صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

جمعه ۷ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

گذار ناموفق از سنت به تجدد در عرصه سیاست و فرهنگ

-

گذار ناموفق از سنت به تجدد در عرصه سیاست و فرهنگ

افغانستان ازمیان ویرانه های جنگ سر‌‌بر آورده و اکنون امنیت نسبی درآن حاکم است، گذار این کشور از وضعیت فعلی(توسعه نیافته و سنتی) برای حیات این مردم ضروری است نویسنده به دنبال طرح مسأله است و نه ارایه قاعده و روندگذار ازسنت افغانی به تجدد؛ نسل دوران بحران افغانستان میتوانست نسلی باشد که افغانستان را ازسنت به تجدد عبور دهند اما تقدیر که دردنیای سنت رقم خورده بود چنین اتفاقی رخ نداد این و ظیفه خطیر به دوش نسل پساطالبان افتاده است، بنابراین روشنفکر مذهبی و مکتبی و آزاد اندیش و همه نسل جدید می توانند درانجام این وظیفه نقش مهم ایفا کنند اما مکانیزم عبور از وضعیت سنتی به دنیای جدید و ارزشهای جدید و اینکه کهنه و نو را چگونه بین شان ارتباط برقرار‌‌‌‌‌‌کنیم مسأله مهم است و آن هم با توجه به این که ما در یک تمدن زندگی می کنیم که براساس یک کتاب آسمانی به وجود آمده است، لذا نمی توانیم بنیان های گذشته را ویران کنیم با این حال ما باید نسبت خود را با دنیای جدید و ارزشهای مدرن روشن کنیم به گذشته سنت افغانی باید  تردید و تشکیک کرد، می بایست سنت دینی را از سنت جامعه افغانی جدا کرد و در بعد سنت سیاسی نیز باید تشکیک کرد قطعا رسم سیاسی نا کار امد بوده که ظهور و بر آیند آن جامعه بی ثبات فعلی است  و بایدآن میراث سنتی که  در دنیایی جدید کارایی اجتماعی و اقتصادی و سیاسی ندارد نادیده گرفت، افغانستان کشوری درحال گذار به تجدداست اما نسبت به کشور های ایران، ترکیه و مصر که می توانست همسفر دراین راه باشد خیلی عقب مانده است، ایران، مصر و ترکیه سه جامعهیی هستند که منزلگاههای تجدد در جهان اسلام را تشکیل میدهند. تهران، استامبول و قاهره در خیلی از کنشها و واکنشهای تمدنی با اندکی تقدم و تاخر از یکدیگر تا حدودی به تجدد ورود پیدا کردهاند اما چرا کابل بازمانده است؟
می توانیم  پاسخ این سوال را  در ضعف مدیریت سیاسی در این کشور جستجو کنیم چرا کشور های دیگر توانست ملت سازی کند و به یک ثبات پایدار سیاسی برسدو مادر این امر ناموفق بوده ایم و چرا کشور های دیگر باتوجه به گوناگونی تباری زیر یک چتر ارزشی واحد فرهنگی در آمده اند،اما تلاش های ما بی ثمر مانده است؟ مگر ما ادعا نداریم که دارای سابقه تاریخی فرهنگی و تمدنی  چند هزار ساله هستیم، آن فرهنگ پر بار تاریخی به کجا رفته است؟  چرا امروز در سرک های کابل و قندهار نشان از مدنیت کهن در اداب  و معاشرت شهری و اجتماعی ما  مشاهده نمی شود. سرک های پایه تخت از بوی تعفن و ادرار عطر آگین است و مردمان شان هیج به فرهنگ و مدنیت چندین هزار ساله مزین نمی باشند، چه کسانی میراث دار آن فرهنگ بوده  است و چه کسانی از آن فرهنگ پر بار تاریخی پاسبانی کرده است ؟ در نیمه اول قرن بیستم در خیلی از کشور ها ارزش های  مدرن دولت و ملت سازی وارد بازار سیاست شد، ایران و ترکیه  و مصر و خیلی از کشورهای دیگر مانند هند در این زمینه موفق شدند. هم زمان در افغانستان نیز تلاش های صورت گرفت اما به شدت ناکام و ناموفق باقی ماند. مرز مشترک ، و طن مشترک ، دین مشترک و دشمن مشترک به عنوان نخ و تار تسبیح که در کشور های دیگر انسان ها را به همدیگر  و صل می کند و تناب محکمی برای و حدت و هویت واحد ملی می شود در این کشور این حبل متین هرگز به و جود نیامد.  در حکومت پسا طالبان امید می رفت که نسلی در بستر اخلاق دموکراسی رشد کند و تساهل طلب و هم پذیر بار بیایند چرا امروز  دربستر دموکراسی جامعه ما دچار گسست های اجتماعی خطر ناک شده است و جزیره های قدرت محلی و قومی شکل گرفته است.؟ ادعای قومیت مستقل سادات به تازگی می تواند نشان ازیک گسست اجتماعی  باشد. افغانستان دوران استبداد شاهی ( مثل عبدالرحمان ) و انارشیسم جهادی را تجربه کرده است و اینک در حال تجربه حکومت ازنوع دموکراسی است. دموکراسی اخرین دست آورد بشر برای اداره انسان مدرن است اگر این نوع حکومت جواب گونباشد ناگزیرهستیم  خود را به دام اسلام سیاسی داعشی و طالبانی رها کنیم.
قابل ذکر است این ناکامی تاریخی  در تاریخ سه صد ساله ریشه دارد یا چند هزار ساله ؟ باید پاسخ و چرایی آن را درگذشته افغانستان جسجتو کنیم.
تاریخ افغانستان با  کشورهای اسلامی مذکور می توانست در روند تجدد همسان باشد؛ دوران پهلوی درایران و مصطفی کمال پاشاه آتاترک  را مقایسه کنید، نسل این دو کشور نقش خودش را نسبت به عبور دادن این کشورها ازسنت به تجدد تاحدودی انجام داده اند اما نسل همزمان افغانستان چه کرده اند؟ مشکل افغانستان کجا بود اگراشغال گری شوروی نمی بود نسبت ما باتوسعه و تجدد چه بود؟ اکنون چیست؟ به عبارت افغانستان امروز درحال نقاهت جهاد  با سوسیالیسم و گذار به سوی  دموکراسی است که یکی ازمؤلفه های تجدد است.
نویسنده درذیل ابتدا به تاریخچه نظام سیاسی افغانستان و سپس به جایگاه نهاد های مدنی بخصوص احزاب که نقش مهم در روند گذار دارد اشاره خواهد کرد.
رژيمسياسي افغانستان تاسال 1973 ميلادي، سلطنتيبود. در سال 1973، كودتاي «داودخان» (نخستوزير وقت) عليه «محمد ظاهر» پادشاه افغانستان، حكومت اين كشور به جمهوري تغيير نام يافت. در سال 1978، كودتاي كمونيستها در افغانستان، حكومت اين كشور تحت عنوان «جمهوري دموكراتيك خلق» به يك رژيم كمونيست طرفدار اتحاد جماهير شوروي تبديل شد. در سال 1992 و در پي سقوط رژيم كمونيستي وقت به رياست ژنرال «نجيب الله»، نظام سياسي افغانستان به نظام اسلامي از نوع جمهوري تحت عنوان «دولت اسلامي افغانستان» تبديل شد. پس از بروز جنگهاي داخلي ميان مجاهدين و ظهور گروهك طالبان و قدرت گرفتن آنان و تصرف كابل به دست طالبان نوع حكومت افغانستان به «امارت اسلامي افغانستان» تغيير يافت و در واقع به يك اميرنشين به رياست ملامحمد عمر تبديل شد. اعضاي گروه طالبان ملا محمد عمر را اميرالمؤمنين ميخواندند. پس از سقوط طالبان توسط افغانها و آمريكا در سال 2001، رژيم سياسي افغانستان بار ديگر تغيير كرد و يك دولت انتقالي به رياست حامد كرزي كنترل امور اين كشور را به دست گرفت و بعد از اين دوره، حكومت انتقالي به صورت جمهوري اسلامي درآمد كه تا به حال (2018م) ادامه دارد.
باتوجه به تاریخ سیاسی افغانستان نسل که امروز چهل ساله و به بالامی باشد حقیقتا نسل دوران بحران است این نسل در زمانی که می بایست تمرین مشق می کرد تمرین تیر و کشتن کرده است و زمانی که سنت را با تجدد می آمیخت گاهی در جبهه با طل و گاهی درجبهه حق بوده است، این نسل بازیگر صحنه سیاست امروز و تصمیم گیر امروز افغانستان است، این بازی غش آلود بزرگان ریشه کهنه دارد برخی ازبازیگران نسل نقطه وصل تازه وارد این بازی شده است زیرا بازی در دنیای سنت سیاسی تباری بود، امروز بعض از بازیگران خارج از قبیله حاکمان دنیای سنت است اگر نسل نقطه وصل نتوانسته اند سنت و تجدد را به هم آمیزد برخی ازعلت آن به نظام تباری حاکم برمی گردد درهرکشوری که زودتر مشروطه خواهی و بعد نظام دموکراسی مردم سالار به روی کارآمده است همبستکی مثبت باتجدد و توسعه داشته است، چون دراین نظام دیگر نمی تواند تبار خاص حاکم باشد و برای مردم امکان آزادی و امکان تفکر داده می شود و استعداد ها شکوفا می گردد و جامعه رو به پیش حرکت می کند.
تاریخ سیاسی و پیشینه ی استقرار نظام سیاسی، حداقل در سه سده اخیر افغانستان حکایت از این واقعیت عینی و سیاسی دارد که قدرت و نظام سیاسی مسلط در این سرزمین، معطوف به تصمیم و اراده ی یک گروه تباری خاص، محصور در ایمان یک گروه مذهبی مشخص و منحصر به مالکیت یک سلسله ی خاندانی معین بوده است. مستحکم و دایمی شدن این فرایند، فرهنگ سیاسی و قدرت مطلقه را به یک فرهنگ تغییر ناپذیر عادت داده است که به سادگی تحول و انعطاف را بر نمی تابد.
بر مبنای همین فرهنگ سیاسی عادت شده و تحکیم یافته، هر نوع تحولی تنها توانسته در “صورت” نظام سیاسی تک ساخت مبتنی بر اصل “ارجحیت تباری” اتفاق بیفتد اما هر گز قادر نبوده  هیچگونه تغییری در سیرت وماهیت نظام سیاسی و قدرت فایقه ی قومی وخاندانی ایجاد نماید. بدینرو تمام نظامهای سیاسی گذشته، با وجود تغییرات انقلابی نیم قرن اخیر ، نتوانسته است ماهیت وکارکرد سنتی و فسیل شده ی قدرت را که عمدتا و الزاما بر کیش تک محوری و بر اصالت هرم عمودی قدرت  در این کشور بوده است، به تغییرات بنیادین دچار سازد. نظام مسلط توانای جهت دهی جامعه را برای پیشرفت و توسعه دارد که متاسفانه درافغانستان چنین چیزی به خاطر دلایل فوق اجرا نشده است و هم چنان جامعه افغانی در دنیای سنتی و قبیله خویش باقی مانده است چند سالی است که مشق تشکل های مدنی و تحزب آغاز شده است اما به شیوه بازی دنیای سنتی و عشیره ای. 
احزاب سياسي بر بستر ساختار اجتماعي يك جامعه شكل مي گيرد و احزاب سياسي خود پديدهاي مدرن است و مبتني بر فرهنگ سياسي در يك جامعه مي‌‌باشد. احزاب سياسي كه در جوامع سنتي و قبيلهاي شكل ميگيرند، بازتاب دهنده مناسبات قبيلهاي در آن جامعه هستند و در جوامع قبيلهاي و سنتي مرزهاي تمايز افراد با ديگران قوميت، نژاد، زبان، مذهب و فاكتورهايي هستند كه در جوامع مدرن مطرح نيستند. بنابراين بخش عمده احزاب سياسي در جامعه افغانستان بر بستر چنين جغرافياي اجتماعي شكل گرفته است و طبعا تمايلات قومي، زباني، نژادي، مذهبي و در بيشتر احزاب سياسي بروز دارد و از آنجا كه احزاب سياسي داراي جغرافياي سياسي، قومي، زباني و مذهبي هستند طبيعي است كه اين دسته از احزاب تشديد كننده تمايلات و مرزبنديها خواهند بود زيرا احزابي كه مبناي اجتماعي آنها قوم و زبان و مذهب و نژاد باشد، براي ادامه حيات و براي دوام خود نيازمند حفظ اين مباني خواهند بود لذا خود تشديد كننده مناسبات اجتماعي بر مبناي قوم و زبان و نژاد خواهند بود. وقتي احزاب سياسي موجود در افغانستان را ملاحظه ميکنیم در مييابيم كه تعداد زيادي از اين احزاب بر اساس اين مرزبنديها شكل گرفتهاند بطوري كه اگر اين وجوه تمايز وجود نداشته باشند، اين احزاب فلسفه وجودي خود را از دست ميدهند. همان طورکه ذکرشد وجود احزاب درکشور یک پدیده مدرن است افغانستان که قبلا به صورت شاهی و پادشاهی اداره می شد احزاب که شکل گرفته اند بسیار از آنان در واکنش به اشغال شوروی بود که با انگیزه دفاع از کشور و جهاد شکل گرفته اند و به صورت موفق نیز عمل کردند؛ اما بعد از پیروزی و شکست شوروی سابق به خاطر نداشتن چارچوب معین برای تشکیل حکومت و تعلقات نژادی و مذهبی دچار عصیان جنگ های داخلی شدند. در  هنگام بحران داخلی گروهک غیر رسمی که بیشتر از آن سوی مرز هدایت می شدند بنام طالبان به وجود آمدند و پس از سقوط حکومت طالبان ماجرا به شرح ذیل می باشد.
در افغانستان پس از توافق نامه بن در سال ۲۰۰۱ میلادی و تشکیل دولت جدید احزاب زیادی خود را در وزارت عدلیه افغانستان ثبت نموده اند که تعداد آنها به ۱۱۰ رسیده بود. در افغانستان احزاب سیاسی از تشکیلات منظم حزبی بر خوردار نیستند و اکثر احزابی که تشکیل میشود شکل موسمی داشته و به غیر از چند حزب بزرگ نقش زیادی در حیات سیاسی افغانستان ندارند. نهاد های مدنی عمر کوتاه دارد و إیتلاف های سیاسی به سادگی شکل گیری خود ازهم می پاشد، و نقش احزاب به نقش شخصیت سیاسی تنزل یافته است. این ها همه ویژگی های یک جامعه سنتی است در بعد سیاسی، استقرار دموکراسی نیز نیازمند تحولاتساختاری ذیل است، تحولاتساختاری مثل توسعه اقتصادی، رشد طبقه متوسط، شکلگیری جامعه مدنی قوی، ظهور فرهنگ سیاسی دموکراتیک، گسترش شهرنشینی، آموزش و استفاده از رسانهها، توسعه فناوریهای اطلاعات و ارتباطات، منجر به تغییر سبک زندگی و پیدایش نگرشها و رفتارهای دموکراتیک میشود. به عبارت گذار  موفق از سنت به تجدد و دموکراسی تابعی از متغیرهای کلان اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی به حساب میآید که به تدریج و در پی تغییرات ریشهیی و ساختاری دیگر شکل میگیرد.

دیدگاه شما