صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

چهارشنبه ۵ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

آوارگـی؛ رنج ناتمـام (به مناسبت هجدهم دسامبر، روز جهانی مهاجرت)

-

آوارگـی؛ رنج ناتمـام (به مناسبت هجدهم دسامبر، روز جهانی مهاجرت)

آوارگی زخم نا تمام آدمهای روی زمین است؛ زخم ناسوری که روح آدمی را تا ته میسوزاند و میخراشد. آوارگی فصل خزان زندگی آدمهاست؛ فصلی که درخت روان آدمها زرد میشود و برگهای سرزندگی، شادابی میریزد. آدمهای آواره مثل یک گلدانی است که ریشهاش در خاک نازکی است که نهایت حکایت از لایۀ نازک خاک ته یک گلدان دارد. آدمهای آواره مثل روح سرگردانی است که همواره با خودش بیگانه است و با جهانی که به آن تعلق ندارد، بیگانهتر و دائم در گیرودار بیگانگی با جان و جهان.
آوارگی نت نا بهنجار یک موسیقی است و ریتم نا کوک کردۀ دوتاری که جز ناله و زخم دیگر چیزی از زخمۀ آن به دست نمیآید. آوارگی صدای خراشیدۀ یک بیماری است که از درون میپوسد و از ژرفای روح متلاشی میگردد.
آوارگی مانند ویرانهای است که سالهای سال بهجز غراب غریبی بر دیوار آن ننالد و بهجز باد سرگردانی از آن حوالی گذر نکند. آوارگی یک فصل سالی است که تقویم آن با حسرت، درد و بیگانگی نوشته شده است. تقویمی که تمام روزهای آن «قمر در عقرب» است و تمام سال آن تگرگ بیهویتی و بیتعلقی میبارد.
آوارگی ساز سوزناکی است که در آن، تمام آوارگان جهان یک روز دارد و آن روز نیز بدخط نوشته شده است: «هجدهم دسامبر روز جهانی مهاجران.» مهاجرت و آوارگی حکایت از رویدادی بشری دارد که رهگذران آن غمگنانهترین و سوزناکترین آهنگی است که هیچ صدایی ندارد. یونسکو برای غم شریکی تمام نتهای خاموش و تمام روانهای ترکخوردۀ آوارگان روز هجدهم دسامبر را به نام «روز جهانی آوارگان» نامگذاری کرده است تا کمی از بار غمهای آوارگان بکاهد و اندکی مکثی شده باشد بر زخمۀ ساز سوزناک آوارگان.
آوارگان، مردمانی فراموش شدۀ فراموشخانهای است که هیچکسی بر راهشان فرشی فرش نکرده است و هیچ فرش سرخی پهن نشده است بهجز دیوارهای بلند و بنبستهای تسخیرناپذیر و مرزهای بیرحم؛ در حالی که از دید انسانی، دنیا مال هیچکسی نیست بلکه مال همه است. در حالی که زمین مال تمام آدمهاست اما شوربختانه مرزها بیرحمترین آفریدهای است بر برگ برگ تاریخ آدمی.
مرزها همواره برای آوارگان، بدترین شکل یک نقاشی است بر روی بوم دنیا. پولیسها برای آوارگان بدترین اشکال هندسی است که مرزها را میبندند تا فاختهها بر شاخسار درختان آواز نخوانند. نقشههای سیاسی برای آوارگان طلسمی است که توسط ساحرهای شکل یافته است. شکلی که آدمهای آواره را تبدیل به استخوانهای خرد شده و له شدهای میسازد که خود را از هستی افتاده میپندارد.
اقیانوس، دریا، کوهها، قایقهایی بر امواج آب، دشتهای پر از علف و سنگ و خزه؛ هریکشان چیزی نیستند جز خاطرات آوارگانی که از دل آن گذر کردهاند و ردپاهایشان بر روی آن نوشته شده است: «آواره». وطن، سرزمین، مام میهن و کشور نامهایی است که برای آوارگان هجوم باد و طوفان است و تگرگ و برفکوچ. آواره، مثل یک مصرع شعر بی هجایی است که شاعر گمنامی آن سروده است، شعری که هیچکسی آن را گوش نخواهد کرد و بر هیچ ضرب موسیقیای برابر نیاید.
آوارگان جهان، جمعیت گریزپای این جهان است که مانند برگ زرد خزانزده بر دستهای بادها این و آنطرف پراکنده میشوند تا شاید بر بن درختی جا خوش کند؛ ولی هیچ درختی برگ خزانزدۀ زرد افتاده بر زمین را نخواهد پذیرفت. با آنکه در لابههای برگهای درختی جا خوش کند، اما همواره حس بیگانگی و بیریشگی رنج نا تمامی است بر او.
اما داستان آوارگان افغانستانی در بین اینهمه داستانهای تراژیک، غمگنانهترین آواز فاخته است؛ آنگونه که در رسانههای خبری انعکاس یافته است: «در سال گذشته بیش از هفت میلیون افغانستانی در کشورهای همسایه و دیگر کشورهای جهان مهاجر هستند. پاکستان و ایران میزبان بیشترین مهاجر افغانستانی هستند؛ چنانچه حدود سه میلیون افغانستانی در پاکستان و دو میلیون و ۴۰۰ هزار افغانستانی دیگر در ایران مهاجرت کردهاند.»
گویا این داستان، سوژۀ تلخ ذهن نویسندۀ بیماری است که بر اثر بیماری نقرس ذهن و روان وی از روانپریشی وحشتناک روایتهای دردناکی را بر روی کاغذ آورده است. داستان آوارگان افغانستانی، داستان التهاب روح دیوانهای است که هر روز سوزن میخورند. طعنهها و سوزنها قلبشان را پر از طعنه و کینه ساخته است. داستان آوارگان افغانستانی در بین آوارگان جهان، بیماری طاعونی است که آبادیای را خالی از سکنه کرده باشد.
داستان آوارگان افغانستانی روایت دوری، ساچمۀ تفنگ دهان پر، سرفۀ بیمار مبتلا به سل و قهقهۀ دیوانهای است که بر دار و درخت این سرزمین شکل یافته است. هفت هزار آوارۀ این سرزمینشریکی که نه هجدهم دسامبر رنج نا تمام آنان را چاره میسازد و نه نامگذاری یک روز به نام آوارگان؛ چون زخم سوزناکی که بر روان آوارگان سوزن میزند فراتر و بالاتر از این روزها و از این نامها و از این نامگذاریهاست.
انسان آواره پایشان از زمین کنده است و دستشان از آسمان و روانشان از وابستگی و پیوستگی و تعلقخاطر به مکان مهاجرت به دور. این داستان، روایت خشنی است پر از کرکترهای بیهویت و بیمعنی که دنبال هویت است و در جستجوی تعلقخاطری که حتی یک کلوخ لب جاده را از آن خود بداند.
آوارگی کار دلبخواهی نیست که کسی بهدلخواه خودش انتخاب کرده باشد؛ بلکه آوارگی یک اجبار سنگین، یک اکراه خشن، یک انتخاب وحشتناکی است که نیازمند این است تا با آوارگان مهربانی تقسیم گردد و گفته شود: زمین و کرۀ خاکی متعلق به تمام آدمی است، مرزها فقط یک خطکشی سادۀ یک کودک بازیگوشی است که از سر بیکاری و از ره شوخی کشیده است تا «هفتخط» بازی کرده باشد، دیگر هیچ مفهومی ندارد.
آوارهها کسانی هستند که آرزو دارند تا سازمان ملل یک روز قطعنامه صادر کنند که مرزهای کشیده شده توسط کودکان سیاسی کار بیهودهای بوده است؛ چونکه «زمین» مال آدمهاست. زمین از آن هیچکسی نیست جز آدمهای روی زمین. آرزوهایی که هیچگاه بر روی کاغذ نخواهد آمد؛ بلکه مرزها هر روز بدتر و خشنتر و وحشیتر خواهد شد و آوارگان را به شکل فجیع خواهد بلعید و سپس استخوانهای خرد شده آن را پس خواهد داد. استخوانهایی که با هواپیما یا کشتی به سرزمین آبایی پس فرستاده خواهد شد تا عطر وطن را بر مدار اعتبار وطنداری سرمۀ چشمان خود بسازد.
«مام میهن دوستت دارم» بی گمان آخرین فرازی که یک آواره در آخرین زمان زندگیاش خواهد گفت؛ و این، خیلی غمانگیز است.

دیدگاه شما