودرو و خودخواسته به وجود آمده است و گاهی به آشوب ها دامن زده شده است.  آن چه ایالات متحده را به اهداف از پیش تعیین شده نزدیک می کنند، فاکتورهایی هستند که هرکدام به شکل ناسازگار و غیر منسجم به یک نظم نوین دامن می زند. نظم نوین چیزی نیست جز آشوب در سیاست میان ملت ها  انارشیسم نهادی شده. به عبارت دیگر این نظم نوین، خود نوعی بی نظمی است که در درون آن اهدافی بزرگ و در مقیاس جهانی نفهته است.
اسراییل به مثابه یک واقعیت بحران آفرین
همان طور که گفته شد واقعگرایی حداقل در عرصه سیاست همواره وجود داشته است. زیرا واقعیت ها و فاکت ها خود را بر هر پدیده ای تحمیل می کنند. اکنون اسراییل به عنوان یک بازیگر در عرصه روابط بین الملل و بخشی از واقعیت در خاورمیانه است. حتی کسانی که اسراییل را نادیده می گیرند و نمی خواهند آن را به عنوان یک دولت در خاورمیانه به رسمیت بشناسند، به صورت غیر مستقیم پیش از هر قدرتی دیگر آن را می بینند. این که برخی شعار می دهند که اسراییل باید از بین برود، خود اذعان آشکار به وجود پدیده ای است که به صورت فعال وجود دارد و وضعیت آشفته خاورمیانه را تحت تاثیر قرار می دهد. به همین دلیل ایالات متحده نمی تواند به به عنوان قدرتی که می خواهد بازیگر اصلی در روابط بین الملل و قدرت تک ساخت جهانی باشد، این واقعیت را نادیده بگیرد. نه تنها نادیده نمی گیرد بلکه به طور سنتی تا کنون بزرگ ترین حامی این کشور بوده و هر ساله کمک هایش به اسراییل افزایش می یابد.
اما این واقعیت را نیز نباید نادیده گرفت که اسراییل مهم ترین مشکل حداقل در خاورمیانه و بلکه در جهان اسلام است. مهم این نیست که اصلا موجودیت اسراییل بنیادهای حقوقی و اخلاقی دارد یا نه. مهم این است که اسراییل یک واقعیت و عامل تعیین کننده در خاورمیانه است و مهم تر آن که این واقعیت یکی از مهم ترین علل بحران در خاورمیانه است.
بحران مشروعیت در خاورمیانه
بحران مشروعیت در عالم سیاست همواره مادر همه بحران ها است. امروزه خاورمیانه بیش از هر زمان دیگر با بحران مشروعیت مواجه است. تقریبا تمام دولت هایی که در این منطقه جغرافیایی واقع شده اند به نحوی با مشکل مشروعیت مواجه هستند. به گفته هشام شرابی از آن جا که پدرسالاری ریشه در تاریخ این منطقه دارد، حتی جمهوری های به ظاهر دموکراتیک در خاورمیانه، به لحاظ ماهیت نوعی پدرسالاری است که او آن را پدرسالاری جدید می نامد. در خاورمیانه ما با سیستم های سیاسی مواجه هستیم که از درون آشفته و آشوب زده هستند. به گونه ای که هیچ معیار عقلانی در نظام های سیاسی ساکن در خاورمیانه وجود ندارد. از نظام های شاهی مطلقه گرفته تا اقتدارهای سنتی که یک سره بر ذهنیت توتالیتاریانیسم استوار هستند، همگی فاقد یک معیار موجه و عقلانی هستند. 
نظام های اقتدارگرا و پدرسالار در جهان اسلام و به خصوص در خاورمیانه زمینه هرگونه بحران و انارشیسم را از درون فراهم می کنند. هرگز نیازی نیست که از بیرون بر سر تولید بحران در خاورمیانه سرمایه گذاری شود. موجودیت این همه نظام فاسد و استبدادی کافی است تا مردمان این منطقه روی آرامش و رفاه را نبینند و هر روز با یک آشوب جدید مواجه باشند.
بحران فرهنگ و بنیادگرایی دینی
از روزی که جهان اسلام با دنیای جدید از نوع غربی آن مواجه شده است، ناسازگاری ارزش های فرهنگی حاکم بر دنیای اسلام و مدرنیته غربی، باعث ایجاد یک بحران دوامدار گردیده است. تضادهای فرهنگی و ارزشی میان غرب  و جهان اسلام سبب شده است که هیچگاه میان هنجارهای حاکم بر زندگی مسلمانان و حیات نوین غربی آشتی برقرار نشود. این تضاد به خصوص در بخش آموزه های دینی و باورهای مذهبی شدیدتر از هر جنبه دیگر زندگی مسلمانان بوده است. مواجهه با غرب از آغاز یک مواجهه نابرابر و در عین حال آشتی ناپذیر بوده است. فرهنگ حاکم بر جهان اسلام هیچگاه در برابر فرهنگ سیل آسای غربی که هر روز بیشتر از دیروز چهره هژمونیک به خود می گیرد، از خود ملایمت و ملاطفت نشان نداده است. هویت مقاومت در جهان اسلام از نخستین روزای مواجهه با فرهنگ غربی تا کنون چهره های متفاوتی از خود تبارز داده است، اما هیچگاه با وضعیت جدید و فشارهای ناشی از جهانی شدن آشتی نکرده است. از احیاگری اسلامی گرفته تا اصلاحگری اسلامی،  بیداری اسلامی و تا بنیادگرایی اسلامی، همگی نوعی مقاومت در برابر فرهنگ غربی بوده است.
بحران فرهنگ در جهان اسلام که در نهایت به بنیادگرایی دینی و افراطی گری منجر گردیده است، نابسامانی بنیادین را در جهان اسلام و در کانون ترین بخش آن یعنی خاورمیانه شکل داده است. این بحران به سوق دادن منطقه به سمت یک انارشیسم پایدار کمک شایانی می کند. بحران فرهنگ مهم ترین عاملی است که بسیاری از نابسامانی ها را از بحران های هویتی گرفته تا تروریسم اسلامی را شامل می شود. بحران فرهنگ در خاورمیانه به قدری عمیق است که هرگونه چشم انداز صلح و رفاه عمومی فعلا در این منطقه مبهم و ناپیدا است.
آینده مبهم صلح در خاورمیانه
با توجه به فاکتورهایی که مطرح شد که هرکدام به تنهایی می تواند منشاء بحران های عمیق و مداوم باشد، آینده خاورمیانه مبهم و دورنمای آن تاریک به نظر می رسد. خاورمیانه به اندازه کافی از درون آشفته است و عواملی نیز از بیرون بر این آشفتگی شدت می بخشند. به خصوص مداخله مستمر از عصر استعمار گرفته تا مداخلات کنونی دنیای غرب در این سرزمین و هم چنین حضور ناگهانی و البته قدرتمند اسراییل در منطقه، دو عنصر اساسی و تاثیرگذار در تداوم بحران در خاورمیانه به شمار می روند. از این رو به نظر می رسد این منطقه به زودی روی آرامش و رفاه عمومی را نخواهد دید و عوامل ناسازگار بحران در این منطقه هم چنان فعال هستند و به نوعی بی نظمی دامن می زنند.
آن چه در گذشته ها تحت عنوان صلح خاورمیانه بافته شده بود، پنبه خواهد شد و تنها کسانی که از انارشیک شدن وضعیت سود خواهند برد، عوامل بحران آفرین خواهند بود. وضعیت موجود تنها به نفع اسراییل، حکومت های اقتدارگرا و پدرسالار و البته به نفع تروریسم بین المللی خواهد بود. تنها کسانی که ضرر خواهند کرد، مردمان این منطقه خواهند بود که قربانیان ابدی بحران های برساخته و خودساخته بوده اند و هم چنان قربانی خواهند ماند.

دیدگاه شما