صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

پنجشنبه ۳۰ حمل ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

ماکیاولی و سیاست سلطه

-

ماکیاولی و سیاست سلطه

نیکولو ماکیاولی دیپلمات، مؤرخ و فیلسوف نامدار ایتالیا در سوم می 1469 م در شهر فلورانس متولد شد. او در زمینه فعالیت های سیاسی به سرعت رشد کرد و با سیاستمداران هم عصرش همچون پاپ و لویی شانزدهم پادشاه فرانسه از نزدیک آشنا گشت اما هیچکدام آنان به اندازه شاهزاده حاکم واتیکان، سزار بورجیا بر او تأثیر نگذاشت. ماکیاول هر چند حقیقتا سیاست های وحشی گرایانه و حیله گرانه بورجیا را نمیپسنديد ولی فکر می کرد تنها با حاکمی همچون او اهالی فلورانس میتوانند ایتالیا را متحد سازند. هدفی که ماکیاول در تمام عمرش به دنبال آن بود.
اندیشه سیاسی ماکیاول بازتاب محیطی که ماکیاول در آن پرورش یافته و انعکاس اندیشهی حاکم بر فلورانس میباشد. او با تعریف جدیدی که از سیاست ارائه میداد آنرا بازتاب امور اجتماعی نمیدانست بلکه سیاست را فن حکومت کردن و یا تسخیر قدرت معرفی نمود و آن را از حوزه اخلاقیات جدا میدانست، ماکیاول در تعیین مفهوم سیاست به منزلهي عملکرد و استراتیژی قدرت، راه را برای نظم سیاسی مدرن گشود. او که دنیای سیاست را از نزدیک نظاره مینمود از برخورد غیر انسانی صاحبان قدرت چنان متأثر شد که کتاب«پرنس» را که مطالب غیر اخلاقی و انسانی دارد را نوشت و زمانی دست به قلم زد که مزه تلخ نیرنگ و فریب را چشیده بود.
عصر ماکیاول عصر خودکامگی، گستاخی، زیرکی، فریب و خیانت بود و او نظام فلسفیيی آورد که با تناقضات آن روزگار همخوانی داشت، او اخلاقیات را واژگون و خط مشی زندگی را براساس حیله و نیرنگ قرار داد و یگانه شعار سیاسی او این بود که شاه(شخص اول حکومت) فوق تمام قیود و الزامات مردم عادی است. باید پذیرفت او به خاطر سهم گیری اش در تکوین نظریه ناسیونالیزم، سیاست مبتنی بر قدرت، فردیت گرایی، بی توجهی به مسایل دینی و اخلاقی و... حق بزرگی بر گردن فلسفهی سیاسی غرب دارد. در اروپا قرون وسطی با تمام فراز و نشیب هایی که داشت با دو جریان رنسانس و نهضت اصلاح دینی به پایان رسید. در رنسانس انسان دیگر به حیات اخروی خود نمی اندیشد و تنها اندیشه اش این بود که به عنوان نیروی محرک تاریخ، خود مختاری و استقلال به دست آورد. رابطه جدیدی که بین انسان و جهان به وجود آمده بود، تفکر سیاسی جدیدی را می طلبید تا رابطه ی بین او و همنوعانش را در جامعه تعیین کند. لذا ماکیاول سعی در ارائه مفهومی جدید از سیاست دارد که از دیدگاه او تجلی نظام جدید در جهان است. او میکوشد تا عدم تعادلی که به دنبال گسست نظام ارسطویی در جهان سیاست به وجود آمده است را به حالت تعادل بازگرداند. او که در دامان اومانیسم رشد کرد، با مطالعات تاریخی و تجربیات شخصی در عرصه سیاست، نظریه جدایی حوزه سیاست از حوزه اخلاق را اعلام نمود. آن گاه بر اساس این تفکر فلسفه سیاسی عصر جدید را پی ریزی کرد و نظریه خود را در باره دولت به عنوان موجودی زنده، و قوانین حاکم بر تاریخ و نظریه مصلحت دولت ارائه کرد.
ماکیاول بهخاطر آشنایی با متفکران اومانیست، در اندیشه سیاسی طرحی نو و انقلابی بزرگ ایجاد کرد و بیان داشت که در سیاست پیروی از قوانین اخلاق مفید نبوده و چه بسا در مواردی ضروری ارباب سیاست مجبورند برای پاسداری از استقلال کشور و یا برای حفظ قدرت خویش به قوانین اخلاقی بی اعتنا بوده و به آن ها پشت پا بزنند و نتيجه آنكه سياست را نبايد به عنوان جزئي از اخلاق يا چيزي پيوسته با اخلاق انگاشت، بلگه بايد همچون علمي مستقل دربارهي قوانين حاكم بر قدرت و ارتباط قدرت با سياست مطالعه نمود.
قبل از ماكياول در بستر تاريخ، سياست به معناي فن تسخير قدرت به كار نميرفت، در يونان باستان سياست به مفهوم شركت شهروندان در ادارهي امور مدينه بود. ارسطو هدف دولت را ايجاد عالي ترين نوع انسان مي داند ولي در انديشه سياسي ماكياول سياست در اعمالي كه يك فرد در برابر افراد ديگر، براي ايجاد رابطه قدرت و قبولاندن قدرت خود به آنان انجام ميدهد، تجلي مييابد. از زمان وي به بعد قدرت سياسي في نفسه مطرح ميشود و جدايي سياست از ديانت و اخلاق از آن تاريخ به بعد مطرح شد. سياست به منزله اعمال قدرت، پاسخي است كه او به مطالبات انسانها براي كسب امنيت ميدهد و در رسالهي «شهريار» به چگونگي تسخير وحفظ قدرت مي پردازد و وضع درهم، و پيچيده ايتالياي آن روز را به تصوير ميكشد كه چگونه دست خوش بازيهاي سياسي و جنگ قدرتطلبان شده است، بازياي كه در آن براي كسب قدرت به هر وسيلهاي توسل ميشود. رسالهي شهريار بيشتر فن توفيق در سياست است تا فن چگونگي سياست. از نظر او ايجاد دولت نتيجه فعاليتهاي سياسياي است كه هدفش بهدست آوردن قدرت و حفظ آن ميباشد و به عبارت ديگر هدف سياست بهدست آوردن و حفظ قدرت «دولت» است، زيرا سياستگذاران فقط با استفاده از اين نهاد ميتوانند اعمال قدرت كنند و شرط ادامه اعمال قدرت از جانب سياست گذاران اين است كه دولت بتواند تعادلي ميان خود و مردم به وجود آورد. شكوفايي دولت، مستلزم ايجاد امنيت و فراهم آوردن آسايش است. فضيلت در انديشه ماكياول برخلاف انديشمندان قديم، اطاعت از قانون نيست بلكه فضيلت آن است كه شهريار را در رسيدن به اهدافش ياري رساند. شهريار براي از كف ندادن قدرت بايد نيرنگ، فريب، بي رحمي و شيوهي ناپرهيزكاري را بيازمايد، ماكياول فقر و فضيلت، تمدن و تباهي اخلاق، تجمل و انحطاط سياسي را به يكديگر مربوط مي سازد. هر دولتي كه دستخوش فساد شود ديگر نجات پذير نيست حتي اگر به زيور برترين قانون ها  و خردمندانه ترين قانون اساسي آراسته شود. «انسان» در انديشه ماكياول موجودي خبيث، فزون طلب و شرير هست كه فقط دولتمردان با دو نوع حربه مي توانند شرارت و توسعه طلبي او را كنترل كنند؛ اين دو حربه يكي قانون است كه مخصوص كساني است كه از خصلت انساني برخورداراند و ديگري زور كه بهترين وسيله براي كنترل انسان هاي شرور است. در ديدگاه او مردم بايستي يا حاكم را دوست داشته باشند و يا از حاكم بترسند. اگر حاكم اين دو حربه را در دست داشت كه موفق تر است؛ اما در بين اين دو ترس بهتر از عشق و دوستي است.  نقطه عطف انديشهي سياسي ماكيال ترسيم دولت مقتدر و متمركز، براي رسيدن به وحدت ملي است. بنابراين دولت مجاز است از همه ابزار و وسايل ممكن براي رسيدن به اين هدف استفاده كند. يكي از بزرگترين وسايل، انسان است كه بايد به طرق مختلف تابع محضِ دولت باشد و دولت سياست فريب را براي هميشه بايد مد نظر داشته باشد. ماكياول به ارزش هاي والاي انساني و اخلاقي، مستقل از سياست احترام مي گذارد ولي براي كنترل كردن انسان ها هر حاكمي كه با صداقت عمل كرده قدرت خود را از دست داده است.
رساله «شهريار» به دليل پرخاشگري ها و حتي گستاخي هايي كه نسبت به اعتقادات و مقدسات جامعه دارد، از جنجالي ترين رساله ها در تاريخ انديشهي سياسي است و خود او نيز يكي از جدال انگيزترين چهره هاي تاريخ عقايد سياسي مي باشد؛ نتيجه آن كه مقام اصلي او در تاريخ انديشهي سياسي اين است كه تلاش نموده سياست را براي خود سياست مطالعه كند و او را بنيانگذار «رئاليسم سياسي» (چگونگي كسب و نگهداري و يا از دست دادن قدرت توسط شهرياران) مي دانند. از نظر ماكياول حاكم بايستي قدرت خودرا با كابرد مهارتهاي سياسي بر رضايت مردم استوار كند. سياست به معني حفظ قدرت و بقيه چيزها وسيله تلقي ميشود و «هدف وسيله را توجيه ميكند» و نظم به عنوان غايت سياست ميتواند بدون علت آزادي، رفاه، و زندگي اخلاقي وجود داشته باشد ولي هيچ يك از اينها بدون نظم و امنيت قابل تحقق نيستند. ماكياول در كتاب شهريار به شدت سياست مبتني بر زور، رد اصول اخلاقي و ديني در سياست و بهرهگيري از هر وسيله(فريب، بد قولي، كشتار، بيرحمي) براي كسب يا حفظ قدرت، تأكيد مينمايد. بهنظر او دولت، مصلحت و منفعتي از آن خويش و جدا از هر مصلحت ديگري دارد. ماكياول كتاب ديگري بهنام «رسالات» نيز دارد كه خواننده از مقايسه بين اين كتاب و كتاب شهريار او به اين نتيجه حيرتانگيز ميرسد كه ماكياول جمهوري خواهي مؤمن بوده و علاقهيي به استبداد نداشته است؛ نوع مختلط حكومت سلطنتي و تودهاي را بهترين نوع حكومت ميدانسته و ايمان داشته كه هيچ حكمراني بدون پشتيباني ملت خود در امان نيست. به عقيده وي با ثبات ترين دولتها آنهايي هستند كه بهدست اميراني اداره ميشوند كه محدوديتهاي قانون اساسي بر كارشان حكومت ميكند.

دیدگاه شما