صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

چهارشنبه ۵ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

فکر فرسوده‌ی دانشگاه

-

 فکر فرسوده‌ی دانشگاه

دانشگاه اساسیترین نهاد تأثیرگذار اجتماعی در تمام دنیا است. اساس تحول، دگرگونی، بازسازی، پیشرفت، تمدن و تکنولوژی در دانشگاه رقم میخورد. بنابراین میزان رفاه، آسایش، آرامش، سعادت و بهروزی مردم مستقیماً ارتباط به طیف تحصیلکردهی یک جامعه دارد. اگر شهروندان یک جامعه بیشتر باسواد باشند، عناصر یادشدهی بالا در آن جامعه بیشتر است؛ اما اگر برعکس در جامعه سواد نباشد، یا میزان سواد پایین باشد، مردم آن جامعه با تیرهروزیها، مشکلات، چالشها و بدبختیهای زیادی روبرو میشود. به همین دلیل دانشگاه باید به اساس نیازهای اجتماعی فعالیت کند و نیروی انسانی مطابق به این نیازها تقدیم جامعه نماید. از طرف دیگر نقش بسیار کلیدی در ریشهکن کردن جهل و ظلمت داشته باشد.
در تعریف دانشگاه گفتهاند: اجتماعی از پژوهشگران و دانشجویان است که در جستجوی حقیقتاند. برای هر دانشگاه وجود سه عنصر لازم پنداشته میشود. این سه عنصر پژوهش(تحقیق)، آموزش(تعلیم) و پرورش(تربیت) است. هرگاه یکی از این سه عنصر در دانشگاه وجود نداشته باشد، دانشگاه به مفهوم واقعی دانشگاه نیست و نمیتواند نقش فلسفهی وجودیاش را بازی کند. در نبود یکی از این سه عنصر، دو عنصر دیگر نیز شدیداً آسیب میبیند و ناقص میگردد. وقتیکه چنین شد، اهداف که برای دانشگاه، دانشجو و نظام آموزشی در نظر است کاملاً به ناکامی روبرو میشود. حالا در این نوشته، منظور از دانشگاه، دانشگاههای افغانستان است نه دانشگاههای بیرون از مرز؛ چون ما از دانشگاههای افغانستان و وضعیت ناجور آنها باخبر هستیم، بنابراین سخن ما هم در محور همین دانشگاهها صدق میکند.
به اساس وضعیت موجود دانشگاهها، دانشجویان که این دانشگاهها تحویل جامعه میدهند و فکر که دانشگاهها برای دانشجویان خلق میکند، بهروشنی درمییابیم که دانشگاه در کشور ما به آن هدف بلند که درجاهای دیگر برای دانشگاه تعیینشده، اصلاً نزدیک نیست. در دانشگاههای ما، آموزش علمی، پژوهش عالمانه و علمی، پرورش و حیات فرهنگی به رکود و سقوط مواجه شده است. فکر پویا و اندیشهی انتقادی از نظام دانشگاهی ما برچیده شده است. بهصورت مشخصتر و موردی به مواردی که فکر فرسودهی دانشگاههای کشور ما را نمایان میسازد در اینجا میپردازیم:
1ـ ناکامی در خلق ارزشهای مشترک: در دانشگاه برای دانشجویان گذشته از اینکه درس و آموزش داده میشود، به لحاظ فکری و فرهنگی ارزشهای مشترک نیز باید خلق شود. ارزشهای چون تعهد ملی، مسئولیت اجتماعی، باورهای فراقومی و فرامذهبی، نگاه فرازبانی، انسان باوری، دیگر دوستی، همدیگر پذیری، تعامل با جهان مدرن ازجمله نیازهای جدی و اساسی جامعهی ما است. این ارزشها که بُعد باور و اندیشهی دانشجویان را در برمیگیرد و در ساحه ی پرورش قرار میگیرد، به بلندترین حد ممکن در دانشگاه ناکام است. از میان هزاران دانشجوی دانشگاهها و فارغان دانشگاهها شاید نتوانیم افرادی را پیدا کنیم که به ارزشهای مشترک یادشده، باور داشته باشند و در جهت رشد و گسترش چنین ارزشهایی تلاش کنند.
بدبختی ما بیشتر ازاینجا ناشی میشود که اکثر دانشجویان، دانشگاهیان و دانشآموختگان جامعهی ما، نوع نگاه، فکر و اندیشهی شان با مردم عامی فرقی ندارند. شوربختانه باید گفت که بعضیشان بدتر از آن هم هست؛ خودشان را متعلق به یک تبار، مذهب، زبان و جغرافیای خاص میدانند و تمام فعالیتهای شان خلاصه میگردد به همین چوکات های خاص. این دسته از دانشجویان برای اینکه به هدف و خواستهی شان دست پیدا کنند با قوم دیگر، مذهب دیگر و زبان دیگر به مقابله میپردازند. این نوع کنش است که نفرت و کینه خلق میکند. طرف مقابل هم واکنشی را نشان میدهد که از این نوع دانشجویان تک ساحتی و خودکامه دیده است. درنتیجه تقابل و اصطکاک، بینظمی و نفرت، کینه و عداوت خلق میشود. بنابراین به جای ارزشهای مشترک، نفرتها و شکافها شکل میگیرد و درونی میشود.
2ـ ناکامی در بازسازی فرهنگی: در دانشگاههای دیگر دنیا فرهنگ بازسازیشده و روزبهروز تقویت مییابد؛ اما در دانشگاههای ما از فرهنگ و فرهنگسازی خبری نیست. فرهنگ ما دارای نکات مثبت و منفی زیاد است. نیاز اساسی این است که دانشگاه و دانشجویان این فرهنگ را بازسازی کنند؛ نقاط مثبت و کارآمد را تقویت نمایند، نکات منفی که مانع رشد و بالندگی ما است باید از فرهنگ ما زدوده شود.
3ـ فاصله درسِ دانشگاه و زندگی واقعی: درس دانشگاه و اطلاعات که برای دانشجویان ارائه میشود و فکری که حاصل این آموزهها است با زندگی واقعی و امروزی خیلی زیاد فاصله دارد. وقتی دانشجویان از دانشگاه فارغ میشوند، بیشترشان  پیوند بین داشتههای دانشگاهی و زندگی واقعیشان پیدا نمیتوانند. مهارتهای معیوبی را هم که فراگرفتهاند قابل تطبیق در جامعهی امروز نیست. به همین دلیل بخشی اعظم شان سرگردان، سرخورده و بی سرنوشت میمانند. اینکه چرا فکر دانشگاه اینقدر دور است از زندگی واقعی، برمیگردد به محتوای درسنامهها و جزوههای درسی دانشگاه که اکثرشان چند دهه پیش نوشتهشده است و برای زندگی امروز چیزی ندارد.  چون جای پژوهش در دانشگاهها خالی است، درسنامههای دانشگاه بیهیچ تغییری هرسال به خورد دانشجویان داده میشود. روزبهروز محتوای این درسنامهها بازندگی واقعی دور و دورتر شده میرود.
4ـ ایدئولوژی سازی علم: در دانشگاههای ما علم به جای اینکه علم بماند و به عنوان علم به دانشجویان تدریس شود، با زنجیر ایدئولوژی دستوپایش بسته میشود. بیشتر برای ایدئولوژی به خدمت گرفته میشود. در این نوع رویکرد است که استادان و مربیان بیشتر مبلغاند نه معلم. آنان به تبلیغ ایدئولوژی و باور خاصی میپردازند و دانشجویان را هم با تفکر بسته، نگاه تک منبعی و ذهن تسلیم بار میآورند. در این نوع برخورد با علم و دانش، نگاهی انتقادی کاملاً به فراموشی سپرده میشود. در دانشگاه و جامعهی که نگاهی انتقادی شکل نگیرد، سرانجام به پوسیدگی و متلاشی شدن میرسد. در چنین دانشگاه و جامعهی، پویایی، تحول و ترقی امکانپذیر نیست.
5ـ ناکامی در پرورش علمی: پرورش علمی، پرورشی است که دانشجو بهدوراز حب و بغض، جدا از خیالپردازی و گمان با ذهن بدون پیشفرض و غیر جانبدارانه با پدیدهها و موضوعات روبرو میشود. آزادی در تفکر، بیطرفی در تفکر، واقعبینی در تفکر و روشمندی در تفکر اصلهای است که ما را به سمت پرورش آکادمیک نزدیک میسازد؛ اما هیچیکی از اینها در دانشگاههای ما وجود ندارد.
تعلق و وابستگی به جریان، تبار، مذهب، زبان و مسایل دیگر اجتماعی، و تسری دادن آن به محیط دانشگاه و پژوهشهای اندک دانشگاهی باعث ضربهی شدید به پرورش آکادمیک شده است. بزرگترین دلیل اینکه هشتادوپنج سال میشود دانشگاه داریم؛ اما دانش و بینش علمی نه، همین وابستگیها و تعلقخاطرها است که در کنار آن آزادی تربیت دانشگاهی یا پرورش آکادمیک نابودشده است. برآیند این وضعیت جامعهی است که پس از سالهای سال هنوز هم با کاروان زندگی دنیای مدرن، دانش بروز و جامعهی مدرن بینهایت فاصله دارد.
در فرجام میتوان گفت که دانشگاه و فکر دانشگاه ناکارآمد، فرسوده و پوسیده است که به درد زندگی امروز ما نمیخورد. نیاز اساسی ما این است که  سیستم درسی دانشگاههای ما مطابق به نیازهای اجتماعی بازسازی شود. تحول در مبنای فکری دانشگاه و رفتن به سمت دانش مدرن و محیط آکادمیک میتواند روزنهی برای ترقی و پیشرفت ما و جامعهی ما باشد.  تحول فکری و بنیادی در دانشگاه میتواند منجر به خلق ارزشهای مشترک، آزادی علم از بند ایدئولوژی، بازسازی فرهنگی، پرورش علمی و نزدیک شدن فکر دانشگاه به زندگی واقعی شود و سرانجام با به دست آمدن این عناصر است که بهبود در زندگی اجتماعی، آرامش، آسایش و رفاه اجتماعی ممکن و میسر میشود.

دیدگاه شما