صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

پنجشنبه ۶ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

انسان‌های مینیاتوری؛ ضرورت خروج از پارادایم فکری تلۀ فقر - بخش اول

-

انسان‌های مینیاتوری؛ ضرورت  خروج از پارادایم فکری تلۀ فقر - بخش اول

کتاب «اقتصاد فقیر؛ بازاندیشی بنیادین در شیوۀ مبارزه با فقر» درسهای بسیار مفید و کاربردی را برای کشورهای درحالتوسعه و مخصوصاً برای کشور ما دارد. وقتی تعریفات این کتاب را از زبان استادان حوزۀ توسعه شنیدم از چندی به اینسو دنبالش بودم. در نهایت به دست آوردم و خواندم. وقتی که بار اول خواندم، چندان چیزی دستگیرم نشد؛ لذا مجبور شدم بار دوم و سوم بخوانم تا دربارۀ این کتاب حرفی برای گفتن داشته باشم. اینک نکتههایی را که از این کتاب دریافتهام شریک میکنم.
در نخست باید یادآور شوم که در جامعهای که فقر پدری را به دزدی، مادری را به خودکشی و برادری را به خلاف وادار می‌‌کند، سخن گفتن از ارزشهای والای انسانی چون آزادی، دموکراسی، صلح و... فاجعه به بار میآورد. یا به قول مارکس «وقتی فقر در سویی انباشته میشود؛ فحشا، جرم، جنایت، خشونت، تجاوز و... در سوی دیگر انباشته میشود». یا به گفته ابوذر غفاری «وقتی فقر از دری وارد میشود، دین از دری دیگر خارج میشود». دکتر علی شریعتی نیز در این مورد میگوید «با انسان گرسنه سخن گفتن از معنویت و ارزشهای انسانی فاجعه به بار میآورد.» فقر در همهجا سر میکشد. این چه دردی است که از گذشته تا به حال، از شرق تا به غرب، از شمال تا جنوب، زندگیها را ویران، استعدادها را نابود و امیدها را به باد فنا میبرد. هر ساله 9 میلیون کودک پیش از رسیدن به سن پنج سالگی جان خود را از دست میدهد. احتمال مرگ زنی هنگام زایمان در جنوب صحرای افریقا، یک به سی است، در حالی که این احتمال در کشورهای توسعهیافته یک به 5600 است. دستکم در 25 کشور که بیشتر آنها در جنوب صحرای افریقا موقعیت دارند، امید به زندگی کمتر از 55 سال است. تنها در کشور هند، بیش از 50 میلیون بچۀ مدرسهای، توانایی خواندن متن بسیار ساده را ندارد. در افغانستان نیز تقریباً هفتاد درصد از شهروندانش زیرخط فقر زندگی میکند. کتاب «اقتصاد فقیر؛ بازاندیشی بنیادین در شیوۀ مبارزه با فقر» نوشتۀ آبهیجیت بنرجی هندی و استر دوفلوی فرانسوی است. نویسندگان بیش از پانزده سال عمر خویش را صرف بررسی زندگی فقرا در روستاهای هند، مراکش، کنیا، اندونزی و بسیاری دیگر از کشورهای درحالتوسعه کردهاند. کتاب «اقتصاد فقیر» دعوتی است به دوباره اندیشیدن دربارۀ فقر تا این احساس که مبارزه با فقر بسیار طاقتفرسا و نفسگیر است، تغییر کند و اندیشیدن به چالش فقر به صورت مجموعهای از مسائل ملموس آغاز گردد. هر زمانی که این مسائل بهطوری مناسب شناسایی و درک شوند،هر کدام آنها نیز حل خواهد شد. با باور نگارنده پیام اساسی و نهایی این کتاب این خواهد بود که یک راهحل طلایی کلاننگر برای مبارزه با فقر وجود ندارد و نخستین قدم بهمنظور اصلاح روشهای پیشین، فهم ماهیت فقر است. تا کنون عموماً رویه بر این بوده که اقتصاددانان در اتاقهای بسته، روی چوکیهای راحت خود مینشستند و نظریات بنیادین طراحی میکردند. رویکرد آزمونی بنرجی و دوفلو، رویکرد جدید در اقتصاد توسعه است. ایشان برای فهم بهتر طبیعت و ماهیت فقر به جای بحثهای انتزاعی بیپایان، شیوۀ جدید را برگزیدند، دستها و لباسها را خاکی کردند، پا به میدان گذاشتند، به گوشه و کنار روستاها و زاغهنشینهای دورافتادۀ جهان سر زدند، به خانههای فقرا رفتند، همراه آنها در مورد زندگیشان و دلایل و انگیزۀ تصمیمهایشان صحبت کردند. به باور من، ما میتوانیم جهان بدون فقر بسازیم، چون نه فقرا محکوم به فقر است، نه فقرا در ذات خود فقیر است و نه جغرافیا عامل فقر آنها است؛ بلکه آنچه که فقرا را در دام فقر نگهداشته است، نبود فرصتها، امکانات و مواد ناکافی است که فقرا مانند افراد ثروتمند دیگر از آنها برخوردار نیستند. به قول دکتر محمدیونس «مردم فقیر مانند درخت مینیاتوری میمانند وقتیکه شما بهترین بذری، بلندترین درخت را در یک گلدان کوزهای میکارید، یک کپی از درخت گرفتهاید که از نظر طول بلندتر است. دانهای که شما کاشتید هیچ مشکل ندارد این فقط خاک ریشهاش است که ناکافی است. مردم فقیر، مردم مینیاتوری هستند. در بذرشان هیچ مشکلی نیست. درواقع، هیچوقت جامعه به آنها زمینهای برای رشد نداده است. تمام آنچه لازم است ما برای رهایی فقیران از فقر انجام بدهیم، ایجاد یک محیط فعالکننده برای آنها است». یا به گفته آمارتیاسین «فقر سبب هدر رفتن تحملناپذیر استعدادها میشود. به گفته او فقر تنها به کمبود پول نیست؛ فقر عدم توانایی برای تحقق تمامی قابلیتهای یک شخص بهعنوان یک انسان است. دختر فقیر اهل افریقا در خوشبینانهترین حالت، حتی اگر باهوش باشد، بیش از چند سال به مدرسه نخواهد رفت، بهاحتمال زیاد برای تبدیل شدن به ورزشکاری در سطح جهان تغذیۀ مناسبی نخواهد شد. یا حتی اگر ایدهای عالی داشته باشد، به سرمایۀ لازم برای شروع یک کسبوکار دسترسی نخواهد داشت».
اگر ما نگاه خود را نسبت به فقرا تغییر دهیم، موفق به ساختن جهان بدون فقر خواهیم شد. در آن وقت فقر را تنها در موزههای فقر میتوانیم بیابیم، نه درجاهای دیگر. وقتی بچههای ما از موزههای فقر دیدن نمایند، در آن صورت آنها افراد فقیر و تنگدست را مشاهده میکند و از دیدن آن وحشت خواهد کرد. آنوقت اجداد خود را به خاطر مدارا کردن با چنین وضعيت غیرانسانی که برای مدت زمان طولانی بر بسیاری از مردم اعمالشده است، نکوهش خواهند کرد. در کشور ما که هنوز بسیاری از سیاستپیشگان و برنامهریزان اقتصادی آن، دلباختۀ الگوهای اسلامی در بدترین شکل ممکن و فهمناشدۀ آن و نظریههای مارکسیسم در عقبماندهترین قرائتهای آن هستند، پایهایترین اصول علم اقتصاد محل تردیدهای فیلسوفمآبانهاند. تلاش برای بهبود وضعیت جامعه، جدال نابرابر در دو سطح است: دفاع از ابتداییترین اصول عقلانیت اقتصادی و تلاش برای بهرهگیری از اندیشهها، تجربیات و روشهای مدرن اقتصاد برای سیاستگذاری در اقتصاد بیمار که بیش از همه به هوای تازه نیاز دارد.آنچه که من بهعنون یک دانشجوی اقتصاد، از اندیشهها و تجربههای بنرجی و استر دوفلو در این کتاب و نظریات باقی اهل فکر این حوزه استنباط کردهام، این است که اکثری فقرا در سه تلۀ فقر «تغذیهمحور، سلامتمحور و آموزشمحور» گرفتارند. در ادامه  تلاش میکنم به هر کدام آن بهطور جداگانه بپردازم و به راهکارهای خروج از این تلهها نیز گذری داشته باشم.
1.  تلۀ فقر تغذیهمحور
بدن انسان برای زنده مانده به مقادیر مشخص کالری نیاز دارد که فقرا توان مالی لازم برای تغذیه کافی و تأمین کالری لازم را ندارند. چنین وضعیتی بهرهوری آنها را کاهش داده، موجب فقیر ماندن آنها میشود. افراد بسیار فقیر نمیتوانند غذای کافی را جهت تأمین نیروی موردنیاز خود برای انجام کار چشمگیر تهیه کنند؛ لذا وقتی فردی بسیار فقیر است، همه غذایی که توانایی مالی خرید آن را دارد بهسختی برای امکان گذران زندگی و شاید بهدست آوردن درآمدی ناچیز برای خرید آن غذا در ابتدا کفایت میکند. این موجب شکلگیری دام فقر میشود: فقرا فقیرتر میشوند، ثروتمندان ثروتمندتر شده و فقر در خانوادههای فقیر موروثی میشود.
با ثروتمند شدن افراد، آنها میتواند غذای بیشتری بخرند. همینکه نیازهای پایهای سوختوساز بدن تأمین شود، همه مواد اضافی، صرف تقویت توان بدنی میشود و به افراد امکان میدهد بیش ازآنچه صرفاً برای زندهماندن نیاز به خوردن دارند، تولید کند. این باعث میشود که سیستم فیزیکی و فکری آن درستکار کند و تصمیمات درست اتخاذ نمایند. تغذیه درست در اتخاذ تصامیم بسیار مهم است؛ مثلاً هنگامی که افراد بسیار فقیر فرصتی مییابد تا پولی بیشتر را به خرید مواد غذایی اختصاص دهند، از این فرصت بهطوری کامل برای کسب کالری بیشتر استفاده نمیکنند. آنها به‌‌جای خرید مواد غذایی پرکالری، مواد غذایی گرانتر و خوشمزهتر خریداری میکنند، در حالیکه باید از غذاهایی استفاده نمایند که  نیازهای جسمیشان رفع شوند. کسانی که میتوانند بهاندازه کافی مواد غذایی تهیه و مصرف کنند، غذایی بهتری مصرف میکنند، توانای انجام کارهای سختتر را دارند، تصمیمات بهتری میگیرند و قدرت بیشتری مییابند و در نتیجه قدرت تسلط بر فقرا را پیدا میکنند و این شکاف همچنان عمیق و عمیقتر میشود.  تغذیۀ مناسب در تمام دوران زندگی افراد اهمیت دارد؛ مثلاً نتایج یک تحقیق نشان میدهد که تغذیه مناسب در اوایل دوران کودکی مهم است؛ وقتی افرادی که در دوران کودکی از تغذیه مناسب بهرهمند بودهاند به طوری میانگین، از هوش بیشتر و قدبلندتری برخوردار هستند؛ چون هوش بیشتر دارند، در آینده درآمد بیشتر خواهند داشت، در نتیجه زندگی راحتتری خواهند داشت. در تحقیق دیگر نیز نشان داده شده است که کودکانی که دچار سو تغذیه هستند، با احتمال بیشتری در بزرگسالی کوتاهقد خواهند شد، موفقیتهای تحصیلی کمتری خواهند داشت و نوزادان کوتاهقدیتری به دنیا خواهند آورد. همچنان سوء تغذیه با وضع اقتصادی ضعیف در دوران بزرگسالی هم مرتبط است. منابع تغذیۀ خوب برای دودسته از افراد که در مورد غذای خود تصمیم نمیگیرند، بسیار اهمیت دارند؛ نوزادانی که هنوز به دنیا نیامدهاند و کودکان کمسنوسال. کودکی که در درون رحم یا در دوره کودکی، مواد مغذی مناسبی دریافت کند، در هر سال از زندگی خود دستآوردی بیشتری بهدست خواهد آورد؛ این افزایش دستآورد به منافع بزرگی در سرتاسر زندگی میانجامد. درنهایت این باعث میشود که فرد در بزرگسالی به یک سلسله دستآوردهای بزرگی دست پیدا کند. این دستآوردها میتوانند؛ دستآوردهای اقتصادی، تحصیلی، اجتماعی و سلامتی باشند.

دیدگاه شما