صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

سه شنبه ۲۹ حوت ۱۴۰۲

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

تاوان یک دهه غفلت

-

 تاوان یک دهه غفلت

بدون شک میتوان گفت که از سال 2004 تا سال 2014 میلادی به مدت یک دهه مناسبترین دورهی رشد مجدد طالبان بوده است. طالبان در این مدت چنان تقویت شد و به جایگاهی رسید که اکنون حکومت افغانستان، ایالات متحده امریکا و تمامی دولتهای همکار و دخیل در جنگ و صلح افغانستان به این باور رسیده اند که طالبان باید به عنوان یک جناح سیاسی قدرتمند از طریق پروسه صلح در نظام افغانستان سهیم شود. نه تنها این، بلکه در سطح نشستهای بینالمللی چانهزنیهایی نیز وجود دارد که در صورت تحقق، سرنوشت دولت و ملت افغانستان از اختیار و انتخاب آزاد حکومت کنونی نیز خارج خواهد شد که به طور نمونه میتوان در مورد زمان امضای پیمان صلح و جایگاه طالبان پس از امضای توافقنامه صلح اشاره کرد. اما این مبحث نگاهی است به علل و عوامل رشد طالبان در یک دهه و تاوان ناشی از غفلت نهادهای دخیل در جنگ افغانستان؛ زیرا طالبان به عنوان یک جانب قضیه صلح در این مدت زمان به جایگاهی دست یافته اند و در سطح بینالملل نیز اعتباری به دست آورده که افسار جنگ و صلح در دست آنها بیفتد.
پروسه صلح دولت افغانستان با گروه طالبان طولانیتر از آن شد که انتظار میرفت و همین کُندی در فرایند صلح باعث شد تا گروه طالبان با استفاده از این فرصت به تقویت ساختار و قدرت تسلیحاتی خویش بپردازد. از آغاز اولین بحثهای صلح تاکنون دولت در این سوی ماجرا ظاهرا امیدوار به حرکتهای نمادین و فعالیتهای مدنی صلحخواهی نشسته که شاید بتوان یک گروه تروریستی را از طریق ترویج فرهنگ صلح و برقراری صلح اجتماعی به میز مذاکره کشاند. حقیقت ماجرا، اما این است که نه تنها صلح اجتماعی یک روند زمانبر است و برای توافق با طالبان تاثیر لازم را ندارد؛ بلکه اکنون افکار عمومی و پالیسی دولتهای دخیل در این مخمصه ایجاب میکند که با طالبان باید صلح سیاسی شود. بهای این صلح سیاسی را ملت افغانستان خواهد پرداخت، نه طالبان، شرایط هم به گونهای رقم خورده است که در هرصورت مردم بهای سنگینی میپردازد. با طویل شدن جنگ، مردم قربانیهای بیشتر را متحمل خواهد شد و در صورت سرعت در توافق صلح سیاسی، امتیاز بیشتری برای طالبان در نظر گرفته خواهد شد؛ زیرا طالبان در دهۀ استراتیژیک تقویت مجدد خویش، به اندازهای قدرت اقتصادی-تسلیحاتی، نیروی بشری و حمایت سیاسی به دست آورده است که برد آنان در سنگر جنگ و میز صلح بیشتر از توانایی واقعی و انتظار خود شان است.
در این دهۀ استراتیژیک که در واقع سالهای میان 2004 تا 2014 میلادی را در بر میگیرد، گروه طالبان در آن سوی دیوار سه هدف عمده و اساسی شان را پی گرفت: 1. تجدید قوای بشری؛ 2. تقویت قدرت تسلیحاتی و منابع مالی و 3. کسب حمایت و اعتبار سیاسی در سطح منطقه و بینالمللی.
1. تجدید قوای بشری. در طول مدت زمانی که دیگر گروههای سیاسی پس از برگشت از "نشست بُن" به یک نظام دموکراتیک دست یافتند، هر کدام برای جاگزینی نیروی بشری بیشتر در درون نظام تلاش میکردند، اما در آنسوی مرزهای حاکمیت دموکراسی و فراتر از چشم پهپادهای ناتو، طالبان برای اعادهی مشروعیت خود در درون جامعه نفوذ کرد. در این مدت طالبان سرباز گرفت، نسل جدیدی از سربازان تروریزم بینالمللی را در مسجد همسایه و در روستاهای کشور، جنگ را با اندیشه افراطیت آموزش داد؛ از همین رو امروز به لحاظ نیروی بشری در سکوی قدرت ایستاده است. از سوی دیگر در مناطق ناامن رشته بازی را به گونهای درآورده است که شماری را به جبر سلاح و شماری را با استفاده از فرصت بیکاری در بدل پول به میدان جنگ میکشاند و سنگر بقای خویش را تقویت کرده است.
2. تقویت قدرت تسلیحاتی و منابع مالی. در مدت زمانی که دیگر گروههای سیاسی و احزاب جهادی همه از فکر بازگشت طالبان در عرصه قدرت غافل شده بودند. این جریانها برای تقویت و بقای خودشان در ساختار نظام تلاش میورزیدند و مصروف حیف ومیل کمکهای جهانی بودند؛ اما طالبان با استفاده از قدرت نفوذ و کنترول بر مناطق حاصلخیز در جنوب و شرق کشور امکانات کشت و قاچاق کوکنار را برای خود فراهم کرد تا به لحاظ اقتصادی نیز بر دیوار مطمئن تکیه بزند. از سویی هم استخراج، قاچاق و دستبرد بر منابع معدنی افغانستان و جمعآوری مالیات و عشر از مردم و بازرگانان ولایات ناامن در کنار کمکهای مالی که از بیرون برای طالبان سرازیر میشد، این گروه را به یک باند مافیایی مبدل کرد که نه تنها از دوام و پایداری جنگ شان مطمئن شدند؛ بلکه جنگ را در سراسر افغانستان گسترش دادند. طالبان همزمان با تقویت منابع مالی به غنیمت گرفتن سلاح و مهمات از اردوی ملی و وارد کردن سلاحهای پیشرفته از بیرون کشور نیز برنامه داشتند که در جنگهای جدید خود در غزنی و فراه سلاحهای پیشرفته شان را به نمایش گذاشتند. همین باعث شد تا اندکی پس از خروج  اکثریت قوای ناتو 2014 از افغانستان، طالبان به یک گروه شکستناپذیر مبدل شود. هرچند به لحاظ قدرت نظامی در برابر قوای مسلح کشور قدرت ناچیزی دارد، اما تصویر شبحی که از طالبان خلق شده برای آنان قدرتی را به ارمغان آورده است که حتا رئیس ستاد مشترک ارتش امریکا، جنرال جوزف دانفورد نیز اعلام کند "طالبان شکست ناپذیر اند". آنچه از این پیام میشود برداشت کرد این است که طالبان اکنون از لحاظ سیاسی به جایگاهی رسیده و در سطح بین الملل لابیهای دارد که خبر قدرت شکستناپذیری آنان را از زبان ایالات متحده امریکا به نشر برساند.
3. کسب حمایت و اعتبار سیاسی در سطح منطقه و بینالملل. مدیریت درست این گزینه باعث شد تا دو گزینه اول را نیز تقویت کند. یعنی طالبان در برابر ارتش ایالات متحده و اعضای ناتو به هیچ عنوان شکست ناپذیر نیستند. شکست ناپذیری طالبان با قدرت تسلیحاتی و قوای خاص امریکایی یک حرف مضحک مینماید، چه رسد زمانی که حمایت دولت و ملت افغانستان را با خود داشته باشند و جواز نابودی این گروه را از داخل افغانستان و سازمان ملل متحد نیز در دست دارد. اما اصل مساله این است که طالبان از فرصتها درست استفاده کرد و این گروه به عنوان یک ابزار درست مدیریت شد تا افغانستان را به عنوان یک میدان بازی سیاسی و نبردگاه نظامی بینالمللی و جنگهای نیابتی ابرقدرتها و همسایهها نگه دارد. آنچه طالبان را اکنون شکستناپذیر مینماید، قدرت سیاسی و بستر نفوذ دایمی آنان است.
با آنکه طالبان در سال 2001 میلادی شکست سنگینی را از جانب ناتو به رهبری امریکا، متقبل شده بود، اما راه بازگشت آن در عرصه قدرت و سیاست باز ماند. در دهه نود میلادی طالبان به عنوان یک گروه تند رو و بنیادگرا با استفاده از اندیشه دینی به قدرت سیاسی رسیده بود و حدود پنج سال به حمایت پیدا و پنهان دولتهای حامی شان و با جبر تیغ آلوده به خون مردم افغانستان طعم شیرین قدرت را نیز چشید. بنابراین کرسی خالی طالبان در نشست بُن بهانهای شد برای زنده نگهداشتن نطفهی طالب تا دوباره قد بکشد و به مبارزه بپردازد. از همین رو در مدت زمانی که نیروهای ناتو در افغانستان مسئول تامین امنیت بودند، فرصتی شد تا زخمهای طالبان در بیرون از این خاک التیام یابد و لابیهای شان نیز بتواند حد اقل حمایت کشورهای پرورندهی خویش را ثابت نگهدارد تا پس از اعلام حضور دوبارهی طالبان در میدان نبرد، این گروه به عنوان یک جناح سیاسی مطرح شود. طالبان در حملات پسا 2001 میلادی با یک پلان استراتیژیک و سنجیده شده وارد میدان شد. انجام حملات انتحاری و ویرانگری زیربناها و بازدارندگی خدمات اجتماعی و پروژههای انکشافی از یکسو اعتبار خدمترسانی دولت را متزلزل کرد و از سوی دیگر رؤیای دشمنان افغانستان را تحقق بخشید تا بر اوضاع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی افغانستان مسلط شوند.
اینکه چرا طالبان توانست از یک گروه منزوی به حاشیه رانده شده، در یک چنین جایگاهی برسد، علل و عوامل زیادی دارد که از جمله میتوان گفت سه گزینه فوق در تقویت قدرت و سیاست شان دخیل بوده است. جایگاه کنونی طالبان در سنگر جنگ و میز مذاکره صلح، هرچند خودشان وجود نداشته ولی از آنان به عنوان گروهی یاد شده که گویا سهامدار اصیل قدرت و حاکمیت در افغانستان باشد، نه یک گروه تروریستی که در لیست سیاه سازمان ملل متحد درج است. این مسایل در واقع نشان میدهد که برخلاف توقع و تصور دیپلوماتهای امریکایی و نظامیان ناتو که مساله قدرتگیری دوبارهی طالبان را جدی نمیگرفتند، طالبان از فرصتهای دست داشته خود به گونه درست استفاده کرده است.
اما پاسخ یک پرسش خیلی جدی متوجه نهادهای مسئول دولت و جریانهای سیاسی دخیل در جنگ و سیاست افغانستان و همکاران بینالمللی افغانستان است که چرا این فرصت برای طالبان مهیا شد و چرا گذاشتند که به چنین جایگاهی دست یابد؟
در امور داخلی کشور، یکی از دلایل واضح این است که احزاب و جریانهای سیاسی این "ابر سیاه و پرچم سفید" شان را هم در نشست بُن نادیده گرفتند و راه بازگشت آنان را باز گذاشتند و هم در زمان احیای مجدد آن بیخیال نشستند و بر سودجویی از منابع دولت متمرکز شدند. این یک امر واضح و ثابت است که  احزاب و جریانهای سیاسی در قبال بازگشت طالبان تلاش لازم را نکردند و فقط در حد انتقاد از حکومت از سر این مساله گذشتند. مقاومت در برابر قدرتگیری طالبان، مسئولیت احزاب و جریانهای سیاسی بود که حکومت دست داشته شان را به طالبان واگذار کرده از کابل فراری شده بودند و برای براندازی طالبان نیز نقش عمده داشتند، در مدت این یک دهه مصروف زدوبند تقسیمات داخلی قدرت و بهرهگیری از پروژهها و پروسههای ملی بودند. اگر امروز شماری از جریانهای سیاسی و احزاب جهادی دولتهای همکار، همسایههای افغانستان و یا اعضای ناتو را به حمایت از گروههای شورشی به وِیژه طالبان، متهم میکنند، باید نگاهی هم به گذشته خویش داشته باشند که چقدر در غفلت خفته بودند. در دهه استراتیژیک که میتوانستند از امکانات بین المللی و استحکام روابط افغانستان با ناتو برای خشکاندن ریشه تروریزم و ایجاد ثبات و توسعه استفاده بکنند؛ اما نکردند. ولی طالبان در همین دهه چندین چهرهی مشهور و کلیدی جریانهای سیاسی و جهادی را کشتند و به دنبال مشروعیت سیاسی سر به دیوار غرب و شرق کوبیدند. حالا جدال بر سر چگونگی پروسه صلح دولت افغانستان با گروه طالبان، در هر صورت منتج به پرداخت بهایی است که باید از جانب ملت پرداخته شود و از کنار شماری از ارزشها و دستآوردهای دو دهه اخیر بگذرند؛ حد اقل طرح معافیت ناقضان حقوق بشر را تحمل کرده و بخشی از دستآوردها، نتایج زحمت و امکانات فراهمکردهای مردم افغانستان و نسل جدید دانشآموخته را به طالبان تقدیم کرد.

دیدگاه شما