صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

پنجشنبه ۹ حمل ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

مثلث صلح مسلح آمریکا ـ طالبان ـ افغانستان

-

مثلث صلح مسلح آمریکا ـ طالبان ـ افغانستان

با اينکه مردم افغانستان مانند هر ملتي خواهان صلح است و از جنگ متنفر اند، با آنهم جنگ و صلح دو پديدهايست که هميشه بر احوال مردم افغانستان تحميل شده است،. از اينکه گفتيم جنگ و صلح هردو به زندگي مردم افغانستان تحميل شده؛ بدين معناست که در افغانستان نه جنگ بر سر منافع آحاد مردم اتفاق افتاده و نه صلحي براي کسب و حفظ منافع ملي، جنگ در افغانستان هميشه با موضعيت قوم، زبان، مذهب، حزب و... به اساس منافع و مصلحت قدرتهاي خارجي اتفاق افتاده است. امريکا در سال 2001 بعداز حملات نيوراک و به اساس راهبرد (جنگ جهاني عليه ترور) و با حس انتقام جويي از القاعده ـ که طالبان نيز شريک جرم و متحد القاعده بود ـ در افغانستان حمله کرد. در آن زمان حرف و هدف مبارزه با تروريسم و طالبان، همچنين محو آنها بود تا آنجا که بوش گفته بود: «نزد ما تروريستان و حاميان آنها يکي اند». ايالاتمتحده امريکا بعد از حادثه يازده سپتامبر متوجه تهديدات تازه عليه امنيت ملي و پرستيژ سياسي خود شد که؛ اين تهديدات نه به وسيله موشکهاي بالستيک قارهپيما و نه به وسيله رقيبان شناختهشده بلکه از آدرس بازيگري جديد و نامتعارف که از آن به عنوان تروريسم بينالملل ياد مي کنند، انجام ميشد. عجالتاً بعد از اين رويداد و بر اساس طرح دفاعي چند لايه و گذار از الگوي دفاعي مبتني بر تهديد بر الگوي دفاعي مبتني بر توانايي بود؛ که آمريکا حملات نظامي خود را در افغانستان و به تعقيب آن در عراق آغاز کرد. در حقيقت نفس حضور امريکا در افغانستان، نه براي دفاع از حقوق بشر و تحيکم دموکراسي بلکه براي جنگ با تروريسم بود، اما از اين هرود به عنوان پوشش استفاده ابزاري مي کرد. حال اين پرسش مطرح مي گردد که جنگ عليه تروريسم چه شد، مبارزه با طالبان به کجا رسيد و تحقق دموکراسي و حمايت از حقوق بشر به چه نتايجي منتج گرديد؟
مسائله ميان افغانستان و امريکا از جنگ با طالبان شروع شد که بعد از ساخت قانون اساسي، ايجاد دولت ملي،  ارتشملي و مسائل ديگر... امروز به بمب بست صلح رسيده است. نزديکي ميان امريکا و طالبان به عنوان يک گروه دهشت افگن مطلب تازهي نيست، نکته آشکاريست که طالبان از گذشتهها (بدو شکل گيري) در ارتباط نزديک با متحدان امريکا (پاکستان وسعودي) و به تبع آن در ارتباط نزديک با امريکا به سر ميبرد. اما مطلب تازه اين است است که آيا طالبان از ديد امريکا يک گروه ترويستي است يا نه؟ اگر است پس اين امر ممکن است که امريکا با هر گروه تروريستي ديگري مانند داعش، القاعده، النصره و ساير گروههاي که در ليست سياه امريکا قرار دارد (حزب الله و سپاه پاسداران ايران) در ميز مذاکره بنشيند و ساز سازگاري بزنند. اگر هم طالبان تروريست نيست چرا در سال 2001 با اتخاذ جنگ جهاني عليه ترور در افغانستانن حمله صورت گرفت؟ مسئله ديگر اينکه امريکا با پرداخت چه قيمتي و روي چه مسائلي حاضر به صلح با گروههاي تروريستي است؟ اين مطلب در کنارهگيري امريکا از گفتگوهاي صلح به خاطر کشته شدن يک سربازش در کابل روشن شد که با قيمت جان هرچه انسان غير امريکايي اما نه يک نفر سرباز امريکايي.
تشابه عجيبي ميان حادثات يازده سبتامبر و مذاکرات صلح امريکا که به ظاهر بي نتيجه گذاشته شده، وجود دارد. در آن زمان (قبل از 2001) حدود 90 خاک افغانستان تحت تسلط طالبان بود و امريکا هم هيچ مشکلي با اوضاع داخلي، خفقان و استبداد آن روز افغانستان نداشت و در برابر آن بيتفاوت بود آنچنانيکه جيمز دابنز گفته بود: «ايالاتمتحده امريکا به اشتباهاتش مبني بر فراموش کردن افغانستان در سال 1989 پي برده و حملات يازده سپتامبر نمايانگر اين تغافل امريکاست و امريکا بار ديگر به اين کشور پشت نخواهد کرد.»  اما حادثات يازده سبتامبر يک شبه همه چيز را عوض کرد و امريکا با اينکه گزينه گفتگو و تماسهاي مکرر را با طالبان ـ مبني بر اجتناب از حمايت القاعده ـ امتحان کرد، اما کار به جاي نرسيد و آتش جنگ ميان امريکا و تروريسم (طالبان) شعله ور شد. قضيه گفتگوهاي صلح قطر نيز به يک چنين سرنوشت سردچار شد، تا زمانيکه سرباز امريکايي در حمله انتحاري کابل کشته نشده بود همه چيز سر به راه بود و گفتگوهي صلح به خوشي و با کمال اميدواري جريان داشت و از اينکه هر روز در افغانستان ده ها انسان اعم از ارتش، پوليس و مردم عادي کشته ميشد، هيچ نگرانيي وجود نداشت و کسي نبود که موقف جدي و منصفانهي در مورد اين واقعات در گفتگوهاي قطر بگيرد. عدم اتخاذ موقف جدي امريکا براي کاهش حملات غير نظامي طالبان و مشروط قرار ندادن آتشبس براي برقراري صلح؛ طالبان را هرچه بيشتر روحيه داد و دايره خواستهاي خود را وسعت بخشيد، اگر نه طالبان قبل از گفتگوهاي قطر نيز باري حاضر به انجام گفتگو با مقامات داخلي افغانستان نيز شده بود، در حاليکه اينبار دم از تعديل نظام و خواستهاي بالاتر از آن ميزد . البته مسئله صلح با طالبان از دور دوم رياست جمهوري آقاي کرزي شروع شد و ايشان براي اظهار حسن نيتش شوراي عالي صلح را ايجاد نمود تا اينکه به دستي آقاي غني منحل شد. اما گفتگوهاي صلح ده ماه اخير رسم و راه ديگري را ميپيمود، طرفين گفتگو امريکا و طالبان بود اما موضوع صلح افغانستان؛ کشوري که در خلاء ذهني به سر نميبرد، جامعه، دولت، ساختار و حضور فزيکي داشت و يک حکومتي ولو با بحران مشروعيت اين کشور را اداره ميکرد؛ اما اين حکومت بيآنکه از اين روندها مطلع باشد در جاي ديگري خبرهاي از صلح داده ميشد. از همان آغاز گفتگوهاي صلح جاجاي کار ميلنگيد، و شبههاي ذهن را ميخراشيد که آيا امکان تحقق صلح وجود دارد؟ يکي از موارد که به نظر من نسبت به آن اغفال و اغماض صورت گرفته بود، نگاهي بر تحول ماهيت ائدولوژيک متحجرانه طالبان بود. آنچه‌‌که در گفتگوهاي صلح ظاهراَ به نظر ميرسيد تأکيد بر صلح صوري و شاکلهسازي براي آن بود نه کوشش براي دريافت راه حلي ذهني. در اين گفتگوها بيشتر صحبتها روي خرج نيروهاي خارجي و عدم حمايت طالبان از ساير گروههاي تروريستي بود اما از اين که طالبان چگونه با دست آوردهاي جديد؛ حقوق زنان، جامعه مدني، آزادي بيان، کثرت گرايي، حاکميت قانون و دموکراسي کنار خواهد آمد کمتر تمرکز شده بود. گذشته از همه، اين پرسش مبنايي مطرح ميشود که آيا با طالبان صلح ممکن است؟ آيا از ميزان تحجر فکري و افراطگرايي طالبان چيزي کم شده است؟ اگر طالبان همان طالبان قبل از 2001 باشد که به کرسي نشاندن اين مهم گذشتن از هفت خوان رستم است. جواب سوال دوم از عملکرد و گفتههاي طالبان آشکار گرديده که در نگرش تندروانه و موقف ائدولوژيک طالبان تغيري نيامده است.
براي تحقق صلح بايد مقدماتي را چيد و ميکانيزمي را براي رسيدن به مقاصد که مدنظر طرفين است مطرح کرد. قبل از همه انگيزه سلبي و حسن نيت ايجابي مهم است که طرفين بپذيرند؛ جنگ راه حل نيست و نکاتي وجود دارد که ميتواند ما را به هم نزديک کند. مقدمه صلح با آتش بس و توقف جنگ فراهم ميشود و بعداز اين ميکانيزم رسيدن به صلح کامل ترسيم ميگردد، در مکانيزم گفتگوهاي صلح با حضور ميانجي، دو طرف سعي ميکند تا مسائل اختلافي را حل بکنند و به حد اقل برسانند تا صلح محقق شود. اما اين کاروزار در مذاکرات صلح افغانستان وجود نداشت، حتي از نگاه روشي ناقص و از نگاه ماهوي نامشروع بود چون يکي از طرفين که حکومتِ ـ مي شود گفت منتخب ـ افغانستان بود حضور نداشت و امريکا داشت با طالبان سر بي صاحب ميتراشيد. نکته دوم اينکه انگيزه سلبي مبني بر نفي جنگ و اجتناب از درگيري، در عملکرد طالبان وجود نداشت و با تمام قوت با نيروهاي حکومت ميجنگيدند و هيچ گونه آتش بسي که نشان دهنده حسن نيت طرفين براي برقراري صلح باشد اتفاق نيفتاده است. با اين وجود در قطر حرف و حديث از صلح بود اما در افغانستان آتش معرکه برپا که دود آن گلوگير مردم شده بود. در يک چنين سازوکاري هيچ گونه رنگ و بوي از صلح حس نميشود و فقط دهن را با گفتن صلح شيرين ميکنند، اين حالت را ميتوان به صلح مسلح مصطلح کرد که در آن با اينکه حرفهاي از صلح زده ميشود اما طرفها همچنان در سنگرهاي جنگ به سرميبردند، در عين اينکه طرفين سلاح به دست دارند اما به زبان از صلح سخن ميگويند. البته اصطلاح صلح مسلح از نگاه تاريخي دوره 43 ساله يعني فاصله سالهاي 1871 ـ 1914 را که جنگ جهاني اول شروع شد، شامل ميشود، اما منطقاَ يک چنين تناقضي درست نيست و نتيجهاش که آوردن صلح است بدست نميآيد. صلح گرم يا صلح مسلح Armed peace حالتي است که دولتها بدون درگيري نظامي، خود را براي نبرد احتمالي آماده ميکنند. در فاصله 43 سال صلح مسلح در اروپا، اگرچه بين دولتهاي بزرگ اروپا جنگي رخ نداد، اما کشورهاي بزرگ با گسترش ارتش و تجهيز زرادخانه هاي جنگي خود، براي نبرد آماده مي شدند. از آن نگاه که بنگريم گفتگوهاي صلح افغانستان مسلح تر از آن دوران اروپا بود/ است. با اين وجود از همان آغاز نتايج کار روشن بود که يک چنين مذاکراتي بعيد است به نتيجه منتج شود، چونکه نه مقدمات صلح فراهم شده بود، نه حسن نيت براي آوردن صلح وجود داشت و نه مکانيزم مشخص و راهکاري براي تحقق صلح مطرح بود. نگاه صفر تا صدي طالبان اين معني را ميرساند که براي آنها يا سياه باشي يا سفيد، در اين وسط خاکستري وجود ندارد. در حاليکه گفتگوهاي صلح جمع ميان سياه و سفيد يا جمع نقضين بود. از حواشي گفتگوهاي صلح قطر پيدا بود که در آنجا يک بازي با حاصل جمع جبري صفر (برد يکي در برابر باخت ديگري) جريان دارد و هر طرف در تلاش برد خود و باخت ديگري است. با اين وجود امريکا تمثيل صلح ميکرد و ميخواست نشان دهد که ما خواهان جنگ در افغانستان نيستيم و حاضريم با گروههاي درگير جنگ از جمله طالبان کنار بيآييم، اما با چه هدف و با چه قميتي اصلاَ حدود و صغور آن معلوم نبود/ نيست و اين ايدههاي بلند پروازانه خليلزاد بود که طالبان را پر توقع کرد که در فرجام سرنوشت گفتگوهاي صلح قطر به بن بست رسيد و بدون نتيجه خاتمه يافت. حال بعد از گذشت يک ماه روزنه جديدي از گفتگوهاي صلح با ميزباني پاکستان آغاز شده است، آنچنانيکه گفتيم، عربستان سعودي و پاکستان رشتهايست که طالبان را هميشه در پيچ و تاب معمالات سياسي امريکا قرار ميدهد، طبق جمله معروف: دوستِ دوستم دوست من، بدين اساس، در مسايل افغانستان کمتر اتفاق افتاده که امريکا بدون رأي ايندو دست بر اقدامي زده باشد. بعداز لغو گفتگوها توسط دونالد ترامپ، طالبان به مسکو و به دنبال آن به تهران سفر کرد که در اين ديدارها کدام راهبردي جديد مرتبط با صلح در افغانستان مطرح نشد، اما در فرجام دوباره به همان پهلوي افتاد که برخاسته بود. طرح دوباره گفتگوهاي صلح بعد از سفر عمرانخان نخست وزير پاکستان در نشست مجمع عمومي سازمان ملل آغاز شد، از سفر زلمي خليلزاد در اسلامآباد و ورود هيأت طالبان در آنجا، اينچنن به نظر ميرسد که مقامات امريکايي و پاکستاني روي اجنداي جديد براي گفتگوهاي دوباره صلح به توافق رسيده اند. اما آنچه که مهم و مشابه به ماقبل است؛ بيخبري کابل از اين دور گفتگوها و عدم حضورشان در آنجاست. با اينکه اينبار خبرهاي از حسن نيت طالبان مبني بر آوردن صلح وجود دارد، اما تجارب گذشته به کرات نشان داده، هر نشست، گفتگو و تصميمي که پيرامون افغانستان، در پاکستان و توسط پاکستان انجام شده، به نفع اين کشور تمام نشده است، با آنهم به مصداق اين شعر:  
خوش بود گر محک تجربه آيد به ميان *** تا سيه روي شود هر که در او غش باشد. بار ديگر اين گزينه را به آزمون تجربه مينشيم.

دیدگاه شما