صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

جمعه ۱۰ حمل ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

ریشه های عقلانیت ارتباطی هابرماس

-

 ریشه های عقلانیت ارتباطی  هابرماس

مقدمه :
بحث از عقل و عقلانیت ، کمک به تبیین " ماهیت مدرنیته " است که یکی از ویژگی های کانونی آن ، تحولی است که درماهیت عقل رخ داده است . عقلانیت قدما که خصلت نظری داشت جایش را به عقلانیت جامعه شناختی داد که باعث تغییر در قلمروهای تعقل گردیدو موجب تعامل زندگی خاکی و عقل بشر شد. بنابراین ، تحولی که درماهیت خرد رخ داد ، درتحولات بعدی منجر به پیدایش شالوده عصر جدید گردید.
درابتدا لازم است که بین "عقلانیت فلسفی و کلامی " و " عقلانیت جامعه شناختی " تمایز قایل شویم . زیرا که عقلانیت فلسفی و کلامی دارای ماهیت نظری بوده و مستقیما تاثیرگذار برکنش ها و نهادهای جامعه نمی باشد ونمی تواند بدون میانجی ، هستی خودرا وارد جامعه نماید. اما عقلانیت جامعه شناختی ، حداقل دوجنبه دارد :عقلانیت ساختاری که به بازشناسی عقل جمعی دریک جامعه می پردازد. این نوع عقلانیت ، عقلانیتی است که " از ترکیب حقیقی عقلانیت آشکار شده اعضای کنونی و گذشته یک جامعه به وجود آمده و تدریجا به ساخت یافتگی و پایایی رسیده است. "  اما جنبه دیگر عقلانیت به مطالعه عقلانیت کنش ها و کردارهای کنش گران در یک جامعه یا مقطعی از یک جامعه می پردازد.
درمجموع می توان تلاش های پژوهشی صورت گرفته حول محور عقلانیت را در سه سطح طبقه بندی نمود:
عقلانیت نظری : " دایره عقلانیت نظری به بسط عقل در حوزه معرفت نظری و تدوین برهان و استدلال محدوداست .
عقلانیت کنشی :  این نوع عقلانیت ، " پدیده ای عینی یا صورتی ازکاربرد عقل است که کنش گردر هنگام عمل به جهت و چگونگی تحقق آن توجه کافی دارد.
عقلانیت ساختاری :  عقلانیت ساختاری ، به عقلانیت ابزاری یا رسمی نیز مشهور می باشد . دراین نوع عقلانیت ، عقل در نهادها و قواعد جمعی باز تولید می شود و نیازی نیست هرفرد به صورت آگاهانه برعقلانی بودن رفتارش نظارت داشته باشد."  
درفرهنگ و اندیشه غرب مفهوم عقلانی شدن با نام ماکس وبرپیوند خورده است . وبر مضمون تاریخ معاصر غرب و محرک مدرنیته را عقلانی شدن تحلیل کرده است . برداشت پروتستانی از مسیحیت حاوی عناصری است که پیش زمینه پیدایش سرمایه داری غرب را فراهم کرده است. در نظریه وبر سیر عقلانی شدن سرانجام به حاکمیت بوروکراسی و تکنولوژی یا به عبارتی عقل ابزاری بر سرنوشت بشر ختم می شود که از آن به عنوان " قفس آهنین " یاد می کند . مفهوم شی شدگی و از دست رفتن آزادی و از دست رفتن معنا در تحلیل مکتب فرانکفورت از خصوصیت جامعه سرماداری معاصر با همین نگرش وبر مرتبط است. به این ترتیب وبر و مکتب فرانکفورت ، عقلانی شدن را به معنی منفی به کار می برند .
 ریشه های عقلانیت ارتباطی هابرماس
یورگن هابرماس متولد 1929 نظریه پردازمهم مکتب انقادی و ازاعضای برجسته مکتب فرانکفورت می باشد که در بسط و گسترش " نظریه انتقادی " و ارائه بدیل مهمی برای این نظریه ، نقش بسیار مهمی داشته است. " هابرماس نظریه خودرا به عنوان یک       " نظریه اجتماعی" نوین وانتقادی و به عنوان " الگوی جانشین " معرفی می کند . "  
هابرماس در سنت مارکسیستی فکر می کند و درمکتب انتقادی فرانکفورت برجسته می شود . او سعی می کند بیشتر جنبه های ایجابی را برجسته کند نه اینکه مثل فرانکفورتی ها فقط جنبه های منفی و سلبی را آشکار کند .
برای درک ریشه های رویکردهابرماس به فرایند عقلانی شدن و کنش ارتباطی ناچار به رجوع به مارکس ، وبر و ... به عنوان سرچشمه های اندیشه هابرماس می باشیم . زیراهابرماس تعمدا استدلال های خود را به نحوی تنگاتنگ با آثار سایر نویسندگان پیوند زده است." به خاطربازسازی هابرماس ازآثارماکس وبر ، مایکل پیوزی اورا به عنوان یک " وبری چپ " می نامد ."   هابرماس پس از بررسی آثار پیشینیان ، به بازسازی و استخراج مضمون اصلی آن می پردازد . او می گوید : بازسازی ، پیاده کردن اجزای یک نظریه و دوباره سوارکردن آن ها به شکلی جدید است . به این منظور که کاملابه هدفی که برای نظریه لحاظ شده است دست یابیم . 
" هدف تحقیقات هابرماس ، ترسیم و توجیه یک جامعه جهانی ایده آل است که درآن فرصت ها و امکانات بیشتری برای نیک بختی ، صلح و وحدت وجود دارد . ازآن جا که هابرماس یک عقل گراست ، بنابراین جامعه مطلوب او ، جامعه ایست عقلانی ترکه منطبق با نیازهای جمعی باشد نه منطبق با قدرت استبدادی حاکم بر جامعه ."    تلاش های هابرماس درراستای بسط عقلانیت ارتباطی ، به مثابه نهادینه کردن مترقیانه دعاوی خرد در برابر قدرت خود کامه است .
فرضیه هابرماس
اساس فرضیه هابرماس را می توان این گونه ترسیم کرد که : " مجموعه اندیشه های هابرماس ( عقلانیت ارتباطی یا تفاهمی ، عقلانیت فرهنگی ، نظریه انتقادی ، کنش ارتباطی یا تفاهمی ، وضعیت کلامی ایده آل ، کنش اجتماعی ...) که در نقد وی بر لیبرالیسم کلاسیک از یک سوی و مارکسیسم از سوی دیگر عرضه شده اند ، واکنشی است به بحران جاری لیبرالیسم و بحران نوسازی از یک سو و منسوخ شدن بسیاری از مفاهیم مارکسیسم کلاسیک ... از سوی دیگر. "  
هابرماس برای رفع بحران های موجود و خروج تفکر انسانی از دام شی شدگی ، کالایی شدن و الیناسیون ... نظریه تازه ای عرضه می کند که به یک معنا تاحدودی با نظریه مارکس نزدیکی و شباهت دارد وبه یک معنا خروج از چارچوب پارادایم مارکسیستی است . وی به نوعی مارکسیسم بدون پرولتاریا معتقد است که کارگزاران آن پرولتاریا نیست بلکه نوع انسان است فارغ از هرگونه وابستگی یا علقه طبقاتی .
مخاطبان هابرماس 
مخاطبان هابرماس را دودسته تشکیل می دهند : دیدگاه اکثریت که در قالب پوزیتیویسم شکل گرفته است و گروه اقلیت که پا بند اعتقادات مارکسیسم ارتدوکسی می باشند . هابرماس می خواهد اکثریت را قانع کند که با شکست زمینه استدلالی شان ، به یک فرد گرایی غیر عقلانی رو آورده اند . و اقلیت را به چالش می طلبد که شهامت تجدید نظر در بنیان های فلسفی خود در مورد مدرنیته را پیدا نکرده لذا در یک پوچ انگاری مصیبت بار گرفتار آمده اند ."
بنیان های فلسفی هابرماس
1- نقد پوزیتیویسم معاصر
2- این که دانش و علوم جدید ، تنها محصول تجربه نبوده بلکه ذهن و عقل و عقلانیت نیز موثر است .
3- اثبات اعتبار تأمل و این که قدرت خرد ، ریشه در فرایند تأمل دارد .
نقدهابرماس بر پوزیتیویسم
هابرماس ضمن نقد تحصل گرایی به عنوان روش تفکری که به مثله کردن واقعیت اجتماعی ... منجر می شود ، استدلال می کند که شیوه درست مطالعه شیوه دیالکتیکی است که کلیت اجتماعی را با ارجاع به آرمان رهایی مطالعه می کند .  " هابرماس ... هوشمندانه نشان می دهد که پوزیتویسم چگونه درک مارا از جهان طبیعی و اجتماعی محدود ساخته و پایه امکان نقد را سست کرده است . " 
زمینه های چالش هابرماس با تجربه گرایان را می توان در سه مورد مشاهده کرد :
1- مفهوم عقل ضعیف در مقابل مفهوم قوی آن .
مطابق با سنت تجربه گرایی انگلیسی ، الگوی علم بربکارگیری قواعد تجربی در مطالعه پدیده های طبیعی استوار بوده است . مطابق با این سنت " طبیعت " به سادگی به صورت " جهان عینی " پرتوان و زاینده تعمیم پیدا می کند ولی در نقطه مقابل ،" عقل " همواره به موارد خاص محدود می گردد. اما در آثار هابرماس مفهوم قوی و کلی از خرد وجود دارد که به صورت راهنما ، مقدمه و زیربنای همه خردهای جزئی درک می شود . خرد یعنی استعداد خلاق جمعی و نوع بشر. 
2- ذهن فردی در مقابل ذهن جمعی :
درسنت فلسفی بریتانیا " فرد " همواره از برتری و تفوق آشکار برخوردار بوده است . درسمت دیگر درسنت فلسفی آلمان" فرد" به عنوان مصداقی از جمع یا حتی به عنوان" ذهن فراتاریخی تاریخ ساز " نگریسته می شود و مردم و جمع متعالی تر از فرد می باشد . "
3- مفهوم ضعیف جامعه و دولت در برابر مفهوم قوی آن . 
درسنت تجریه گرایی انگلیسی هیچ گونه نشانی از " جامعه " به مفهوم " کلی " کلمه به چشم نمی خورد ... وانگهی دراین سنت ، براساس نوعی تصور یا مفهوم حداقلی یا " کاستی خواه " از دولت بنا نهاده شده است . درمقام مقایسه ، درسنت آلمانی ، مقوله جامعه ، به گونه ای بسیار طبیعی به عنوان تجسم جمعی دانش ، معرفت ، عقل و هویت یک ملت تلقی گشته ونهادهای اجتماعی نیز به عنوان نتایج و دستاوردهای حاصل از " اراده و آگاهی " جمعی به شمار می روند ... در این سنت ترجیحا بر توانمندی هاو امکانات بالقوه مثبت و عقلانی هردو پدیده ( دولت و جامعه ) تاکید می گردد." 
بازسازی هابرماس از نظریه مارکس
هابرماس در دومورد دست به بازسازی نظریه مارکس می زند :
1- تاکید مارکس بر" کار" باعث می شود که هابرماس کاهش گرایی اقتصادی نظریه مارکس را تصحیح کرده و بگویدکه نمی توان تاریخ جامعه بشری را در یک پیشرقت جبری اقتصادی محصوردانست  بلکه دراین جا یک حلقه مفقوده به نام ارتباط و تعامل بین الاذهانی وجود دارد  2- هدف دیگر هابرماس تعریف مجدد چیزی است که درمارکسیسم کلاسیک" متغیر مستقل " تکامل اجتماعی تلقی می شد یعنی نیروهای تولید . اما هابرماس در پی گوشزد کردن اهمیت حیاتی دانش د رتاریخ و گنجاندن نظریه ای در باب فرهنگ د رمیراث مارکسیستی است . 
هابرماس همراه بازسازی مارکسیسم ، مکتب فرانکفورت را نیز مورد بازنگری قرار می دهد. " آنچه هابرماس را به بازنگری درمکتب فرانکفورت واداشت ، سنگینی نگرش هگلی بر این مکتب بوده است . سنگینی چنین نگرشی باعث شده بود که طرح یک دستگاه نظری برای دانش اجتماعی از نوع جدید به نحوی که برای تحقیقات تجربی نیز مناسبت داشته باشد ، با دشوار ی همرا ه باشد . علاوه براین پیوند نگرش هگلی با نقد مارکسیستی در مکتب فرانکفورت این جریان را به نفی تمامی وجوه سرمایه داری و حتی نهضت روشنگری کشانده بود ، و این با روح مارکسیسم که تاریخ را تکاملی میداند هم خوانی نداشت . هابرماس در رفع این نقیصه صورت بندی تازه ای از نیروی محوری حرکت تاریخ با عنوان عقلانی شدن ارائه داد . " عقلانی شدن " در نظریه هابرماس حاوی دوبعد شامل عقلانیت ابزاری است که جنبه منفی دارد ودیگری عقلانیت ارتباطی است که جنبه مثبت عقلانی است ( زیرابه پیشرفت مناسبات تعاملی از جمله رشد نهادهای گفتگویی منجر می شود . " 

دیدگاه شما