صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

سه شنبه ۲۹ حوت ۱۴۰۲

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

فلسفه به‌مثابه (کنش)عمل - (به مناسبت روز جهانی فلسفه)

-

فلسفه به‌مثابه (کنش)عمل - (به مناسبت روز جهانی فلسفه)

21 نوامبر 2002 از سوی سازمان یونسکو؛ روز جهانی فلسفه نامگذاری شده است و در همان سال اولین بزرگداشت این روز برگزار شد. فلسفه در طی هزاران سال تاریخ پرفرازونشیبی را طی کرده است. قدمت فلسفه بهصورت رسمی به اندیشه ورزی حکمای یونان برمیگردد اما تاریخ غیررسمی آن را شاید نتوان سال و دورهی مشخصی معین نمود. درواقع تاریخ تفکر فلسفی به اولین پرسشهای بسیار سادهی اولین ساکنان کرهی خاکی میرسد. تصوری که عموم مردم از فلسفه دارند این شعبه از دانش را که روزی ملکهی علوم بود و تمام علوم دیگر از آن منشعب میگشت و شعبهای از آن قلمداد میشد را رشتهای بسیار نخبه گرایانه قلمداد میکند که مختص عدهای اندک است. علاوه بر آن همین تصور عرفی این رشته را فاقد کاربرد این جهانی میداند و کاملاً انتزاعی و ذهنی تصویر میکند. متخصصین فلسفه و فیلسوفان این تصور را رد میکنند و معتقدند فلسفه کاربردهای مختلفی دارد ازجمله اینکه در مبانی علوم تجربی کاربرد دارد و نیز در مسائل مربوط به متافیزیک پرسش از چیستی، معنای زندگی، مبانی اخلاق و بسیاری از امور دیگر راهگشا است. بااینهمه برای یک فرد عامی هنوز پرسش برجای است که فلسفه چه گرهی از مشکل زندگی میگشاید و در تسهیل و آسانی زندگی کردن تا چه اندازه مؤثر است؟
بهترین شیوه برای یافتن کاربست فلسفه، بازخوانی تاریخ فلسفه در بستر جامعه است. تاریخ سرزمین ما در زمان رواج و گسترش فلسفه، یکی از بهترین دورههای تاریخی کشور است. بوعلی سینا و فارابی تنها دو نمونه از تعداد کثیری از فیلسوفان و اندیشمندان این سرزمین است که بر تارک فلسفه اسلامی میدرخشند و صاحبِ نام و آوازهی جهانیاند. در تاریخ اندیشه مغرب زمین فلسفه پیشقراول پیشرفت و تبیینکننده جایگاه علوم، بسترساز تحول در علوم و تکنولوژی و هموار کننده موانع فرهنگی عصر جدید، موسوم به مدرنیته به شمار میرود. در قرنهای هجده و نوزده مدرنیته مسبب آشفتگیهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بسیاری گردیده بود و از طرفی دین مسیحیت جایگاه سابق خود را در عرصه عمومی؛ آموزش، سیاست، خانواده و اقتصاد ازدستداده بود. نظام اخلاقی جوامع اروپایی با زوال و فروپاشی روبرو شده بود و همین امر موجب بدبینی، یاس و سرخوردگی عامهی مردم ازجمله روشنفکران و اندیشمندان شده بود. حتی در اواخر قرن نوزدهم و اویل قرن بیست این بحران فکری و فرهنگی به ساحت علوم نیز کشیده شده بود بطوری که برخی از فلاسفه بزرگ قرن نوزدهم و بیستم اروپایی نظیر هگل و هوسرل از بحران در علوم اروپایی سخن میگفتند. در چنین وضعیتی بود که فلاسفه و اندیشمندان اجتماعی و روشنفکرانی همچون هگل، هوسرل، هایدگر، دورکیم و دیگران تلاش خستگیناپذیر و بیوقفهای را برای انداختن طرحی نو در نظام فرهنگی و آموزش علم در اروپا آغاز کردند. تمدن امروز اروپایی با تمام حجم و عمق امروزیاش دین بسیار بزرگی به فلسفه دارد.
وضعیت جامعهی افغانستان امروز نیز شباهتهای بسیاری به وضعیت اروپای قرن نوزده دارد و این شباهت به لحاظ فروپاشیدگی فرهنگی و در معرض شک قرار گرفتن بسیاری از ارزشهای فرهنگی به اوج خود میرسد. هماکنون دروازههای افغانستان به روی فرهنگها، نگرشها و ارزشهای مختلف از چهارسوی جهان بازشده است و برای انسان افغانی هم ارزشهای فرهنگی خودش درست و عمیق تبیین نگردیده و هم شناخت درستی نسبت به ایدهها و ارزشهای وارداتی ندارد. از سویی شهرها در حال گسترشاند و با خود انبوهی از مشکلات بهداشتی و محیطی، اقتصادی، ترافیک، تنهایی و زوال اجتماعی را به بار آوردهاند. خشونت در اشکال مختلف تروریسم، خشونت علیه زنان، کودکآزاری، آدمربایی، خشونت در قالب جرائم سازمانیافته و قاچاق مواد مخدر و ... و گسترشیافته است. عدم انعطاف در برابر تفاوتهای زبانی، مذهبی، قومی و جنسی نیز زندگی مردم و افراد را مورد هجوم قرار میدهد. در چنین وضعیتی به نظر میرسد فلسفه بتواند بهعنوان یکراه حل عرضاندام نماید؛ اما روزگار فلسفه در افغانستان بهرغم گسترش نسبی آموزش علوم انسانی در وضع نامناسبی قرار دارد. کافی است گذری به دانشگاههای دولتی و مؤسسات خصوصی داشته باشیم تا به این نکته پی ببریم که عمده دانشگاههای کشور به علت نبود متقاضی همچنین رشتهای را برگزار نمیکنند. حتی برخی از مراکز بسیار انگشتشماری که رشتهی فلسفه را در برنامهی درسی خوددارند تعداد دانشجویان آنها بسیار اندک است بطوری که به برگزاری یکی دو دوره بسنده میکنند. این وضعیت رشته فلسفه در کشوری است که روزگاری بزرگترین متفکرین فلسفی جهان اسلام در آن بالیدهاند.
درواقع فلسفه تنها رشتهای است که میتواند در رشد فکری و فرهنگی جامعهی افغانی بکار آید و بهمثابه راهحلی برای برونرفت از بحران به شمار رود البته این در صورتی است که نگاهمان به فلسفه را دگرگون کنیم و فلسفه را بهمثابه کنش (عمل) در نظر بگیریم. بهراستی فلسفه به چهکار میآید؟ این پرسش زمانی درست پاسخ داده میشود که معضلات اصلی کشور را که مانع برونرفت کشور بهسوی پیشرفت و ترقی به شمار میرود را در پیش چشم داشته باشیم. میخواهم تنها به دو نمونه از مشکلات اصلی کشور اشارهکنم؛ خشونت و قوم گرایی. خشونت که ریشه در بزرگ دیدن تفاوتها و عدم رو اداری و تسامح در اندیشه، فرهنگ و عمل و رفتار دیگران دارد در کنار مباحث ایدئولوژیک مهمترین عوامل خشونت به شمار میروند. تفکر فلسفی مهمترین مدافع رواداری و تسامح و برخورد مستدل با تفاوتها است. اندیشه فلسفی سبب گشودگی در برابر تفاوتهای ایدئولوژیک، مذهب و زبان به شمار میرود و با این استدلال که ریشهی این تفاوتها بیشتر انتسابی و برخاسته از زمینههای تاریخی و اجتماعی است و نمیتوان به سهولت مدعی برتری یک اندیشه یا کردار بر اندیشه و کردار دیگری شد به دنبال ایجاد صلح، آشتی و دوستی بین گروههای مختلف اجتماعی است. قوم گرایی نیز که یکی از مسببات اصلی سیهروزی مردم کشور و محرک فساد، تباهکننده ملیت سازی و امحای شایسته سالاری و مروج خشونت است آن تز آن را میتوان فلسفه دانست. فلسفه اگرچه به ظاهر ارتباطی با قوم گرایی ندارد اما اگر به ژرفای مسئله نگاه کنیم فلسفه بهسان یک پراکسیس یا عملکرد کاربست دارد. فلسفه علاوه بر آنکه تشویق کننده رواداری است با به پرسش کشیدن اصل تفاوت و تفاوتهای قومی و نیز جستجوی مبانی توسعه فرهنگی و فکری زمینه را برای تأسیس یک نظام شایسته سالار فراهم میکند. آموزش و نیز توسعه پژوهش فلسفی چه در قالب آموزش آکادمیک در دانشگاهها و چه در قالب چند کردیدت عمومی در رشته های دیگر و چه در قالب گنجاندن درس فلسفه در مجموعه دروس لیسه‌‌ها میتواند زمینه توسعه فکری و فرهنگی نسل آینده را فراهم سازد که منجر به توسعه و گسترش فرهنگ تساهل و تسامح، شایسته سالاری، رشد و تعمیق روحیه دموکراتیک، خشونت زدایی و قوام و استحکام ملتسازی گردد.

دیدگاه شما