صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

سه شنبه ۴ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

آرزوهای کودکان هزاره در حمله به مکتب سیدالشهدا خاکستر شد

-

آرزوهای کودکان هزاره در حمله به مکتب سیدالشهدا خاکستر شد

ترجمه: محب ناجی
منبع: استارس اند استریپس
از چهار سال بدینسو، از زمانیکه او 14 ساله بود، همیشه با کتابچه اش بود. شکریه احمدی عنوان کتابچه اش را "جملات زیبا" انتخاب نموده بود و همه چیز را در آن قرار می داد. در صفحات این کتابچه، شعرهای مورد علاقه وی – گاهی به کوتاهی یک سطر و گاهی یک شعر طولانی بود ویا نقاشی های او، مانند یکی از گل های رز گلابی ظریف در این کتاب ترسیم شده بود. تلاش های شکریه احمدی برای خوشنویسی با نوشتن حروف فارسی نیز در لابلای این کتابچه قابل رویت است.
اما حالا این کتابچه سوخته و پاره شده است. روزی, سه حادثه بمگذاری به سرعت پشت سر هم در مکتب او در کابل پایتخت افغانستان رخ داد. در انفجارهای که در  هشتم ماه می سال 2021 رخ داد، نزدیک به 100 نفر کشته شدند که همگی اعضای هزاره بودند و بیشتر آنها دختران جوانی بودند که تازه صنف درسی خود را ترک کرده بودند.
شکریه از زمان انفجار تاکنون مفقود است. پدرش عبدالله احمدی گفت: "او این کتابچه را همه جا با خود می برد."به یاد نمی آورم که او را بدون این کتابچه دیده باشم. او حتی از آن برای محافظت از چشمانش در برابر آفتاب استفاده می کرد. همه چیزهایی را که شکریه دوست داشت اینجا است، در این کتابچه."
حمله به مکتب سیدالشهدا برای هزاره های افغانستان حتی پس از حملات بسیار زیادی که علیه آنها در طول سالهای گذشته صورت گرفته بود، بسیار آزار دهنده بود. این حمله بار دیگر نشان داد که چگونه ستیزه جویان گروه دولت اسلامی که از هزاره به دلیل قومیت یا مذهب شان به عنوان مسلمان شیعه متنفر هستند و مایل اند تا آسیب پذیرترین قشر این جامعه را نیز بکشند.  این مکتب که صنف های 1 تا 12 را تدریس می کند، صبح ها  پسران بعد از ظهر صنف های دخترانه دارد. مهاجمان منتظر ماندند تا دختران با پایان یافتن روزشان همه از در خروجی ها بیرون بیایند تا به آنان حمله کنند.
زهرا حسنی که 13 سال سن دارد،  بیاد می آورد که چگونه اولین انفجار پایش را پرتاب کرد.
وی گفت: "من بدن ها را دیدم که در حال سوختن بودند، همه فریاد می زدند." او دانش آموز دیگری را دید که دستش را بلند می کرد و خواستار کمک بود. زهرا گفت: "من قصد کمک به او را داشتم و بعد انفجار دوم اتفاق افتاد و من دویدم و دویدم."
زهرا که در مکتبی خالی از شاگرد صحبت می کرد، اشک هایش را پاک کرد و دست یکی از دوستانش، مریم احمدی را گرفت. مریم که هیچ نسبتی با شکریه ندارد گفت، "گناه ما چیست؟ اینکه ما هزاره هستیم؟ اینکه شیعه هستیم؟". "آیا گناه ما این است که درس می خوانیم؟"
دشت برچی، منطقهای در کابل که مکتب سید الشهدا در آن واقع شده است، به امید هزاره ها ساخته شده است. مدت ها بود که این منطقه اصلی هزاره نشین پایتخت بود و پس از سقوط طالبان در سال 2001، هزاره های مستضعف در جستجوی کار از سنگرهای خود از مرکز افغانستان در این منطقه سرازیر شدند. دشت برچی مکانی برای زندگی کتله بزرگی از مردم تبدیل شده است.
نقاشی های دیواری در مکتب سیدالشهدا به دانش آموزان نوید می دهد که آموزش و کار سخت، قفل آینده را باز می کند. در یک شعار که روی دیوار بزرگ و روشن نقش بسته است، نوشته شده است: "رویاهای شما فقط با تخیل شما محدود می شوند".
اما این انفجارها رویاهای ده ها کودک هزاره در آنجا را پاک کرد. در اینجا تعداد کمی از آنها هستند:
نکبخت علیزاده، 17 ساله ، آرزو داشت که یک داکتر شود. عبدالعزیز پدرش از قول او گفت: "من می خواهم به خانواده ام و آدم های فقیر مثل ما کمک کنم"
پدر نوریه یوسفی گفت که نوریه 14 ساله می خواست اینجینیر شود. او بهترین کلمه برای توصیف دخترش را "مهربان" توصیف کرد.
پدر آمنه رضوی 17 ساله در این مصاحبه  گفت که آمنه  همیشه لبخند بر لب داشت. او امیدوار بود که یک جراح شود.
عارفه حسینی، 14 ساله، شعاری داشت که با آن زندگی می کرد: "هر جا اراده وجود دارد راهی وجود دارد." او قول داده بود که روزی وکالت کند. محمد سلیم، کاکای عارفه بیان داشت که عارفه حتی وقتی تحصیل می کرد، به عنوان خیاط برای کمک به خانواده اش کار می کرد.
نظر به گفته عمه فرشته علیزاده 15 ساله، فرشته در صنف هایش خوش درخشید و دو بار  در صنف هایش را امتحان سویه داد تا صنف هایش را سریعتر از دیگر دانش آموزان بخواند. فرشته همیشه به خانواده اش می گفت روزی می خواهد روزنامه نگار شود.
خواهر بزرگتر حدیثه احمدی 16 ساله گفت که حدیثه نابغه ریاضی بود و آرزو داشت در آینده ریاضیدان شود. او همیشه مشکلات ریاضی فاطمه خواهر بزرگش را حل می کرد و او را اذیت می کرد که اگرچه بزرگتر بود، اما خواهر کوچکش لایق تر بود . برای به دست آوردن پول برای خانواده فقیر خود و پرداخت هزینه های صنف های خصوصی ریاضی اش، حدیثه قالین می بافت.
برادرش حمیدالله گفت فرزانه فاضلی 13 ساله ، در خانواده اش بسیار شوخ بود. او همچنین در اوقات فراغت خود قالین می بافت تا برای خانواده اش درآمد کسب کند. وقتی او برادر کوچکترش را اذیت نمی کرد، در نوشتن کارهای خانگی اش به او کمک می کرد.
پدرش علی گفت: صفیه سجادی 14 ساله، برای آموختن دروس زبان انگلیسی خود، لباس می فروخت. علی با گریه به دخترش می بالید که چگونه دخترش همیشه بالاترین نمرات را داشت
علیداد پدر حسینای 13 ساله می گوید که دخترش  همیشه در آشپزخانه بود تا به مادرش کمک می کرد. او عاشق آشپزی بود، اما آرزو داشت دکتر شود. او لباس های را که ساخته بود را در یک دکان نزدیک خانه شان می فروخت تا درآمد اضافی برای خانواده اش بدست آورد.
محمدامین حسینی گفت که دختر 16 ساله او عاقله او را بیش از دیگران دوست داشت. او برای  پدرش شعر می خواند و امیدوار بود که دکتر شود.
در مکتب سید الشهدا دانش آموزانی که زنده مانده بودند گریه کردند و یکدیگر را در آغوش گرفتند. برخی عصبانی بودند.
مریم گفت هزاره ها امیدی به دولت ندارند چون دولت هیچ کاری برای جلوگیری از حملات انجام نداده است.
وی گفت: "فقط خدا می تواند ما را نجات دهد." "از دیگران، ما هیچ انتظاری نداریم."

دیدگاه شما