صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

پنجشنبه ۹ حمل ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

نبود فـرهنگ و آداب شـهرنشینی

-

نبود فـرهنگ و آداب شـهرنشینی

آیا از خود پرسیدهایم که چطور میتوانیم فرهنگ حفظ محیط زیست را بالا ببریم؟ شاید پاسخ این پرسش خیر باشد. بهراستی که مردم ما از فرهنگ حفظ محیط زیست برخوردار نیست. شاید برای شما داستانی را که میگویم جالب باشد اینکه در همین روزهایی که بارندگی زیاد شده بود، رودخانه پغمان در محله پلسرخ کابل پر شده بود که هیچ، از بالای چهارمنزله که خانههای دو طرف رودخانه را نگاه میکردم، خانهها پر آب شده بود. رقتانگیزی داستان زمانی بود که در واپسین زمانهای عصر روز زن و بچه و کهنسالان هریک تا بالاتر از زانو آب را بر زده به جای خویشان و خویشاوندانشان میرفتند و هریکشان چیزی از اسباب خانه بر روی شانه یا بالای سر داشتند.
با دیدن این وضعیت هم دلم برای آنان سوخت هم نسوخت بلکه در پیش خود خیلی خندیدم و به سرنوشت آنان که «خود کرده را چاره نیست» بسی خندیدم. شما شاید بپرسید از چه روی به حال آنان خندیدهام. پاسخ آن روشن و آشکار است؛ زیرا که هریک از فراریانی که خانههایشان را رها میکردند، مصداق ضربالمثل «خود کرده را چاره نیست» است. دلیل این طغیان رودخانه پغمان به نبود فرهنگ شهرنشینی برمیگردد؛ چونکه همین مردم بودند و هستند که در تمام سال تمام زبالههای خانههای خود را در بین همین رودخانه میاندازند.
هیچگاه از یادم نمیرود اینکه چند بار از سر دیوانگی به چندین نفری که کراچی اندر کراچی زبالهها را در ته رودخانه خالی کردهاند، یادآوری کردهام و گفتهام که این کار شما خوب نیست و این کار شما به حقوق من تجاوز میشود و غیره، پاسخی که شنیدهام خیلی ابلهانه و احمقانه بوده است: «به تو چه! مگر تو چه کارهای؟ من به تو چه کار دارم؟ از کجا حق تو را ضایع کردهام؟ رودخانه مال تو نیست، دلم که هر کاری کردم به تو ربطی ندارد و...».
روی همین جهت آن روزهای بارانی که آب رودخانه بالا آمده بود و دو طرف رودخانه را از لجن و کثافات پر کرده بود، شاید هریک از این نادانان و احمقهای شهرنشین شده هنوز درک نتوانستند که پیامد پر کردن رودخانه و ریختن زبالهها در رودخانه سرنوشتی را رقم زده است که اینک کولهبار اندکی روی شانههای زن و مرد خانههایشان را رها میکنند. شاید این مردم شهرنشین شدۀ نادان و بیفرهنگ هرگز خردشان کار نخواهد کرد که «خود کرده را چه نیست» یا «گندم از گندم بروید جو ز جو/ از مکافات عمل غافل مشو».
تصور اینکه هر خانه هر روزه یک سبد زباله در رودخانه بیندازد، در تمام یک سال بخشی از رودخانه را پر خواهد کرد که سرانجام کار یک جوی آب حاصل از باران که در این رودخانه جاری شود، رودخانه پر از زباله را پر خواهد کرد و دود این آتش در گام نخست به چشم همان همسایگان بیفرهنگ رودخانه پغمان خواهد شد.
اگر بپرسم آیا این مردم چه زمانی به خرد و اخلاق و فرهنگ شهرنشینی خواهد رسید چه پاسخی خواهید داد؟ آیا عامل این بیفرهنگی را شما در کجای کار جستجو میکنید؟ آنچه میدانم این است که بهطور کلی مدیریت خوی و اخلاق یا فرهنگ شهرنشینی در کابل از بین رفته است. شاید شما نیز با رفتارهای بیفرهنگی شهرنشینان کابل برخورده باشید. نویسندۀ این مقاله که هر روز از طرز خلق و خوی و آداب دور از فرهنگ شهرنشینی این مردم کفری میشود.
همین کفری شدنها گاهی تا مرز دیوانگی مرا میکشاند و لب به اعتراض میگشایم یا یادآوری میکنم که پاسخ زهرآگینی میشنوم که تا مغز استخوانم میسوزد. هیچگاه از دیوانگیهای خودم فراموش نمیکنم. همین پارسال که آوازۀ بیآبی کابل دهان به دهان میگشت، به همسایۀ دیوار به دیوارم که موترشویی و قالیشویی دارد گفتم: «آیا میدانی که این طرز مصرفتان که گذشته از موتر و قالی سرک را نیز میشویید آب کابل را از دست میدهید و حق مرا نیز میخورید؟» مرد ابله و احمق بیفرهنگ پاسخ داد: «خب، به تو چه من میتوانم آب مصرف کنم و آب از تو که نیست». شما خوانندهها داوری کنید که من احمق هستم یا اینگونه آدمها! به خیالم که من احمق و ابله هستم که با این کرگدنهای شهرنشین شده دهان به دهان میشود.
آیا شما هم در موتر نشستهاید، هر خاک و مرضی را که خوردید پوست و پلاستیک را از شیشۀ موتر حاملتان بیرون میاندازید؟ شاید شما نیز ابله و احمقی باشید که از بد روزگار شهرنشین شدهاید در حالی که شما دهاتیای هستید که حتی سزاوار نام آدم امروزی را ندارید. خوب به یاد دارم که روزی در شهر نو از سرک تیر میشدم که موتر آخر سیستم شیشهاش که در راهبندان ایستاد بود باز شد و شیشه فانتا دور انداخته شد و سپس شیشه بسته شد. من دیوانه ایستاد شدم و اشاره کردم که شیشه موتر را پایین کن کمی کار دارم. آرام گفتم: «دوست عزیز! این کار شما آسیب به نمای شهر من که من هم باشندۀ آن هستم میرساند.» وی بدون اینکه حتی بخشایش بخواهد از ره ابلهی شیشه را بالا کرد و تمام.
سرانجام شهرنشینی یک کیلو کچالو نیست که بخوریم بلکه اندک اندک یادگرفتن هایی است که ما را از مرز غیر متمدنی به تمدن و شهرنشینی میرساند. در فرهنگ شهرنشینی باید اینقدر مواظب رفتار و کردار و منش و کنش خود باشیم که یک سانتی از ارزشهای حقوق شهری و حقوق شهروندی و ارزشهای والای شهرنشینی بیرون تجاوز نکند.
بدی و بدبختی کار در اینجاست که این مردم در خوردن که مثل درازگوش میخورند و در بدی که مثل درندهها بد هستند اما در یادگیری ارزشهای والایی که از آن مردم مترقی است ناتوان است، آیا شما میدانید از چه روی؟ چرا؟ در حالی که خیلیهای از این عقبماندهها و نادانها در کشورهای خارج رفتهاند و فیلمها و سریالهای بیشمار را دیدهاند، اما چرا آدم نمیشوند؟ نویسندۀ این سطور حیران مانده است.
این مردم که در شرارت و پستی بینظیر است ولی چرا استعداد یادگیری خوبیها را ندارد؟ جنگ مال همین مردم است، دزدی مال همین مردم است، فساد اداری و غیر اداری مال همین مردم است؛ بینظمی، بیفرهنگی، نبود خوی شهرنشینی و... نیز مال همین مردم است. چرا؟ پاسخش ممکن است سخت باشد یا آسان، در این نوشته در پی پاسخ نیستم. در این نوشته فقط آیینۀ بزرگی در برابر چهرۀ کریه این مردم میگذارم تا هیولایی خود را بهخوبی ببیند، خواه پند گیرد خواه ملال، به من ربطی ندارد؛ زیرا من از حق خودم دفاع میکنم. چون این مردم حق مرا ضایع کردهاند و میکنند. همین رودخانه پغمان از دست بوی و گند زبالههایی که باشندگان همین ناحیه در بین رودخانه میاندازند در فصل تابستان آسایش ندارم. پس هر آنچه دشنام است بر مردمی که بویی از فرهنگ شهرنشینی نبرده و توان و پذیرش یادگیری خوبی را ندارد.
من از دست این مردم شاکی هستم. از دست شما رسانهگران و شاروالی و دیگر دستگاهها و سیستمهایی که دربارۀ شهرنشینی کار میکنند نیز شکایت دارم چونکه میبینم در بین این کثافات اسیر هستم. جالبی قضیه باز در این است که همین مردم که در بین خودشان بنشینند اینقدر خود را متمدن میگیرند و از بالا بالا گز میکنند که نگو و نپرس. ولی هرگاه خوی و اخلاقشان را با دیگر مردم شهری شده مقایسه کنیم، نمرۀشان صفر است. بازهم از شما بپرسم آیا از چه روی این مردم آدم نمیشوند؟ از باب مثال وگرنه آب حاصل از باران که در رودخانه پغمان جاری شده بود، همچنان سیلی نبود که در رودخانه جای نشده باشد بلکه رودخانه از دست همین مردم دو طرف رودخانه پر شده است، لبالب. بجاست که حکومت به زور هم که شده رودخانه را توسط همین مردم پاککاری کنند تا قاف قیامت زباله را نخواهد ریخت.

دیدگاه شما